جدول جو
جدول جو

معنی طرپی - جستجوی لغت در جدول جو

طرپی
(طُ)
ترپی. نوعی از ماهی پهن که شبیه به سفره ماهی است و در سر آن عضوی دارای قوه برق است و با آن دستی را که بخواهد آن را بگیرد بیحس میکند و سایر ماهیها را با آن میکشد، آلت جنگی که با آن در زیر آب انفجار تولید میکنند. و رجوع به طربیداس و ترپی و ترپیل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درپی
تصویر درپی
تکۀ پارچه ای که بر پارگی جامه بدوزند، پینه، پاره، برای مثال سیه گلیم خری ژنده جل پشم آکند / که ژندگیش نه درپی پذیرد و نه رفو (سوزنی - ۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طری
تصویر طری
تر و تازه، شاداب، باطراوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرپی
تصویر کرپی
پلی که روی مرداب بسته شود، پلی که از روی مرداب به دریا متصل گردد
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
ابوالعباس احمد بن ثابت بن محمد طرقی اصفهانی. متوفی بسال 520 هجری قمری حافظی ماهر و محدثی آگاه بوده است. رجوع به انساب سمعانی برگ 370 الف شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
پیش آمدن، گذشتن و رفتن. یقال: طری طری ً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ ری ی)
تازه و تر. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند معرب تری است که تازگی و رطوبت باشد. (برهان). شاداب. باطراوت:
تا چو نوروز درآرد سپه خویش به باغ
باغ پر لالۀ نو گردد و گلهای طری.
فرخی.
هر زمان گوئی بر دو رخ و بر عارض من
قمر است و سمن تازۀ خوشبوی طری.
فرخی.
از نرگس طری و بنفشه حسد برد
کآن هست از دو چشم و دو زلف بتی نشان.
منوچهری.
برگ گل مورّد بشکفتۀ طری
چون روی دلربای من آن ماه سعتری.
منوچهری.
چون بهم کردی بسیار بنفشۀ طبری
باز برگرد و به بستان شو چون کبک دری
تا کجا بیش بود نرگس خوشبوی طری
که به چشم تو چنان آید چون درنگری
که ز دینار درآویخت کسی چند پری
همه را دسته کن و بسته کن و پیش من آر.
منوچهری.
وآنچ او ز دور مرده کند زنده
بس زنده و طری بود و زیبا.
ناصرخسرو.
گلی جزسخن دید هرگز کسی
که بی آب و بی نم همیشه طری است ؟
ناصرخسرو.
باغی است پر از گل طری لیکن
بنهفته بزیر هر گلی خاری.
ناصرخسرو.
حجت دینی به سخنهای من
شد چو به قطرۀ سحری گل طری.
ناصرخسرو.
گرچه گلی چونت آب روی بود
تو نه گلی توطری و تازه گلی.
ناصرخسرو.
همچو ورد طری بتاب و بخند
همچو سرو سهی ببال و بناز.
مسعودسعد.
ای سوزنی به مدح شه از بوستان طبع
دم با نسیم ورد طری زن ز حلق و نای.
سوزنی.
رخ احباب تو طری است چو گل
رخ شیرین تر از گلاب و گلاج.
سوزنی.
لیک کو آن قربت شاخ طری
که ثمار پخته از وی میبری.
مولوی.
میزند بر روش ریحان که طری است
او ز کوری گوید این آسیب چیست ؟
مولوی.
خار کو مادر گلبرگ طری است
زآنکه آزار کند سوختنی است.
سلمان ساوجی.
، تازه و نو. (آنندراج). ثوب طری، جامۀ نو. (مهذب الاسماء). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 166 شود
لغت نامه دهخدا
(طُ رَ)
ناحیتی خرد است از بجه، میان حدود نوبه و سودان و اندر وی دو صومعه است و گویند که اندر وی دوازده هزار مرد است راهب. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(طُرْ را)
خرمادۀ رانده. خر مادۀ دورکرده شده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ رِپْپی)
صوت برخورد جسمی با آب. منسوب به شرپ، که حکایت آواز زدن دست یا برخوردن دست به چیزی. برای نشان دادن صدا یا شدت افتادن چیزی (مثلاً در درون آب) بر زبان آید. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کوپری در ترکی. پل. جسر. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درپه. درپین. دربه. دربی. پینه و پیوندی که برجامه دوزند. (برهان). اگرچه اصل آن درپی بوده، به فتح بای پارسی، اکنون به کسر، با اعمی و موسی قافیه کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). رقعه. (از منتهی الارب). وصله. و ژنگ. پاره: جئه، درپی کفش. (منتهی الارب).
- درپی پذیر،وصله بردار. (یادداشت دهخدا).
- درپی پذیرفتن، قابل وصله و پینه بودن. (ناظم الاطباء) :
سیه گلیم خری ژنده جل و پشماگند
که ژندگیش نه درپی پذیرد و نه رفو.
حکیم سوزنی (از آنندراج).
انعشاش، درپی پذیرفتن پیراهن. (از منتهی الارب).
- درپی خواه، وصله خواه. جامۀ کهنه و پاره که لازم است آنرا وصله کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ارقعالثوب، درپی خواه شد جامه. تلدم، درپی خواه گردیدن جامه و موزه. (از منتهی الارب).
- درپی دوختن، وصله کردن:
گر بدرد ز برق آن ژنده
درپی از مهر و مه بر آن دوزم.
حکیم اورمزدی (از آنندراج).
- درپی زدن، وصله زدن. وصله کردن:
سلطان اولیا دید قد تو در طریقت
از جامۀ خضر زد بر جامۀ تو درپی.
سیف اسفرنگی (از آنندراج).
- درپی کردن، وصله کردن. وصله زدن. پینه دوختن. رقعه دوختن. پاره زدن: الباد، تلبید، تلدم، تلدیم، ردم، صله، وصل، درپی کردن جامه را. فرطمه، دوختن بینی موزه را و درپی کردن. (از منتهی الارب). فشاغ، چرم پاره ای که از آن مشک را درپی کنند. نفابه، درپی کردن موزه را. (از منتهی الارب).
- درپی کرده، وصله شده. رقعه دوخته. پیوندبست. پینه زده: مرقع، متنصح، جامۀ درپی کرده و نیکو دوخته. مقبل، مقبول، همل، جامۀ درپی کرده. هدم، جامۀ کهنۀ درپی کرده. (منتهی الارب).
- درپی کننده، وصله زننده. لخه دوز در تداول خراسان: لادم، درپی کننده جامه. منقل، درپی کننده نعل و موزه را. (از منتهی الارب).
- درپی نهادن، وصله کردن. پینه نهادن. (ناظم الاطباء). پاره دوختن: ترقیع، عش ّ، لقط،درپی نهادن جامه را. (از منتهی الارب).
- درپی نهاده، جامۀ وصله شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ فَ)
طرفین. دو طرف و بدین صورت در حال اضافه آورند، مانند: طرفی النقیض: بطرفی افراط و تفریط. (شمس قیس در المعجم)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
منسوب به طرق که قریه ای است شهرک مانند و تا اصفهان بیست فرسنگ مسافت دارد. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان فاروج بخش حومه شهرستان قوچان در 30هزارگزی شمال باختری قوچان و 5هزارگزی جنوب شوسۀ قوچان به شیروان. جلگه و معتدل با 56 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
قسمی از ماهی که تازیان فتر و فتره گویند و رعا نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام ایتالیائی آن ترپیلا و نوعی ماهی پهن است که به سفره ماهی شباهت تام دارد و در انتهای سراین جانور عضوی وجود دارد که بوسیلۀ آن امواج الکتریکی انتشار می یابد و اگر حیوان در معرض خطر قرار گیرد بکمک امواج الکتریکی از خود دفاع میکند، نوعی اژدر خودرو، یا موشک است که بوسیلۀ هواپیماها و زیردریایی ها در نبردهای دریایی بکار میرود
لغت نامه دهخدا
(خَ پَ / پِ)
خرفی ̍. جلبان. (یادداشت بخط مؤلف). خرپا، پی پا که متصل بپاشنه است و به اصطلاح تشریح آنرا تراخیل گویند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو)
عطر پیماینده. که بر عطر گذر دارد:
بسیار نسیم عطرپیماست
برتارک گل مگر سوار است.
علی خراسانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پُ پَ)
خمیر. آرد. گندم پرپی، پرکشش. وگندمی که خمیر آن پرپی باشد قوی تر و پرریعتر است
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سرپا زدن که بهندی هوگر گویند. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درپی
تصویر درپی
در عقب، در پس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طری
تصویر طری
تازه و تر، شاداب، با طراوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرشی
تصویر طرشی
پارسی تازی گشته ترشی (در لاروس هندی معرب آمده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرفی
تصویر طرفی
دو طرف، طرفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرپی
تصویر پرپی
خمیری که کشش آن زیاد و برای نان پختن مناسبتر باشد پر کشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترپی
تصویر ترپی
فرانسوی اژدر ماهی سفره ماهی، اژدر از جنگ افزارها سفره ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرپی
تصویر کرپی
پلی که از روی مرداب بدریا وصل گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درپی
تصویر درپی
((دَ))
پینه، وصله، تکه ای پارچه که بر پارگی جامه دوزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طری
تصویر طری
((طَ))
تر و تازه، شاداب
فرهنگ فارسی معین
تازه، جدید، نو، باطراوت، تروتازه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرتع و دره ای در کلرودپی نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی