ترپی. نوعی از ماهی پهن که شبیه به سفره ماهی است و در سر آن عضوی دارای قوه برق است و با آن دستی را که بخواهد آن را بگیرد بیحس میکند و سایر ماهیها را با آن میکشد، آلت جنگی که با آن در زیر آب انفجار تولید میکنند. و رجوع به طربیداس و ترپی و ترپیل شود
ترپی. نوعی از ماهی پهن که شبیه به سفره ماهی است و در سر آن عضوی دارای قوه برق است و با آن دستی را که بخواهد آن را بگیرد بیحس میکند و سایر ماهیها را با آن میکشد، آلت جنگی که با آن در زیر آب انفجار تولید میکنند. و رجوع به طربیداس و ترپی و ترپیل شود
تازه و تر. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند معرب تری است که تازگی و رطوبت باشد. (برهان). شاداب. باطراوت: تا چو نوروز درآرد سپه خویش به باغ باغ پر لالۀ نو گردد و گلهای طری. فرخی. هر زمان گوئی بر دو رخ و بر عارض من قمر است و سمن تازۀ خوشبوی طری. فرخی. از نرگس طری و بنفشه حسد برد کآن هست از دو چشم و دو زلف بتی نشان. منوچهری. برگ گل مورّد بشکفتۀ طری چون روی دلربای من آن ماه سعتری. منوچهری. چون بهم کردی بسیار بنفشۀ طبری باز برگرد و به بستان شو چون کبک دری تا کجا بیش بود نرگس خوشبوی طری که به چشم تو چنان آید چون درنگری که ز دینار درآویخت کسی چند پری همه را دسته کن و بسته کن و پیش من آر. منوچهری. وآنچ او ز دور مرده کند زنده بس زنده و طری بود و زیبا. ناصرخسرو. گلی جزسخن دید هرگز کسی که بی آب و بی نم همیشه طری است ؟ ناصرخسرو. باغی است پر از گل طری لیکن بنهفته بزیر هر گلی خاری. ناصرخسرو. حجت دینی به سخنهای من شد چو به قطرۀ سحری گل طری. ناصرخسرو. گرچه گلی چونت آب روی بود تو نه گلی توطری و تازه گلی. ناصرخسرو. همچو ورد طری بتاب و بخند همچو سرو سهی ببال و بناز. مسعودسعد. ای سوزنی به مدح شه از بوستان طبع دم با نسیم ورد طری زن ز حلق و نای. سوزنی. رخ احباب تو طری است چو گل رخ شیرین تر از گلاب و گلاج. سوزنی. لیک کو آن قربت شاخ طری که ثمار پخته از وی میبری. مولوی. میزند بر روش ریحان که طری است او ز کوری گوید این آسیب چیست ؟ مولوی. خار کو مادر گلبرگ طری است زآنکه آزار کند سوختنی است. سلمان ساوجی. ، تازه و نو. (آنندراج). ثوب طری، جامۀ نو. (مهذب الاسماء). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 166 شود
تازه و تر. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند معرب تری است که تازگی و رطوبت باشد. (برهان). شاداب. باطراوت: تا چو نوروز درآرد سپه خویش به باغ باغ پر لالۀ نو گردد و گلهای طری. فرخی. هر زمان گوئی بر دو رخ و بر عارض من قمر است و سمن تازۀ خوشبوی طری. فرخی. از نرگس طری و بنفشه حسد برد کآن هست از دو چشم و دو زلف بتی نشان. منوچهری. برگ گل مُوَرَّدِ بشکفتۀ طری چون روی دلربای من آن ماه سعتری. منوچهری. چون بهم کردی بسیار بنفشۀ طبری باز برگرد و به بستان شو چون کبک دری تا کجا بیش بود نرگس خوشبوی طری که به چشم تو چنان آید چون درنگری که ز دینار درآویخت کسی چند پری همه را دسته کن و بسته کن و پیش من آر. منوچهری. وآنچ او ز دور مرده کند زنده بس زنده و طری بود و زیبا. ناصرخسرو. گلی جزسخن دید هرگز کسی که بی آب و بی نم همیشه طری است ؟ ناصرخسرو. باغی است پر از گل طری لیکن بنهفته بزیر هر گلی خاری. ناصرخسرو. حجت دینی به سخنهای من شد چو به قطرۀ سحری گل طری. ناصرخسرو. گرچه گلی چونت آب روی بود تو نه گِلی توطری و تازه گُلی. ناصرخسرو. همچو ورد طری بتاب و بخند همچو سرو سهی ببال و بناز. مسعودسعد. ای سوزنی به مدح شه از بوستان طبع دم با نسیم ورد طری زن ز حلق و نای. سوزنی. رخ احباب تو طری است چو گل رخ شیرین تر از گلاب و گلاج. سوزنی. لیک کو آن قربت شاخ طری که ثمار پخته از وی میبری. مولوی. میزند بر روش ریحان که طری است او ز کوری گوید این آسیب چیست ؟ مولوی. خار کو مادر گلبرگ طری است زآنکه آزار کند سوختنی است. سلمان ساوجی. ، تازه و نو. (آنندراج). ثوب طری، جامۀ نو. (مهذب الاسماء). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 166 شود
صوت برخورد جسمی با آب. منسوب به شرپ، که حکایت آواز زدن دست یا برخوردن دست به چیزی. برای نشان دادن صدا یا شدت افتادن چیزی (مثلاً در درون آب) بر زبان آید. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
صوت برخورد جسمی با آب. منسوب به شرپ، که حکایت آواز زدن دست یا برخوردن دست به چیزی. برای نشان دادن صدا یا شدت افتادن چیزی (مثلاً در درون آب) بر زبان آید. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
دهی از دهستان فاروج بخش حومه شهرستان قوچان در 30هزارگزی شمال باختری قوچان و 5هزارگزی جنوب شوسۀ قوچان به شیروان. جلگه و معتدل با 56 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان فاروج بخش حومه شهرستان قوچان در 30هزارگزی شمال باختری قوچان و 5هزارگزی جنوب شوسۀ قوچان به شیروان. جلگه و معتدل با 56 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
قسمی از ماهی که تازیان فتر و فتره گویند و رعا نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام ایتالیائی آن ترپیلا و نوعی ماهی پهن است که به سفره ماهی شباهت تام دارد و در انتهای سراین جانور عضوی وجود دارد که بوسیلۀ آن امواج الکتریکی انتشار می یابد و اگر حیوان در معرض خطر قرار گیرد بکمک امواج الکتریکی از خود دفاع میکند، نوعی اژدر خودرو، یا موشک است که بوسیلۀ هواپیماها و زیردریایی ها در نبردهای دریایی بکار میرود
قسمی از ماهی که تازیان فِتَر و فتره گویند و رعا نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام ایتالیائی آن ترپیلا و نوعی ماهی پهن است که به سفره ماهی شباهت تام دارد و در انتهای سراین جانور عضوی وجود دارد که بوسیلۀ آن امواج الکتریکی انتشار می یابد و اگر حیوان در معرض خطر قرار گیرد بکمک امواج الکتریکی از خود دفاع میکند، نوعی اژدر خودرو، یا موشک است که بوسیلۀ هواپیماها و زیردریایی ها در نبردهای دریایی بکار میرود