درپی درپی تکۀ پارچه ای که بر پارگی جامه بدوزند، پینه، پاره، برای مِثال سیه گلیم خری ژنده جل پشم آکند / که ژندگیش نه درپی پذیرد و نه رفو (سوزنی - ۸۰) فرهنگ فارسی عمید
درپی درپی درپه. درپین. دربه. دربی. پینه و پیوندی که برجامه دوزند. (برهان). اگرچه اصل آن درپی بوده، به فتح بای پارسی، اکنون به کسر، با اعمی و موسی قافیه کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). رقعه. (از منتهی الارب). وصله. و ژنگ. پاره: جئه، درپی کفش. (منتهی الارب). - درپی پذیر،وصله بردار. (یادداشت دهخدا). - درپی پذیرفتن، قابل وصله و پینه بودن. (ناظم الاطباء) : سیه گلیم خری ژنده جل و پشماگند که ژندگیش نه درپی پذیرد و نه رفو. حکیم سوزنی (از آنندراج). انعشاش، درپی پذیرفتن پیراهن. (از منتهی الارب). - درپی خواه، وصله خواه. جامۀ کهنه و پاره که لازم است آنرا وصله کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ارقعالثوب، درپی خواه شد جامه. تلدم، درپی خواه گردیدن جامه و موزه. (از منتهی الارب). - درپی دوختن، وصله کردن: گر بدرد ز برق آن ژنده درپی از مهر و مه بر آن دوزم. حکیم اورمزدی (از آنندراج). - درپی زدن، وصله زدن. وصله کردن: سلطان اولیا دید قد تو در طریقت از جامۀ خضر زد بر جامۀ تو درپی. سیف اسفرنگی (از آنندراج). - درپی کردن، وصله کردن. وصله زدن. پینه دوختن. رقعه دوختن. پاره زدن: الباد، تلبید، تلدم، تلدیم، ردم، صله، وصل، درپی کردن جامه را. فرطمه، دوختن بینی موزه را و درپی کردن. (از منتهی الارب). فشاغ، چرم پاره ای که از آن مشک را درپی کنند. نفابه، درپی کردن موزه را. (از منتهی الارب). - درپی کرده، وصله شده. رقعه دوخته. پیوندبست. پینه زده: مرقع، متنصح، جامۀ درپی کرده و نیکو دوخته. مقبل، مقبول، همل، جامۀ درپی کرده. هدم، جامۀ کهنۀ درپی کرده. (منتهی الارب). - درپی کننده، وصله زننده. لخه دوز در تداول خراسان: لادم، درپی کننده جامه. مُنقل، درپی کننده نعل و موزه را. (از منتهی الارب). - درپی نهادن، وصله کردن. پینه نهادن. (ناظم الاطباء). پاره دوختن: ترقیع، عَش ّ، لقط،درپی نهادن جامه را. (از منتهی الارب). - درپی نهاده، جامۀ وصله شده. (ناظم الاطباء) لغت نامه دهخدا