جدول جو
جدول جو

معنی طرنجیدگی - جستجوی لغت در جدول جو

طرنجیدگی(طُ رَ دَ / دِ)
کشیدگی. ترنجیدگی: و تمدد را به پارسی طرنجیدگی گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و خطها و شکنهای پوست پیشانی، بسبب طرنجیدگی پوست ناپیدا شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و این درست نیست، از بهر آنک اگر علت اندر جانب راست بودی نقصان حس و طرنجیدگی عضله ها اندر آن جانب بودی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
طرنجیدگی
کشیدگی، خطها و شکنهای پوست پیشانی
تصویری از طرنجیدگی
تصویر طرنجیدگی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گنجیدگی
تصویر گنجیدگی
جا گرفتگی، حالت گنجیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنجیدگی
تصویر سنجیدگی
سنجیده بودن، آزمودگی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ / دِ)
زخم خوردگی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تُ رُ دَ / دِ)
اسم مصدر از ترنجیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سخت درهم کشیدگی و فشرده شدگی. (ناظم الاطباء). مرحوم دهخدا آرد: این کلمه را صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی همه جا با طاء مؤلف نویسد: و تمددرا بپارسی طرنجیدگی گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، درشت گشتگی و دارای چین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
رنج دیدگی. تعب دیدگی. رنجش، دلتنگی. آزردگی خاطر. دلگیری. (ناظم الاطباء) : اگر خواهی از رنجیدگی دور باشی آنچه نرود مران. (قابوسنامه) ، اندوه. ملالت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
گنجایش. رجوع به گنجیدن شود
لغت نامه دهخدا
(طِ / طَ دَ / دِ)
آرایش. پیرایش. حالت و چگونگی طرازیده. آراستگی
لغت نامه دهخدا
(غُ رُمْ دَ / دِ)
غرنبیده بودن. داشتن حالت غرنبیدن. رجوع به غرنبیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی لنجیده. رجوع به لنجیده شود
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی سنجیده، پختگی، وزنه. (منتهی الارب). رجوع به سنجیده و سنجیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ وَ دَ)
چین و شکن یافتن. ترنجیدن. آژنگ افتادن: طرنجیدن، علامت خاصۀ لقوه تشنجی است که حاستها بر حال خویش باشد و پوست عضلۀ روی سخت باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر عضلۀ صدغ و عضلۀ روی و عضلۀ پیشانی را صلب و طرنجیده یابد... معلوم گردد که لقوه تشنجی است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، کشیده شدن. تمدد. و رجوع به ترنجیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از طرنجیدن
تصویر طرنجیدن
نادرست نویسی ترنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجیدگی
تصویر گنجیدگی
کیفیت گنجیده گنجایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرنجیدن
تصویر طرنجیدن
((طُ رَ دَ))
ترنجیدن
فرهنگ فارسی معین
آزردگی، تاذی، رنجش، کدورت، نژندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متانت، وقار
متضاد: ناسنجیدگی، دانایی، فهمیدگی
متضاد: ناسنجیدگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جدّیّت
دیکشنری اردو به فارسی