جدول جو
جدول جو

معنی طرقله - جستجوی لغت در جدول جو

طرقله
(طُ قَ)
شهری است به مغرب از نواحی بربر که در بر اعظم واقع، و همان قصبۀ سوس الاقصی است. (معجم البلدان ص 174)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طرقه
تصویر طرقه
چکاوک، پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر، چکاو، چکوک، چاوک، ژوله، جل، جلک، هوژه، خجو، خاک خسپه، نارو، قبّره، قنبره
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
کاذب گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ لَ)
خرمابن بلند که دست به آن نرسد. ج، رقل. رقال. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). نخل بلند. (یادداشت مؤلف). خرمابن دراز. ج، رقال. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
از توابع خراسان، و دارای معدن زغال سنگ است. (جغرافی اقتصادی کیهان ص 40)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ قَ)
پی شتران. یقال: جائت الابل علی طرقه واحده، و علی خف واحد، ای علی اثر واحد. (منتهی الارب). اثر الابل بعضها فی اثر بعض. (مهذب الاسماء) ، پر برهم نشسته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ رِ قَ)
مؤنث طرق. زن فال سنگک گیر. ج، طرقات. رجوع به طرقات شود
لغت نامه دهخدا
(طَ قَ)
یک بار، هرچه باشد. یقال: اتیته الیوم طرقهً او طرقتین، یعنی آمدم او را امروز یک بار یا دو بار. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پیشه و صنعت: هذا طرقهالرجل، یعنی این پیشه و صنعت اوست. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طُ رَ قَ)
رجل طرقه، مرد به شب درآینده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طُ قَ / قِ)
مرغی است. نوعی مرغ است سیاه، دوچند گنجشکی و سخن گوی. قسمی مرغ که پرهای آن به سیاهی گراید و مانند طوطی تقلید صوت شنوده کند. شارک. شارو. شار. شحرور. قره طاوق. توکا. چاله خوس. چاله خسب
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ لَ)
تأنیث مرقل که نعت فاعلی است از ارقال. رجوع به مرقل و ارقال شود، ناقه مرقله، شتر مادۀ شتاب رو. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). مرقل. مرقال. ج، مرقلات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ غَصْصُ)
بشتاب رفتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پایکوبی نمودن. (از منتهی الارب). رقص. (اقرب الموارد) ، گشاده گام رفتن. گشاده گام رفتن به ناز و خرامیدن. (از منتهی الارب). تبختر. (اقرب الموارد) ، رام و فرمانبردار گردیدن کسی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ لَ)
بازیی است مر طفلان را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بازیی است ایرانیان را و آن معرب است. (ازذیل اقرب الموارد از لسان). و رجوع به درکله شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
میل کردن از توسط. (از منتهی الارب). جور کردن به طور قصد و میل کردن از توسط. (از ناظم الاطباء). دور شدن از قصد وعدل. (از اقرب الموارد) ، راست نگفتن سخن را. (از منتهی الارب). عرقل علیه کلامه، سخن خود رابر او کج کرد. (اقرب الموارد) ، کج نمودن بر کسی کار و سخن را. (از منتهی الارب). عرقل علی فلان، کردار و سخن را بر فلان کج کرد. (از اقرب الموارد) ، دائر نمودن بر کسی کلام غیرمستقیم را. (از منتهی الارب). وادار کردن کسی را بر لازم داشتن کلامی غیر مستقیم و نادرست را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَرْءْ)
به یکبار آب بر سر ریختن. (منتهی الارب) (آنندراج) : غرقل الرجل، صب علی رأسه الماء بمره. (اقرب الموارد) ، پلغده گردیدن تخم مرغ و خربزه. (منتهی الارب) (آنندراج). گندیده شدن تخم مرغ و خربزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دادن حق کسی را: زقل بحقی زرقله، داد حق مرا، واخیدن موی را: زرقل الشعر، واخید موی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
شهری است به اندلس از ناحیۀ اکشونیه. (معجم البلدان ج 6 ص 43)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بالا انداختن کمیز را. یقال: طربل بوله طربله، بالا انداخت کمیز را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
شهر کوچکی است به اندلس از نواحی ریه. (معجم البلدان ج 6 ص 38)
لغت نامه دهخدا
(طُ قَ بَ)
دهستان مرکزی بخش طرقبۀ شهرستان مشهد که در قسمت شمال باختری مشهد واقع و نفوس آن در حدود 9709 نفر و متشکل از 14 آبادی بزرگ و کوچک و قراء مهم آن جاغرق با 1628 تن سکنه و عنبران با 698 نفر جمعیت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نوعی از رفتار
لغت نامه دهخدا
تصویری از رقله
تصویر رقله
خرما بن بلند کویک بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تاریکی راه ها تاریکی، آزمندی، گولی، گول، خوی، راه روش، تو بر تو، بر هم، بر هم نهادن، دام کوچک روش نادرست نویسی تراکه ترغه از ترکیدن نادرست نویسی درغه از پرندگان جل جلک (گویش خراسانی) باروت، بازیچه ایست کودکان را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرقه
تصویر طرقه
((طَ رَ قِّ))
ترقه، نوعی بازیچه برای بچه ها حاوی مقداری باروت که با آتش زدن منفجر شده و صدای زیادی می دهد
فرهنگ فارسی معین
توکا، چکاوک، جل
فرهنگ واژه مترادف متضاد