پستان کلان فروهشته. طرطبی واحدآن است، در قول شخصی که ثدی را مؤنث گوید. (منتهی الارب) (آنندراج). به عربی پستان طویل را گویند. (فهرست مخزن الادویه) ، زن بزرگ پستان: یقال امراءه طرطبی، شرم مرد، در وقت فسوس گویند: دهدرّین و طرطبّین . (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به دهدرّین شود
پستان کلان فروهشته. طُرطُبی واحدآن است، در قول شخصی که ثَدی را مؤنث گوید. (منتهی الارب) (آنندراج). به عربی پستان طویل را گویند. (فهرست مخزن الادویه) ، زن بزرگ پستان: یقال اِمراءه طُرطُبی، شرم مرد، در وقت فسوس گویند: دُهْدُرَّیْن ِ و طُرْطُبَّیْن ِ. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به دُهْدُرَّیْن شود
موضعی است در قول شاعر: اتعرف اطلالاً بمیسره اللّوی الی ارعب قد حالفتک بها الصّبا فأهلاً و سهلاً بالتی حل ّ حبﱡها فؤادی و حلّت دار شحط من النّوی. (معجم البلدان)
موضعی است در قول شاعر: اَتعرِف ُ اطلالاً بمیسره اللّوی الی اَرعَب قد حالفتک بها الصّبا فأهلاً و سهلاً بالتی حَل ّ حُبﱡها فؤادی و حلّت دارَ شَحْط من النّوی. (معجم البلدان)
شادمانی. (منتهی الارب) (آنندراج). فرح. فیریدگی. کروز. کروژ. نشاط. رامش. خوشی. خوشدلی. سرور. نشاط کردن و شاد شدن و شادی و نشاط و با لفظ کردن مستعمل: با دوست به خرگاه طرب کردن عشاق خوشتر بود اکنون و طرب کردن گلزار. امیرمعزی (از آنندراج). ، سبک شدن از غایت شادی. (مجمل اللغه). سبک شدن از غایت شادی یا از غایت اندوه. (تاج المصادربیهقی). سبک شدن از غایت شادی و یا از غایت اندوه یا از غایت آرزو. (زوزنی) (دهار). شوق. لهو. ملهی: بنزدیک برزو بود روز و شب به آواز او باشد او را طرب. فردوسی. یکی هفته با جشن و با باده بود شب و روز جام طرب میفزود. فردوسی. جوان را چه باید به گیتی طرب که نی مرگ را هست پیری سبب. فردوسی. بوستان بانا حال و خبر بستان چیست و اندرین بستان چندین طرب مستان چیست. منوچهری. امیری شدم آن زمان زآن سبیل ز لهو و طرب گرد من لشکری. منوچهری. گاه آن است که از محنت و سختی برهند جای آن است که امروز کنم من طربی. منوچهری (دیوان ص 162). تا طرب و مطربست مشرق وتا مغربست تا یمن و یثرب است آمل و استارباد. منوچهری. دیگران در لهو و طرب بدو اقتدا میکنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393). امیر با ندیمان نشاط شراب کرد و ننمودبس طربی که دلش سخت مشغول بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 431). در شهر چندان شادی و طرب و گشتن و شراب خوردن و مهمانی رفتن و خواندن بود که کس یاد نداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 256). بهیچ چیز نباشند عاشقان خرسند نه شان بهجر شکیب و نه شان بوصل طرب. قطران. علم و حکمت را طلب کن گر طرب جوئی همی تا بشاخ علم و حکمت پرطرب یابی رطب. ناصرخسرو. داری طرب کن، نداری طلب کن. (خواجه عبداﷲ انصاری). آری چو پیش آید قضا مروا شود چون مرغوا جای شجر گیرد گیا جای طرب گیرد سجن. امیرمعزی. روز می خوردن و شادی و نشاط و طرب است ناف هفته است اگر غرۀ ماه رجب است. انوری. هر طرب را برابر است کرب هر یمین را مقابل است یسار. خاقانی. در شکرریز طرب بر عده داران رزان از پی کاوین بهای کاویان افشانده اند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 105). همه شبهای غم آبستن روز طربست یوسف روز بچاه شب یلدا بینند. خاقانی. با بزمت اجتماع طرب سال و مه چنانک از بادۀ هلال لب ساغر آفتاب. خاقانی. اشتر بشعر عرب در حالتست و طرب گر ذوق نیست ترا کژطبع جانوری. سعدی (گلستان). - امثال: در طرب نارد کسی را دف ّ تر. سوزنی. - عملۀ طرب، هیأت مطربان. گروهی که با تغنی و نواختن آلات موسیقی ایجاد طرب کنند. رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 163 شود. ، اندوه. از لغات اضداد است. حزن. غم. سوک، سبکی نشاط یا اندوه. مختص به شادمانی نیست، میل بسوی چیزی، جنبش. (منتهی الارب) (آنندراج). حرکت، (اصطلاح تصوف) طرب عبارت است از انس با حق تعالی کما فی بعض الرسائل. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، بطرب آوردن، اطراب. (منتهی الارب) (زوزنی)
شادمانی. (منتهی الارب) (آنندراج). فرح. فیریدگی. کروز. کروژ. نشاط. رامش. خوشی. خوشدلی. سرور. نشاط کردن و شاد شدن و شادی و نشاط و با لفظ کردن مستعمل: با دوست به خرگاه طرب کردن عُشاق خوشتر بود اکنون و طرب کردن گلزار. امیرمعزی (از آنندراج). ، سبک شدن از غایت شادی. (مجمل اللغه). سبک شدن از غایت شادی یا از غایت اندوه. (تاج المصادربیهقی). سبک شدن از غایت شادی و یا از غایت اندوه یا از غایت آرزو. (زوزنی) (دهار). شوق. لهو. ملهی: بنزدیک برزو بود روز و شب به آواز او باشد او را طرب. فردوسی. یکی هفته با جشن و با باده بود شب و روز جام طرب میفزود. فردوسی. جوان را چه باید به گیتی طرب که نی مرگ را هست پیری سبب. فردوسی. بوستان بانا حال و خبر بستان چیست و اندرین بستان چندین طرب مستان چیست. منوچهری. امیری شدم آن زمان زآن سبیل ز لهو و طرب گرد من لشکری. منوچهری. گاه آن است که از محنت و سختی برهند جای آن است که امروز کنم من طربی. منوچهری (دیوان ص 162). تا طرب و مطربست مشرق وتا مغربست تا یمن و یثرب است آمل و استارباد. منوچهری. دیگران در لهو و طرب بدو اقتدا میکنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393). امیر با ندیمان نشاط شراب کرد و ننمودبس طربی که دلش سخت مشغول بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 431). در شهر چندان شادی و طرب و گشتن و شراب خوردن و مهمانی رفتن و خواندن بود که کس یاد نداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 256). بهیچ چیز نباشند عاشقان خرسند نه شان بهجر شکیب و نه شان بوصل طرب. قطران. علم و حکمت را طلب کن گر طرب جوئی همی تا بشاخ علم و حکمت پرطرب یابی رطب. ناصرخسرو. داری طرب کن، نداری طلب کن. (خواجه عبداﷲ انصاری). آری چو پیش آید قضا مروا شود چون مرغوا جای شجر گیرد گیا جای طرب گیرد سجن. امیرمعزی. روز می خوردن و شادی و نشاط و طرب است ناف هفته است اگر غرۀ ماه رجب است. انوری. هر طرب را برابر است کرب هر یمین را مقابل است یسار. خاقانی. در شکرریز طرب بر عده داران رزان از پی کاوین بهای کاویان افشانده اند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 105). همه شبهای غم آبستن روز طربست یوسف روز بچاه شب یلدا بینند. خاقانی. با بزمت اجتماع طرب سال و مه چنانک از بادۀ هلال لب ساغر آفتاب. خاقانی. اشتر بشعر عرب در حالتست و طرب گر ذوق نیست ترا کژطبع جانوری. سعدی (گلستان). - امثال: در طرب نارد کسی را دف ّ تر. سوزنی. - عملۀ طرب، هیأت مطربان. گروهی که با تغنی و نواختن آلات موسیقی ایجاد طرب کنند. رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 163 شود. ، اندوه. از لغات اضداد است. حزن. غم. سوک، سبکی نشاط یا اندوه. مختص به شادمانی نیست، میل بسوی چیزی، جنبش. (منتهی الارب) (آنندراج). حرکت، (اصطلاح تصوف) طرب عبارت است از انس با حق تعالی کما فی بعض الرسائل. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، بطرب آوردن، اطراب. (منتهی الارب) (زوزنی)
بمعنی خودنمائی است و آن را طاق و طرنب نیز گویند، طمطراق هم به همین معنی است. وقتی در عالم صحبت گفته ام: ای احمق تا به چندت این طاق و طرنب چون دیو همی غریو و چون رعد غرنب داری شکمی زیاده پر همچون خنب گاوی به صفت ولی نداری سم و دنب. (از آنندراج). و رجوع به طاق و طرنب شود
بمعنی خودنمائی است و آن را طاق و طرنب نیز گویند، طمطراق هم به همین معنی است. وقتی در عالم صحبت گفته ام: ای احمق تا به چندت این طاق و طرنب چون دیو همی غریو و چون رعد غرنب داری شکمی زیاده پر همچون خنب گاوی به صفت ولی نداری سم و دنب. (از آنندراج). و رجوع به طاق و طرنب شود