جدول جو
جدول جو

معنی طرعب - جستجوی لغت در جدول جو

طرعب
(طَ عَ)
دراز به درازی زشت. (منتهی الارب) (آنندراج). الطویل القبیح الطول. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طرب
تصویر طرب
(پسرانه)
شادمانی، خوشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طرنب
تصویر طرنب
طاق، طاق و ترنب، کنایه از کرّ و فر و خودنمایی، فر و شکوه، طمطراق، طاق و طرم، طاق و طارم، طاق و ترنب، طاق و طرنب، طاق و طرنبین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرب
تصویر طرب
شادی، شادمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رعب
تصویر رعب
ترس، بیم، فزع، خوف، ترسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طروب
تصویر طروب
بسیار خوشحال، نشاط آور
فرهنگ فارسی عمید
(شَ عَ)
دراز. (منتهی الارب). دراز و طویل. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ رِ)
نام اسب حضرت پیغمبر صلی اﷲ علیه و آله و سلم. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
مزه. (منتهی الارب) (آنندراج). طعم، بوی خوش. (منتهی الارب) (آنندراج). اریج. یقال: ما به من الطعب شی ٔ، ای من اللذه و الطیب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَعْ عَ)
نعت مفعولی از ترعیب. رجوع به ترعیب شود. مقطع و بریده بریده. (از اقرب الموارد) ، کوهان بریده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَعْ عِ)
نعت فاعلی از مصدر ترعیب. رجوع به ترعیب شود، ترساننده. مخوف. آنکه کسی را بترساند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
نعت فاعلی از ارعاب به معنی ترسانیدن. ترساننده. مخوف. بیم کننده. مفزع
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
شرعب بن قیس بن معاویه بن جشم، جدّی جاهلی است. (اعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
شعبه ای از قبیلۀ بنی رکب منشعب از بنی اشعر. (تاریخ قم ص 283)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
در ناحیه ای است در یمن و گویند قریه ای است. (یادداشت به خط دهخدا)
از منازل معروفۀ اشعریان. (تاریخ قم ص 284)
لغت نامه دهخدا
(طُ طُ / طُ طُب ب)
پستان کلان فروهشته. طرطبی واحدآن است، در قول شخصی که ثدی را مؤنث گوید. (منتهی الارب) (آنندراج). به عربی پستان طویل را گویند. (فهرست مخزن الادویه) ، زن بزرگ پستان: یقال امراءه طرطبی، شرم مرد، در وقت فسوس گویند: دهدرّین و طرطبّین . (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به دهدرّین شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ)
موضعی است. (منتهی الارب). نام محلی است. (مراصد الاطلاع) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
ابل طراب، شتران مایل به وطن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
موضعی است در قول شاعر:
اتعرف اطلالاً بمیسره اللّوی
الی ارعب قد حالفتک بها الصّبا
فأهلاً و سهلاً بالتی حل ّ حبﱡها
فؤادی و حلّت دار شحط من النّوی.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
شادمانی. (منتهی الارب) (آنندراج). فرح. فیریدگی. کروز. کروژ. نشاط. رامش. خوشی. خوشدلی. سرور. نشاط کردن و شاد شدن و شادی و نشاط و با لفظ کردن مستعمل:
با دوست به خرگاه طرب کردن عشاق
خوشتر بود اکنون و طرب کردن گلزار.
امیرمعزی (از آنندراج).
، سبک شدن از غایت شادی. (مجمل اللغه). سبک شدن از غایت شادی یا از غایت اندوه. (تاج المصادربیهقی). سبک شدن از غایت شادی و یا از غایت اندوه یا از غایت آرزو. (زوزنی) (دهار). شوق. لهو. ملهی:
بنزدیک برزو بود روز و شب
به آواز او باشد او را طرب.
فردوسی.
یکی هفته با جشن و با باده بود
شب و روز جام طرب میفزود.
فردوسی.
جوان را چه باید به گیتی طرب
که نی مرگ را هست پیری سبب.
فردوسی.
بوستان بانا حال و خبر بستان چیست
و اندرین بستان چندین طرب مستان چیست.
منوچهری.
امیری شدم آن زمان زآن سبیل
ز لهو و طرب گرد من لشکری.
منوچهری.
گاه آن است که از محنت و سختی برهند
جای آن است که امروز کنم من طربی.
منوچهری (دیوان ص 162).
تا طرب و مطربست مشرق وتا مغربست
تا یمن و یثرب است آمل و استارباد.
منوچهری.
دیگران در لهو و طرب بدو اقتدا میکنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393). امیر با ندیمان نشاط شراب کرد و ننمودبس طربی که دلش سخت مشغول بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 431). در شهر چندان شادی و طرب و گشتن و شراب خوردن و مهمانی رفتن و خواندن بود که کس یاد نداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 256).
بهیچ چیز نباشند عاشقان خرسند
نه شان بهجر شکیب و نه شان بوصل طرب.
قطران.
علم و حکمت را طلب کن گر طرب جوئی همی
تا بشاخ علم و حکمت پرطرب یابی رطب.
ناصرخسرو.
داری طرب کن، نداری طلب کن. (خواجه عبداﷲ انصاری).
آری چو پیش آید قضا مروا شود چون مرغوا
جای شجر گیرد گیا جای طرب گیرد سجن.
امیرمعزی.
روز می خوردن و شادی و نشاط و طرب است
ناف هفته است اگر غرۀ ماه رجب است.
انوری.
هر طرب را برابر است کرب
هر یمین را مقابل است یسار.
خاقانی.
در شکرریز طرب بر عده داران رزان
از پی کاوین بهای کاویان افشانده اند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 105).
همه شبهای غم آبستن روز طربست
یوسف روز بچاه شب یلدا بینند.
خاقانی.
با بزمت اجتماع طرب سال و مه چنانک
از بادۀ هلال لب ساغر آفتاب.
خاقانی.
اشتر بشعر عرب در حالتست و طرب
گر ذوق نیست ترا کژطبع جانوری.
سعدی (گلستان).
- امثال:
در طرب نارد کسی را دف ّ تر.
سوزنی.
- عملۀ طرب، هیأت مطربان. گروهی که با تغنی و نواختن آلات موسیقی ایجاد طرب کنند. رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 163 شود.
، اندوه. از لغات اضداد است. حزن. غم. سوک، سبکی نشاط یا اندوه. مختص به شادمانی نیست، میل بسوی چیزی، جنبش. (منتهی الارب) (آنندراج). حرکت، (اصطلاح تصوف) طرب عبارت است از انس با حق تعالی کما فی بعض الرسائل. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، بطرب آوردن، اطراب. (منتهی الارب) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
جمع واژۀ طرب. شادیها. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
مرد بسیارطرب. (منتهی الارب). شادمان. (غیاث اللغات) (آنندراج). آنکه پیوسته شاد بود:
گندم و جو را و باقی حبوب
تو توانی خورد نی من ای طروب.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(طُ رُمْبْ)
بمعنی خودنمائی است و آن را طاق و طرنب نیز گویند، طمطراق هم به همین معنی است. وقتی در عالم صحبت گفته ام:
ای احمق تا به چندت این طاق و طرنب
چون دیو همی غریو و چون رعد غرنب
داری شکمی زیاده پر همچون خنب
گاوی به صفت ولی نداری سم و دنب.
(از آنندراج).
و رجوع به طاق و طرنب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از طعب
تصویر طعب
مزه، بوی خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرب
تصویر طرب
شادمانی، فرح، سرور، شادی، نشاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طردب
تصویر طردب
شامان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرنب
تصویر طرنب
پارسی است ترنب فیس خود نمایی خود نمایی طاق و طرنب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طرب، شادی ها مرد بسیار طرب آن که پیوسته شاد بود، جمع طرب شادی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعب
تصویر رعب
ترس و بیم، فزع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرنب
تصویر طرنب
((طُ رُ))
خودنمایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طروب
تصویر طروب
((طَ))
مرد بسیار طرب، آن که پیوسته شاد بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طروب
تصویر طروب
((طُ))
جمع طرب، شادی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رعب
تصویر رعب
((رُ))
ترسیدن، ترس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طرب
تصویر طرب
((طَ رَ))
شاد شدن، شادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رعب
تصویر رعب
ترس
فرهنگ واژه فارسی سره