جدول جو
جدول جو

معنی طرش - جستجوی لغت در جدول جو

طرش(طُ)
جمع واژۀ اطرش و طرشاء. جماعت کران. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طرش(طَ رَ)
ناحیه ای است به اندلس و دارای قراء چندی است. (معجم البلدان ج 6 ص 41). و رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 122 شود
لغت نامه دهخدا
طرش
گروه ناشنوایان کری ناشنوایی
تصویری از طرش
تصویر طرش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طرب
تصویر طرب
(پسرانه)
شادمانی، خوشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طره
تصویر طره
(دخترانه)
موی پیشانی، زلف
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طوش
تصویر طوش
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، بنا به بعضی از نسخه های شاهنامه، نام یکی از چهار پسر اسفندیار، فرزندگشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آرش
تصویر آرش
(پسرانه)
درخشان، آفتاب، عاقل، زیرک، جد بزرگ اشکانیان، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان نامدار ایرانی در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی که درتیراندازی بسیار توانا بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
(طَ)
به اندلسی صامریومای صغیر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ تِ)
به شدن از بیماری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آوردن و بردن چارپایان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اختلاف و اختلاط شتر با چارپایان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ شَ)
هندبای بری بود. (اختیارات بدیعی). کاسنی بری و یقال طرخشقوق، هو الهندباء البری مبرد، مفتح، عصاریه ینفع من الاستسقاء جداً و یفتح سددالکبد و یقاوم السموم خصوصاً الزنبور. (بحر الجواهر). و رجوع به طرخشفوق و طرخشقوس و طرخشقوق و طرخشقون شود
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ صَ)
تاریک شدن شب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
معرب از اپس سوم، جانوری به آمریکا و مادۀ او را کیسه گونه ای به زیر شکم است که بچگان خویش در خردی گاه حمل و نقل و حفظ از جانوران دیگر در آن جای دهد
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نوعی از باز یا صقر. ج، طراشن. این کلمه تحریفی از طرشول است. رجوع به طرشول شود. (دزی ج 2 ص 36)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
لغتی است در طریثیث. و در این زمان این شهر در دست تصرف ملاحدۀ اسماعیلیه است و آن را ترشاش مینامند، به نیشابور نزدیک میباشد و بنابراین شهر مزبور دارای سه نام است، شهری بزرگ و دارای دیه های بسیاری است. (مراصدالاطلاع). رجوع به طریثیث و کاشمر و ترشیز شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
کر. ج، طرش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه آلت شنوایی وی از کار بازماند. مؤنث: طرشاء. (از اقرب الموارد). گران گوش. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
متوفی در رجب سال 513 هجری قمری، عبدالباقی بن محمد بن عبدالواحد، مکنی به ابومنصور. معاصر امام غزالی و شاگرد کیای هراسی بود و ابوطاهر سلفی از وی روایت میکند. (طبقات الشافعیه ج 4 ص 242 از غزالی نامه ص 258)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
نام خاندانی است در جبل دروز که در حوادث انقلاب مردم آن ناحیه بر ضدفرانسه (1925 میلادی) شهرت یافتند. (از اعلام المنجد) ، اعجوبه. طرفه: و نزلنا بمدرسه تقابل الجامع الاعظم بها المدرس العالم... مصلح الدین... اطروفه من طرف الزمان. (ابن بطوطه). اعجوبۀ عصر و اطروفۀ روزگار بود. (نامۀ دانشوران) ، افسانه و احدوثه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ناشنوا. کر. (دزی ج 2 ص 36)
لغت نامه دهخدا
(طَ نِ)
نام موضعی خوش آب و هوا از ملک ری که طهران دارالسلطنۀ آن است:
نازد به آه و اشک دلم کوی او سلیم
چون ملک ری به آب و هوای طرشت ما.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
در تداول ’درشت’ گویند. دهی جزء بخش کن شهرستان تهران، در 2000گزی باختری تهران و 10000گزی جنوب خاوری کن و 1000گزی شمال راه شوسۀ تهران -کرج. دامنه، معتدل، با 1457 تن سکنه. قسمتی از سکنه در تهران سکونت کرده اند. آب آن از قنات و در بهار از رود خانه کن. محصول آنجاغلات و انار و انجیر و صیفی و مختصر میوه. شغل اهالی زراعت است. دبستان، پاسگاه ژاندارمری موقت و راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(طَ شَ)
سیلی و لطمه بر صورت. (دزی ج 2 ص 36). تپانچه
لغت نامه دهخدا
(طُ شَ)
کری. (منتهی الارب) (آنندراج). ناشنوائی. (آنندراج). صمم. طرش
لغت نامه دهخدا
(طُ)
جمع واژۀ اطرش. (دزی ج 2 ص 36)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درش
تصویر درش
نوعی خیار باریک و دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطرش
تصویر اطرش
گرانگوش ناشنوا کر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرشت
تصویر طرشت
نادرست نویسی درشت بخشی از شهرتهران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرشه
تصویر طرشه
کری ناشنوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرشی
تصویر طرشی
پارسی تازی گشته ترشی (در لاروس هندی معرب آمده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطرش
تصویر اطرش
((اَ رَ))
کر، اصم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برش
تصویر برش
مقطع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آرش
تصویر آرش
معنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارش
تصویر ارش
ساعد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طرف
تصویر طرف
سوی، سو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طرز
تصویر طرز
شیوه، روش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طرح
تصویر طرح
نمودار، پیرنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عرش
تصویر عرش
پهنه
فرهنگ واژه فارسی سره