- طرد
- راندن، دور کردن، دور کردن کسی از نزد خود، تبعید
معنی طرد - جستجوی لغت در جدول جو
- طرد
- دور کردن، شکار کردن، رانده شده
- طرد ((طَ))
- راندن، دور کردن، تبعید کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شامان
باریک ابرو
نیزۀ کوتاه، علم، درفش
عام، شامل، روان، جاری
روان و جاری
دراز، طولانی
رانده شده، رانده
برحسب موقع، بسته به پیشامد
استوار کردن، محکم ساختن
راندن و باز گرداندن زبانزد فرزانی
سپز کردن
چون گذشته، پیشامدی بر حسب موقع طبق امور پیشین استطرادا
محنت
حلقوی، دور
جرم ته ظرف شراب الم، تالم، رنج تن و روح و دل
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
خیر، برکت، فرشته نگهبان ثروت، نام چند تن از پادشاهان اشکانی، نام چند تن از پادشاهان اشکانی
سوی، سو
شیوه، روش
نمودار، پیرنگ
عقل، شعور
نرمه و آس کرده حبوب گردی که از کوبیدن یا آسیا کردن غلات بدست آید: آرد گندم آردجو آرد برنج. روز بیست و پنجم از هر ماه شمسی. صحیح (ارد) است
دور شو، دور باش، از راه دور شو
برنگ زعفران و بمعنی زره بافتن یا گره زدن
زخمدار، مجروح
خشم، گوشه گیر
عقل، ادراک، تدبیر، فراست، هوش، دانش، زیرکی کوچک، صغیر کوچک، صغیر
تر و تازه، نازک