جدول جو
جدول جو

معنی طرد - جستجوی لغت در جدول جو

طرد
راندن، دور کردن، دور کردن کسی از نزد خود، تبعید
تصویری از طرد
تصویر طرد
فرهنگ فارسی عمید
طرد
(طَ رِ)
آب باران به بول ستوران آمیخته از کثرت آمد و شد آنها. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طرد
دور کردن، شکار کردن، رانده شده
تصویری از طرد
تصویر طرد
فرهنگ لغت هوشیار
طرد
((طَ))
راندن، دور کردن، تبعید کردن
تصویری از طرد
تصویر طرد
فرهنگ فارسی معین
طرد
اخراج، تبعید، نفی بلد، رد، نفی، وازده، دک کردن، دور کردن، راندن، تاراندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارد
تصویر ارد
(پسرانه)
خیر، برکت، فرشته نگهبان ثروت، نام چند تن از پادشاهان اشکانی، نام چند تن از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طرد اللباب
تصویر طرد اللباب
برحسب موقع، بسته به پیشامد
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
دانۀ کوچک سیاهی که در میان گندم یافت میشود. (دزی ج 2 ص 34)
لغت نامه دهخدا
(طَ دَ غا طِ)
به یونانی عصفورالسباع و عصفورالشوکه را نیزنامند و آن عصفوری است کوچک. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طَ دَ)
رجوع به طرغلودیس شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
غری الجلود است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
یکی از ملوک روم که یک سال پادشاهی کرد. (مجمل التواریخ والقصص ص 133)
لغت نامه دهخدا
(طُ لُ)
سیسالیوس است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به طرذیلون شود
لغت نامه دهخدا
(طُ)
رجوع به طردیلن شود
لغت نامه دهخدا
به یونانی کاشم است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
طعامی است مر اکراد را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ دی یَ)
شعر درباره شکار. (دزی ج 2 ص 34)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْدْ / خُرْدْ کَ دَ)
راندن. دور کردن. نفی کردن. رجوع به طرد شود
لغت نامه دهخدا
(طَ دُ عَ)
طرد و عکس این است که سخنی را به ترتیبی برانند و آنگاه آن را معکوس کنند، چنانکه گویند: هر آتشی گوهری تابنده و سوزنده است و هر گوهری تابنده و سوزنده آتش است. (از تاج العروس). در نزد اصولیان دوران است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به دورشود، در تداول علمای معانی از انواع اطناب زیاده است و آن چنان است که دو سخن آرند بدانسان که منطوق سخن نخستین مفهوم دوم را بیان کند و برعکس، مانند این آیه: ’لایعصون اﷲ ما امرهم و یفعلون ما یؤمرون’. و آیۀ ’لیستأذنکم الذین ملکت ایمانکم و الذین لم یبلغوا الحلم منکم ثلاث مرات’ تا ’لیس علیکم ولا علیهم جناح بعدهن’ که منطوق امر به استیذان در این اوقات خاصه ای است که مفهوم عدم گناه را در خبر آن مقرر میدارد و بالعکس و گویند در برابر این نوع اطناب در ایجاز نوع اختباک است. و این گفتار صاحب اتقان در نوع ایجاز و اطناب است و فایدۀ طرد و عکس تنصیص بر حکم مفهوم از سخن نخستین و تصریح بدان است. و بعضی از اهل معانی این را بر عکس اطلاق کنند و در جامعالصنایع گوید: طرد و عکس، این صنعت چنان است که سخنی را به ترتیبی براند بعده بازگرداند. مثاله (شعر) :
حسن ابروت ماه نو دارد
نه، که ابروت حسن ماه نو است.
و آنکه در اصطلاح گویند: ’کلام الملوک ملوک الکلام’ هم از این قبیل است - انتهی کلامه. و همچنین است این مثال: عادات السادات، سادات العادات. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، جامعیت و مانعیت. جامع مانع در تعریف، رو و وارو.
- خواندن به طرد و عکس، چنانکه هست یا وارونه خواندن. بعضی طلاب در قدیم الفیۀ ابن مالک و نصاب ابونصر فراهی را به طرد وعکس از بر داشتند، یعنی هم از اول تا ته مرتب میخواندند، و هم از آخر تا به اول
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
استوار کردن. محکم ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) : طردسه طردسهً، استوار و محکم ساخت وی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
الطرده، از بطون هواره (قبیله ای از بربر). (صبح الاعشی ج 1 ص 364)
لغت نامه دهخدا
(طِ دَ)
اسم است مطاردۀ ابطال را در یک مرتبه، یعنی حمله آوردن حریف همدیگر را در یک بار. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَرْ رَ)
درشت و دشوار. (از منتهی الارب). شدید و شاق. (اقرب الموارد) ، سیر شتاب. (منتهی الارب). سیر سریع. (اقرب الموارد) ، راه روشن. (منتهی الارب). طریق آشکار و فراخ که در آن از هر جا بخواهند بروند. (از اقرب الموارد) ، مرد گزیده. (منتهی الارب). شخص نجیب. (ازاقرب الموارد) ، رسن دراز و ایام دراز. (منتهی الارب). کوهها و روزهای دراز و طولانی. (از اقرب الموارد) ، نیزۀ تیز. (منتهی الارب). سنان و سرنیزۀ مذلق و تیز. (اقرب الموارد) ، سال تمام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عطوّد. رجوع به عطود شود
لغت نامه دهخدا
(طَ دَ)
از معظم قراء ساوه است. (نزهه القلوب چ اروپا ج 3 ص 63)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طرد کردن
تصویر طرد کردن
سپز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرد و عکس
تصویر طرد و عکس
راندن و باز گرداندن زبانزد فرزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طردسته
تصویر طردسته
استوار کردن، محکم ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطرد
تصویر اطرد
باریک ابرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرد اللباب
تصویر طرد اللباب
چون گذشته، پیشامدی بر حسب موقع طبق امور پیشین استطرادا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طردب
تصویر طردب
شامان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درد
تصویر درد
جرم ته ظرف شراب الم، تالم، رنج تن و روح و دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرد شده
تصویر طرد شده
رانده شده، رانده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درد
تصویر درد
محنت
فرهنگ واژه فارسی سره
مطرود کردن، دور کردن، از خود راندن، تبعید کردن، نفی بلد کردن، کنار گذاشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مطرود گشتن، رانده شدن، تبعید شدن، نفی بلد شدن، حذف شدن، کنار گذاشته شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد