جدول جو
جدول جو

معنی طرتان - جستجوی لغت در جدول جو

طرتان
(طُرْ رَ)
تثنیۀ طره. دو خط پشت خر و گاو دشتی که بر دو شانه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارتان
تصویر ارتان
(پسرانه)
نام پسر ویشتاسب و برادر داریوش اول پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طرهان
تصویر طرهان
(پسرانه)
طرحان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طرلان
تصویر طرلان
(دخترانه)
ترلان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طرخان
تصویر طرخان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار چینی در سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طرحان
تصویر طرحان
(پسرانه)
نام بخش کوهدشت در شهرستان خرم آباد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آرتان
تصویر آرتان
(پسرانه)
پر برکت، افزاینده، نام پدر زن داریوش بزرگ، نام برادر داریوش پادشاه هخامنشی و پسر ویشتاسب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طرلان
تصویر طرلان
ترلان، پرنده ای شکاری از نوع باز به رنگ سیاه یا زرد و دارای چنگال های قوی و منقار خمیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طریان
تصویر طریان
حادث شدن، پیدایش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرخان
تصویر طرخان
ترخان، در دورۀ مغول لقبی که به بعضی از رجال یا درباریان و شاهزادگان مغول داده می شد و کسی که به این لقب و عنوان می رسید از ادای باج و خراج معاف بود و از مزایایی برخوردار می شد و هروقت می خواست می توانست بی اجازه به حضور شاه برود، کنایه از آزاد
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
یکی از بخشهای شهرستان خرم آباد. این بخش در باختر شهرستان واقع و حدود آن بشرح زیر است: از خاور به رود خانه کشکان و بخش چکنی، از باختر رود صیمره، از شمال به بخش دلفان، از جنوب به رود صیمره و رود کشکان. موقع طبیعی جلگه، کوهستانی و دامنه، گرمسیر و قسمتی معتدل. آب آن از رودخانه های کشکان، صیمره، نهر و چاه و محصول آنجا غلات و تریاک و لبنیات است. بقرار اظهار مطلعین محل، معادن نفت و گچ و نمک در این بخش وجود دارد. این بخش از سه دهستان و 141 آبادی بشرح زیر تشکیل گردیده: دهستان کوهدشت 68 آبادی جمعیت 2852 تن. دهستان رومشکان 33 آبادی جمعیت 7920 تن. دهستان طرهان 40آبادی جمعیت 8256 تن. ساکنین این بخش از طوایف امرائی، گراوند، آزادبخت، زرونی، کومانی، سوری، آدینه وند، کوشکی میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
یکی از دهستانهای بخش طرهان شهرستان خرم آباد. این دهستان در باختر بخش واقع و محدود است از خاور به دهستان کوه دشت، از باختر به رود خانه صیمره، از شمال به بخش دلفان و رود صیمره، از جنوب به دهستان رومشکان. موقع طبیعی کوهستانی، هوا گرمسیر. آب آن از رود خانه صیمره و چاه. مرتفعترین قلل جبال در این دهستان کوههای بلوران، سرآستان، خیاران، رودبار گور میباشد. مراتع مرغوبی در سینه و دامنۀ این کوهستان وجود دارد. از 40 آبادی تشکیل گردیده. جمعیت آن در حدود 8300 تن و قرای مهم آن عبارتند از: پشته گراب، قلعه بساطبیگی، گرخوشاب، کاوه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(طِرْ ریا)
خوان ها. (منتهی الارب) (آنندراج). تریان. ج، طریانات. (مهذب الاسماء). طبق. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(حُ ضَ)
حادث شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نو درآمدن. (کنزاللغات) ، وارد شدن چیزی در چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). بر سر چیزی درآمدن. (کنزاللغات)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
مرغی است حرام گوشت و از جملۀ طیور وحشی میباشد
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نام طایفه ای است از ایلات کرد ایران که شامل دوازده شعبه بترتیب ذیل است: سوری، امرائی، گراوند، دماوند، کوشکی، آدینه وند، ازدج، رومیانی، چاواری، بوالی، آزادبخت، کرمان. تعداد خانوار ایل مزبور تقریباً 7000و شمارۀ نفوسش (قریب به) 40000 تن است که محل سکونت آنان، جنوب غربی خرم آباد، جنوب دلفان، بین رود کشکان و صیمره، خاوه، طرهان میباشد. در ناحیۀ طرهان معدن زغال سنگ کشف شده است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 65). و رجوع به تاریخ کرد تألیف رشیدیاسمی ص 177 شود
لغت نامه دهخدا
(طُرْ)
مؤلف فرهنگ شعوری آن را بمعنی غاشیه گرفته بیتی نادرست از میرنظمی نقل میکند. رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 168 شود
لغت نامه دهخدا
(طِ / طَ)
دهی جزء دهستان بزچلو بخش وفس شهرستان اراک، در 20هزارگزی شمال باختری کمیجان، 18هزارگزی راه مالرو عمومی. کوهستانی، سردسیر، با 528 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و انگور و میوه جات و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالی بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
یکی از القاب بیست ودوگانه زحاف اشعار عرب که در اشعار عجم مستعمل است. و اگر از دو طرف فاعلاتن الف و نون بیفتد به معاقبت ماقبل و مابعد، آن را طرفان خوانند. (المعجم چ تهران ص 35 و 47)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
دانۀ کوچک سیاهی که در میان گندم یافت میشود. (دزی ج 2 ص 34)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ترخان. اسم است مر رئیس شریف را. (منتهی الارب). شریف. (مفاتیح العلوم خوارزمی). رئیس شریف در قوم خویش. و آن لغت خراسانی است. (تاج العروس از ملا علی قاری). سرکرده و مرد بزرگوار و این لفظخراسانی است و جمع آن طراخنه. (شرح قاموس قزوینی) ، آنکه پادشاهان قلم تکلیف از وی بردارندو بر گناه او را مؤاخذه نکنند. لغت خراسانی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (برهان). ظاهراً اصل کلمه ترکی است و طرخان معرب ترخان است. رجوع به برهان قاطع چ معین ذیل ’ترخان’ شود، سالار پنجهزار مرد. (تاج العروس). مرتبه ای از مراتب سپاهیان روم بعداز مرتبۀ بطریق، و طرخان رئیس پنجهزار تن است. (مفاتیح العلوم خوارزمی) ، پادشاه ترکستان. (لغت فرس). پادشاه ترکان بود. (اوبهی) :
کنون باشد که برخوانم به پیش شعرتو اندر
هرآنچه تو به خاقانان و طرخانان و خان کردی.
مجلدی گرگانی (از لغت فرس).
، نام عام امرای سمرقند، قومی از ترکان را نیز طرخان گویند. (برهان) (آنندراج) : در قلعۀباب الابواب آن روز هزار مرد بودند از طرخانان که خاقان ایشان را آنجا گذاشته بود، مسلمه ایشان را نیازردو به حصین شد. (ترجمه طبری بلعمی). خاقان چون روی مسلمه بدید روی به طرخانان و مبارزان کرد و گفت: اگرما امروز بر ایشان دست نیابیم هرگز نیابیم، پس طرخانی بیرون آمد با خیلی بزرگ و روی به مسلمانان نهاد. (ترجمه طبری بلعمی). سعید از بردع به بیلقان شد و آنجا فرودآمد، مردی از روستا بیامد و گفت: اصلح اﷲ الامیر، من مردی ام محنت رسیده، سخن من بشنوید، آنکه بارجیک بن خاقان جراح را بکشت، طرخانی ازآن خود بدین روستاها فرستاد، و او یاران خویش را اندر این دیه ها بپراکند و دختران مرا بگرفت و ببرد. (ترجمه بلعمی). و رجوع به نزهه القلوب چ لیدن ص 243 شود.
- طرخان خاقان، لقب پادشاهان ناحیت خزران بوده است. (حدود العالم). لقب پادشاه خزران بوده که مستقرش آتل نام داشته.
، نوعی از سبزی خوردنی هم هست. (برهان) (آنندراج). و آن را طرخون هم گویند. رجوع به طرخون شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نام قهرمانی تورانی در شاهنامه. (فهرست ولف) :
سرافراز طرخان بیامد دوان
بدین روی دژ با یکی ترجمان.
فردوسی.
به طرخان چنین گفت کای سرفراز
برو تیز بالشکر رزم ساز.
فردوسی
نام پدر فیلسوف بزرگ ابومحمد بن طرخان فارابی است
لقب حمید بن ابی حمید طویل است. (منتهی الارب)
نام پدر محمد حافظ بیکندی است
نام پدر ابوالینبغی عباس از قدیمترین شاعران ایران که در قرن دوم میزیسته است. رجوع به ابوالینبغی در احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 3 و فهرست تاریخ ادبیات صفا شود
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
نزد فقهاء حنفیه عبارت از ابوحنیفه و محمد باشند و بدین نام نامیده شده اند برای آنکه یکی از آنان در طرف استادی و دیگری در طرف شاگردی واقع شده اند. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
اسمی است که در کتاب دوم پادشاهان (18:17) دلالت بر رئیس لشکر می نمود. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ)
نام جائی است، مواصلت کردن: سیدهادی با قصبه آمد و پدر من او را ارتباط کرد... و او را فرزندان و ذیل و عقب پدید آمد. (تاریخ بیهق) ، ربط بکسی دادن بدوستی: جدّمرا... از نیسابور بلطایف و کرامات بسیار با بیهق آورد و او را بمساعی خوب ارتباط فرمود و میان ایشان مکاتبات است در اخوانیات. (تاریخ بیهق) ، ارتباط فرس، معین کردن اسب بر رباط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
موضعی است نزدیک ضیمره. (منتهی الارب). محلی است در ارض جبل و بین آن و صیمره پلی بس شگفت آور و دو برابر پل حلوان است. (معجم البلدان). موضعی نزدیک صیمره به نواحی بصره، نام محلی در 80000متری خرم آباد
لغت نامه دهخدا
تصویری از قرتان
تصویر قرتان
بام وشام بامدادوشبانگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرخان
تصویر طرخان
ترکی تازی گشته بنگرید به ترخان ترخان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرغان
تصویر طرغان
ترکی انبوه لشکر انبوه لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
تثنیه طرف دوور دو سوی چیزی تثنیه طرف دو طرف چیزی، یکی از القاب 22 گانه زخاف اشعار عرب که در اشعار فارسی مستعمل است. اگر از دو طرف فاعلاتن الف و نون بیفتد به معاقبت ماقبل و ما بعد آن را طرفان خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرقان
تصویر طرقان
محافظ (شبانه) نگهبان مراقب پاسدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرلان
تصویر طرلان
پارسی است و باید ترلان نوشته شود شاهباز از مرغان شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طریان
تصویر طریان
نو پدیدی در خود زایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرتان
تصویر ضرتان
دو انباغ انباغان، جمع ضره،، دو سنگ آسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرغان
تصویر طرغان
((طَ))
انبوه لشکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طرلان
تصویر طرلان
((طَ))
شاهباز
فرهنگ فارسی معین