جدول جو
جدول جو

معنی طراز - جستجوی لغت در جدول جو

طراز
تراز
تصویری از طراز
تصویر طراز
فرهنگ واژه فارسی سره
طراز
طریقه، روش، تفتیش کردن، نقش و نگار جامه
تصویری از طراز
تصویر طراز
فرهنگ لغت هوشیار
طراز
((طَ رّ))
نگارگر جامه
تصویری از طراز
تصویر طراز
فرهنگ فارسی معین
طراز
روش، طبقه، نوع
تصویری از طراز
تصویر طراز
فرهنگ فارسی معین
طراز
((طِ))
نقش ونگار پارچه، حاشیه جامه، زین وبرگ اسب، گستردنی، موی، کارگاه شکرسازی، تار ریسمان
تصویری از طراز
تصویر طراز
فرهنگ فارسی معین
طراز
تراز، ابزاری که به وسیلۀ آن پستی و بلندی سطح چیزی را معلوم می کنند و آن عبارت از یک لولۀ شیشه ای است که مایعی با یک حباب هوا در آن وجود دارد و آن را در یک قاب یا پایۀ چوبی یا فلزی قرار داده و هرگاه آن را روی یک سطح افقی و هموار بگذارند حباب هوا در وسط تراز می ایستد و اگر در جای ناهموار و پست و بلند بگذارند حباب هوا به طرف راست یا چپ می رود
در بانکداری مبلغی معادل اختلاف بدهکار و بستانکار در حساب
طبقه، ردیف
نوع، قسم، گونه
کنایه از زینت، آرایش، حاشیۀ لباس یا پارچه که معمولاً پرنقش و نگار است، یراق
نوعی پارچۀ نفیس ابریشمی، مو
پسوند متصل به واژه به معنای طرازنده مثلاً دین طراز، کارطراز، مدیح طراز، ملک طراز، برای مثال کار من آن به که این وآن نطرازند / کان که مرا آفرید کار طراز است (خاقانی - ۸۲۹)
تصویری از طراز
تصویر طراز
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پارسی تازی گشته ترازی از مردم تراز از ساخته های تراز پارسی تازی گشته ترازی ترز نگار منسوب بشهر طراز، آنچه در شهر طراز یافت شود اسب طرازی گرگ طرازی. منسوب به طراز آن که جامه را نگار کند مطرز رقام. یا جامه طراز. جامه ای که برای سلطان بافند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرازه
تصویر طرازه
از پارسی تراز دوزی گلدوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطراز
تصویر اطراز
نگاشتن، روشکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وراز
تصویر وراز
(پسرانه)
گراز که در ایران باستان نشانه زورمندی بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دراز
تصویر دراز
طویل طولانی، طولی شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آراز
تصویر آراز
(پسرانه)
آراز، قهرمان منصوب به طایفه آس، گویش ترکی رودخانه ارس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طناز
تصویر طناز
(دخترانه)
با ناز و کرشمه، بسیار زیبا، دلنشین و فریبنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فراز
تصویر فراز
(دخترانه و پسرانه)
بلندی و شکوه، جای بلند، بلندی، بخش بالایی چیزی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تراز
تصویر تراز
بیلان، طراز، نمره، رتبه، سطح، میزان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فراز
تصویر فراز
آند، جمله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از براز
تصویر براز
برازندگی وزیبائی، آراستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراز
تصویر جراز
شمشیر برنده
فرهنگ لغت هوشیار
چرمدوز، در فارسی: مهره فروش دوزنده در زموزه و جزآن، مشکدوز، آنکه مهره و آینه و گردن بند و مانند آن فروشد مهره فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراز
تصویر تراز
آلتی که بوسیله آن پستی و بلندی سطح چیزی را معلوم کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براز
تصویر براز
برازیدن، زیبایی، نیکویی
گوه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پانه، پهانه، فهانه، بغاز، پغاز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طراد
تصویر طراد
نیزۀ کوتاه، حمله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از براز
تصویر براز
غایط، سرگین، مدفوع، بغاز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طناز
تصویر طناز
زیبا و پرعشوه، مسخره کننده، طنزگو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طراح
تصویر طراح
طرح کننده، نقشه کش، در هنر نقاشی نقاش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خراز
تصویر خراز
کسی که درز موزه، کفش، مشک و مانند آن را می دوخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طراق
تصویر طراق
صدا و آوازی که از کوفتن و شکستن یا ترکیدن چیزی برمی آید، طراقا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جراز
تصویر جراز
تیغ، شمشیر تیز و برّان، جوهردار، حسام، قاضب، غفج، صارم، شربت الماس، صمصام، شمشیر آبدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراز
تصویر فراز
بالا، بلندی، مقابل نشیب، سربالایی، برای مثال آرزومند کعبه را شرط ا ست / که تحمل کند نشیب و فراز (سعدی۲ - ۴۵۸)
جمع، فراهم، کنار، نزدیک، بن مضارع فراختن و فراشتن و فرازیدن، نزد، پیش،
مقابل بسته، باز، مقابل گشوده، بسته، دیده برای مثال ز عیب دگران کن فراز / صورت خود بین و در او عیب ساز (نظامی۱ - ۶۵) در معانی پیشین از اضداد است
جمله، عبارت، کلام
فراز آوردن: فراهم آوردن، گرد کردن، پیش آوردن، برای مثال نوبهار آمد و آورد گل تازه فراز / می خوش بوی فراز آور و بربط بنواز (منوچهری - ۵۱)
فراز آمدن: رسیدن، نزدیک شدن، پیش آمدن، بازآمدن، پدید شدن، برای مثال به خسته درگذری صحّتش فراز آید / به مرده درنگری زندگی ز سر گیرد (سعدی۲ - ۳۹۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گراز
تصویر گراز
پستانداری قوی با جثۀ سنگین و پوست ضخیم با پوزۀ مخروطی و دو دندان دراز که از طرفین دهانش بیرون آمده که آلت دفاعی او است، ساد، خوک وحشی
کنایه از شجاع، دلیر، دلاور، برای مثال دور سپهر مثل تو هرگز نیاورد / از هفت پشت پهلو پیل افکن و گراز (عمید لوبکی- مجمع الفرس - گراز)
نوعی بیل پهن و بزرگ با دستۀ چوبی که ریسمانی به آن می بستند و یک نفر دسته و یک نفر از رو به روی او سر ریسمان را می گرفت و زمین شیار شده را با آن هموار می کردند، پل کش، گراز، بنکن، بنگن، فه، کتر، برای مثال بفرمود تا کارگر با گراز / بیارند چندی ز راه دراز ی... ی زمین را به کندن گرفتند پاک / شد آن جای هامون سراسر مغاک (فردوسی - ۶/۴۵۸)،
کوزه، چوب دستی کلفت
با ناز و تکّبر راه رفتن، خرامیدن، گرازیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تراز
تصویر تراز
ابزاری که به وسیلۀ آن پستی و بلندی سطح چیزی را معلوم می کنند و آن عبارت از یک لولۀ شیشه ای است که مایعی با یک حباب هوا در آن وجود دارد و آن را در یک قاب یا پایۀ چوبی یا فلزی قرار داده و هرگاه آن را روی یک سطح افقی و هموار بگذارند حباب هوا در وسط تراز می ایستد و اگر در جای ناهموار و پست و بلند بگذارند حباب هوا به طرف راست یا چپ می رود، در بانکداری مبلغی معادل اختلاف بدهکار و بستانکار در حساب، زردوزی جامه، پارچۀ ابریشمی، نقش و نگار پارچه، زینت، آرایش
تراز کردن: معلوم کردن پستی و بلندی سطح چیزی به وسیلۀ تراز، هموار ساختن و برابر کردن پستی و بلندی سطح زمین یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
نادرست نویسی ترک و تراک صدا و آوازی که از کوفتن و شکستن چیزی مانند چوب و استخوان و جز آن بر آید
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته تراک اوایی که از شکسته شدن بر خیزد آوایی که از تازیانه بر آید چرم کفش، پوسته آسنی پوسته توپالی برگ هایی از آسن (فلز) که بر چیزی کشند، پینه چرم (پینه وصله) صدا و آوازی که از کوفتن و شکستن چیزی مانند چوب و استخوان و جز آن بر آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طراف
تصویر طراف
خیمه چرمین، شرف، مجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرار
تصویر طرار
تردست، عیار
فرهنگ لغت هوشیار