کیسه بر. (منتهی الارب) (مجمل اللغه). بمعنی عیار است که کیسه بر باشد. (برهان). گره بر. (غیاث اللغات) (آنندراج). دزد. (غیاث اللغات). دزد که آستین تا گریوان بشکافد. (مهذب الاسماء) : آنکه طرار است زر و سیم برد و این جهان عمر برد و پس چنین جای دگر طرار نیست. ناصرخسرو. دزدی طرار ببردت ز راه پره بر آن خائن طرار کن. ناصرخسرو (دیوان ص 375). گرچه طراری و عیار جهان از تو عالم الغیب کجا خواهد طراری. ناصرخسرو. در کارهای دینی و دنیائی جز همچنان مباش که بنمائی زنهار تا بسیرت طراران ارزن نموده ریگ نپیمائی. ناصرخسرو. کز دو بال سریش کرده نشد هیچ طرار جعفرطیار. سنائی (دیوان ص 121). شاه از بهر دفع ستمکاران است وشحنه برای خونخواران و قاضی مصلحت جوی طراران. (گلستان). شاه وسرهنگ ره بدان نبرد دزد و طرارش از میان نبرد. اوحدی. - امثال: شبرو طرارخیزد چون بیارامد عسس. ظهیر فاریابی. - طرۀ طرار، موی پیشانی که دل رباید: تا غمزۀ خونخوار تو با ما چه کند تا طرۀ طرار تو با ما چه کند. ؟ (از نسخۀ خطی از لغت نامۀ اسدی). ، گربز. (صحاح الفرس) ، تیززبان. (غیاث اللغات)
کیسه بر. (منتهی الارب) (مجمل اللغه). بمعنی عیار است که کیسه بر باشد. (برهان). گره بر. (غیاث اللغات) (آنندراج). دزد. (غیاث اللغات). دزد که آستین تا گریوان بشکافد. (مهذب الاسماء) : آنکه طرار است زر و سیم برد و این جهان عمر برد و پس چنین جای دگر طرار نیست. ناصرخسرو. دزدی طرار ببردت ز راه پره بر آن خائن طرار کن. ناصرخسرو (دیوان ص 375). گرچه طراری و عیار جهان از تو عالم الغیب کجا خواهد طراری. ناصرخسرو. در کارهای دینی و دنیائی جز همچنان مباش که بنمائی زنهار تا بسیرت طراران ارزن نموده ریگ نپیمائی. ناصرخسرو. کز دو بال سریش کرده نشد هیچ طرار جعفرطیار. سنائی (دیوان ص 121). شاه از بهر دفع ستمکاران است وشحنه برای خونخواران و قاضی مصلحت جوی طراران. (گلستان). شاه وسرهنگ ره بدان نبرد دزد و طرارش از میان نبرد. اوحدی. - امثال: شبرو طرارخیزد چون بیارامد عسس. ظهیر فاریابی. - طرۀ طرار، موی پیشانی که دل رباید: تا غمزۀ خونخوار تو با ما چه کند تا طرۀ طرار تو با ما چه کند. ؟ (از نسخۀ خطی از لغت نامۀ اسدی). ، گربز. (صحاح الفرس) ، تیززبان. (غیاث اللغات)
دهی است از دهستان وزرق بخش داران شهرستان فریدن، واقع در 6 هزارگزی جنوب داران متصل به راه داران به سمندگان. دامنۀ کوه، سردسیر با 329 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان وزرق بخش داران شهرستان فریدن، واقع در 6 هزارگزی جنوب داران متصل به راه داران به سمندگان. دامنۀ کوه، سردسیر با 329 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
شهرکی است (بماوراءالنهر) که اندر وی مسلمانان و ترکانند و جای بازرگانان است. (حدود العالم). مخفف اطرار و رجوع به طراربند و اطرار شود: ای بی بصر حکایت بختنصر مگوی وز سامری هزار سمر یادگار گیر بغداد را به طرفۀ بغداد باز ده واندر کمین بصره نشین و طرار گیر. سنائی
شهرکی است (بماوراءالنهر) که اندر وی مسلمانان و ترکانند و جای بازرگانان است. (حدود العالم). مخفف اطرار و رجوع به طراربند و اطرار شود: ای بی بصر حکایت بختنصر مگوی وز سامری هزار سمر یادگار گیر بغداد را به طرفۀ بغداد باز ده واندر کمین بصره نشین و طرار گیر. سنائی
زمان یا مکان ملاقات، آرامش، آسودگی، رای و حکمی که دربارۀ مسئله یا امری صادر شود، عهد و پیمان، پایداری، در علم حقوق حکمی از سوی مقام قضایی قرار دادن: جا دادن، استوار ساختن، برقرار کردن قرار داشتن: برقرار بودن، جا داشتن، آرامش داشتن، وعدۀ ملاقات داشتن قرار گذاشتن: شرط کردن، عهد و پیمان کردن قرار گرفتن: استوار و محکم شدن، ساکن شدن، جا گرفتن، آرام گرفتن، ثابت گشتن قرار مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان قرار و مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان، قرار مدار
زمان یا مکان ملاقات، آرامش، آسودگی، رای و حکمی که دربارۀ مسئله یا امری صادر شود، عهد و پیمان، پایداری، در علم حقوق حکمی از سوی مقام قضایی قَرار دادن: جا دادن، استوار ساختن، برقرار کردن قَرار داشتن: برقرار بودن، جا داشتن، آرامش داشتن، وعدۀ ملاقات داشتن قَرار گذاشتن: شرط کردن، عهد و پیمان کردن قَرار گرفتن: استوار و محکم شدن، ساکن شدن، جا گرفتن، آرام گرفتن، ثابت گشتن قَرار مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان قَرار و مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان، قرار مدار
اطرار فلان، اسقاط وی، گویند: ضربه فأطرّ یده. (از اقرب الموارد). اطرّ یده فطرّت، سقطت. (متن اللغه). اطر اﷲ ید فلان و اطنها، فطرّت و طنّت، ای سقطت. و ضربه فأطرّ یده، ای قطعها و اندرها. (لسان العرب). اطرار دست کسی، بریدن و قطع کردن آن را. (ناظم الاطباء). جدا کردن دست کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج).
اطرار فلان، اسقاط وی، گویند: ضربه فَأطَرَّ یده. (از اقرب الموارد). اطرّ یده فطرّت، سقطت. (متن اللغه). اطر اﷲ ید فلان و اطنها، فطرّت و طنّت، ای سقطت. و ضربه فأطَرَّ یده، ای قطعها و اندرها. (لسان العرب). اطرار دست کسی، بریدن و قطع کردن آن را. (ناظم الاطباء). جدا کردن دست کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج).
نام شهر استوار و ولایت پهناوری است در اول حدود ترکستان در ماوراءالنهر بر کنار سیحون نزدیک فاراب، وبرخی آنرا اترار گویند. (از معجم البلدان). و صاحب قاموس الاعلام آرد: از نظر یاقوت نام شهر و سرزمینی است در ماوراءالنهر ترکستان در ساحل نهر سیحون و نزدیکی فاراب، و از نظر ابن اثیر و ابوالفدا اطرار نام دیگر فاراب است و هر دو یکی است. (از قاموس الاعلام ترکی). فاراب داخله. بدان سوی چاچ نزدیک بلاساغون. (ابن خلکان در شرح حال فارابی). حضرت. در ساحل شرقی رود سیحون. (یادداشت مؤلف). و صاحب روضات الجنات در ضمن شرح حال فارابی آرد: فاراب شهری است از بلاد مشرق که در این روزگار آن را اطرار بر وزن اشنان خوانند و چنانکه ابن خلکان آورده است شهر مزبور بالای چاچ نزدیک شهر بلاساغون است و یکی از پایتخت های شهرهای ترکستان بشمار می رود و آن را فاراب داخله گویند و آنان را فاراب خارجه نیز باشد و آن در اطراف بلاد فارس است. (از روضات الجنات ص 712). رجوع به فاراب و اترار شود، از ابزارهای ستاره شناسی نیز بوده است
نام شهر استوار و ولایت پهناوری است در اول حدود ترکستان در ماوراءالنهر بر کنار سیحون نزدیک فاراب، وبرخی آنرا اترار گویند. (از معجم البلدان). و صاحب قاموس الاعلام آرد: از نظر یاقوت نام شهر و سرزمینی است در ماوراءالنهر ترکستان در ساحل نهر سیحون و نزدیکی فاراب، و از نظر ابن اثیر و ابوالفدا اطرار نام دیگر فاراب است و هر دو یکی است. (از قاموس الاعلام ترکی). فاراب داخله. بدان سوی چاچ نزدیک بلاساغون. (ابن خلکان در شرح حال فارابی). حضرت. در ساحل شرقی رود سیحون. (یادداشت مؤلف). و صاحب روضات الجنات در ضمن شرح حال فارابی آرد: فاراب شهری است از بلاد مشرق که در این روزگار آن را اطرار بر وزن اشنان خوانند و چنانکه ابن خلکان آورده است شهر مزبور بالای چاچ نزدیک شهر بلاساغون است و یکی از پایتخت های شهرهای ترکستان بشمار می رود و آن را فاراب داخله گویند و آنان را فاراب خارجه نیز باشد و آن در اطراف بلاد فارس است. (از روضات الجنات ص 712). رجوع به فاراب و اُترار شود، از ابزارهای ستاره شناسی نیز بوده است
جمع واژۀ طرّ. نواحی رود و نواحی بلاد و طریق. و در تهذیب آمده است که اطرار جمع واژۀ طرّه است و طرۀ هر چیز ناحیۀ آن باشد و طرۀ نهر و وادی کنار آن و اطرار بلاد اطراف آن است. (از لسان العرب). رجوع به طرّ و طرّه شود. اطرار بلاد، اطراف آن: هو یحمی اطرارالشام. مفرد آن طرّ است. (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ طُرّ. نواحی رود و نواحی بلاد و طریق. و در تهذیب آمده است که اطرار جَمعِ واژۀ طُرّه است و طرۀ هر چیز ناحیۀ آن باشد و طرۀ نهر و وادی کنار آن و اطرار بلاد اطراف آن است. (از لسان العرب). رجوع به طُرّ و طُرّه شود. اطرار بلاد، اطراف آن: هو یحمی اطرارالشام. مفرد آن طُرّ است. (از اقرب الموارد)