بلادی است نزدیک اعلام صبح، و آن چندکوه است متساوی و مقابل یکدیگر. (منتهی الارب) (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 38). و در اشعار فرزدق ذکر آن کوهها بیامده است. (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 38)
بلادی است نزدیک اعلام صبح، و آن چندکوه است متساوی و مقابل یکدیگر. (منتهی الارب) (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 38). و در اشعار فرزدق ذکر آن کوهها بیامده است. (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 38)
طرایف. جمع واژۀ طریفه. چیزهای لطیف و خوش. (آنندراج) ، مالهای نو. (آنندراج) : بپذرفت چیزی که آورده بود طرائف بد و بدره و برده بود. فردوسی. ز چیزی که باشد طرائف بچین ز زرینه و اسب و تیغ و نگین. فردوسی. - طرائف حدیث، برگزیده های آن
طرایف. جَمعِ واژۀ طریفه. چیزهای لطیف و خوش. (آنندراج) ، مالهای نو. (آنندراج) : بپذرفت چیزی که آورده بود طرائف بد و بدره و برده بود. فردوسی. ز چیزی که باشد طرائف بچین ز زرینه و اسب و تیغ و نگین. فردوسی. - طرائف ِ حدیث، برگزیده های آن
جمع واژۀ طائفه: سلطان به دفع جمعی از طوائف افغانیان... مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 423). - طوائف (ملوک...) ، ملوک طوائف. عرب از ملوک طوائف، اشکانیان خواهد. - ، و نیز دوره ای از تاریخ اندلس را دورۀ ملوک طوایف خوانند. رجوع به ملوک الطوائف شود
جَمعِ واژۀ طائفه: سلطان به دفع جمعی از طوائف افغانیان... مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 423). - طوائف (ملوک...) ، ملوک طوائف. عرب از ملوک طوائف، اشکانیان خواهد. - ، و نیز دوره ای از تاریخ اندلس را دورۀ ملوک طوایف خوانند. رجوع به ملوک الطوائف شود
جمع واژۀ طریفه. چیزهای لطیف و خوش. طرائف، مالهای نو و تازه. (غیاث اللغات) ، میوه های نادر و غیر آن. (منتهی الارب). هر شی ٔ نادر: ببردند سیصد شترسرخ موی طرایف بسی بود چینی بروی. فردوسی. طرایف که باشد به چین اندرون بیاراست از هر دری صد هیون. فردوسی. بر اثر ایشان هزار کنیزک ترک آمد و بدست هر یکی جامی زرین یا سیمین پر از مشک و کافور و عنبر و اصناف عطر و طرایف شهرها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 424). چندان جامه و طرایف و زرینه و سیمینه و غلام و کنیزک و مشک و کافور... بود. بتعجب ماندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 419). بسیار زر و جواهر و طرایف آنجا بردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 402). و رسول را بازگردانیدند و طرایف انداختند که حد نبود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378). به بازارها درم و دینار و شکر و طرایف نثار کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 375). مردم بلخ بسیار شادی کردند و بسیار درم و دینار و طرایف و هر چیزی برافشاندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 293). آخر پس از آمد و شدن بسیار بر آن قرار گرفت که آن خلعت که حسنک ستده بود و آن طرایف که نزد سلطان محمود فرستاده بودند، آن مصریان با رسول ببغدادفرستد تا بسوزند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 179). به دشت شابهار آمد با تکلفی سخت عظیم از پیلان و جنیبتیان، چنانکه سی اسب با ساختهای مرصع بجواهر و پیروزه و پشم (کذا فی جمیعالنسخ) و طرایف دیگر. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 271). ز برگ و ز شمشیر و از درع نیز همیدون طرایف ز هر گونه چیز. اسدی (گرشاسب نامه). و قطران تبریزی در بیت زیر طرایف را جمع طرفه آورده است: دشت شد از باغ پرظرایف عمان باغ شد از ابر پرطرائف بغداد. رجوع به طرفۀ بغداد در امثال و حکم دهخدا شود. با پیشکشی ز هر طرایف آورده ز روم و چین و طایف. نظامی گزید از غنیمت طرایف بسی کزآن سان نبیند طرایف کسی. نظامی
جَمعِ واژۀ طریفه. چیزهای لطیف و خوش. طرائف، مالهای نو و تازه. (غیاث اللغات) ، میوه های نادر و غیر آن. (منتهی الارب). هر شی ٔ نادر: ببردند سیصد شترسرخ موی طرایف بسی بود چینی بروی. فردوسی. طرایف که باشد به چین اندرون بیاراست از هر دری صد هیون. فردوسی. بر اثر ایشان هزار کنیزک ترک آمد و بدست هر یکی جامی زرین یا سیمین پر از مشک و کافور و عنبر و اصناف عطر و طرایف شهرها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 424). چندان جامه و طرایف و زرینه و سیمینه و غلام و کنیزک و مشک و کافور... بود. بتعجب ماندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 419). بسیار زر و جواهر و طرایف آنجا بردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 402). و رسول را بازگردانیدند و طرایف انداختند که حد نبود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378). به بازارها درم و دینار و شکر و طرایف نثار کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 375). مردم بلخ بسیار شادی کردند و بسیار درم و دینار و طرایف و هر چیزی برافشاندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 293). آخر پس از آمد و شدن بسیار بر آن قرار گرفت که آن خلعت که حسنک ستده بود و آن طرایف که نزد سلطان محمود فرستاده بودند، آن مصریان با رسول ببغدادفرستد تا بسوزند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 179). به دشت شابهار آمد با تکلفی سخت عظیم از پیلان و جنیبتیان، چنانکه سی اسب با ساختهای مرصع بجواهر و پیروزه و پشم (کذا فی جمیعالنسخ) و طرایف دیگر. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 271). ز برگ و ز شمشیر و از درع نیز همیدون طرایف ز هر گونه چیز. اسدی (گرشاسب نامه). و قطران تبریزی در بیت زیر طرایف را جمع طرفه آورده است: دشت شد از باغ پرظرایف عمان باغ شد از ابر پرطرائف بغداد. رجوع به طرفۀ بغداد در امثال و حکم دهخدا شود. با پیشکشی ز هر طرایف آورده ز روم و چین و طایف. نظامی گزید از غنیمت طرایف بسی کزآن سان نبیند طرایف کسی. نظامی
پاسبان شب. عسس. شبگرد. (منتهی الارب) ، خانه کمان که مابین گوشه و ابهر است و یا نزدیک عظم ذراع از کبد قوس. (تاج العروس) (منتهی الارب) ، گاو نر که نزدیک طرف خرمن باشد، سنگ از کوه بیرون جسته، خادم که بنرمی و عنایت خدمت کند. (منتهی الارب) ، طوف کننده. (آنندراج) ، خیال که در خواب کنند، وسوسه، خشم. (آنندراج) (منتهی الارب)
پاسبان شب. عسس. شبگرد. (منتهی الارب) ، خانه کمان که مابین گوشه و ابهر است و یا نزدیک عظم ذراع از کبد قوس. (تاج العروس) (منتهی الارب) ، گاو نر که نزدیک طرف خرمن باشد، سنگ از کوه بیرون جسته، خادم که بنرمی و عنایت خدمت کند. (منتهی الارب) ، طوف کننده. (آنندراج) ، خیال که در خواب کنند، وسوسه، خشم. (آنندراج) (منتهی الارب)
نام شهر و بلاد ثقیف در وادئی که ابتداء آن از لقیم و انتهاء آن تا وهط که دو ده اند باشد. وجه تسمیۀ آن بطائف آن است که طواف کرده است بر آب در طوفان. یا آنکه جبرئیل علیه السلام آن را طواف داده است بر خانه کعبه. یا آنکه طائف قبلاً در ناحیۀ شامات بوده و بعداً به مشیت الهی به حجاز نقل شد بر حسب دعای حضرت ابراهیم علیه السلام. یا برای آنکه مردی از طایفۀ صدف خونی کرد در حضرموت و به وج فرار کردو با مسعودتن معتب هم عهد گردید و چون مالدار بود، گفت آیا مایل هستید برای شما طوفی بنا کنم که شما را از زیان تازیان پناه باشد. گفتند آری. سپس طوف را بنا کرد و آن عبارت است از دیواری که محیط به اوست. (نقل به معنی از منتهی الارب). شهرکی است خرد بعربستان بر دامن کوه. و از وی ادیم خیزد. (حدود العالم). نام محل و شهری در حجاز، در قسمت شرقی مکه: ز پرمایه چیزی که آید به دست ز روم و ز طائف همه هرچه هست. فردوسی. و رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 7240، 246، 254، 261، 295، 305، 479 و تاریخ سیستان ص 71 شود. از بلاد حجاز. و مقام عشیرۀ ثقیف و دوازده فرسنگ تا مکۀ معظمه فاصله دارد. این شهر عبارت است از دو محله. یکی بنام طائف ثقیف و دیگری بنام وهط. ما بین دو محلۀ نامبرده رودی جاری است که محل شست و شوی چرم است. در قدیم این شهر را وج ّ می نامیدند. پس از آنکه در اطراف آن حصار کشیدند طائف نامیده شد. ناحیه ای است دارای خرمابن و رز و مزارع ورودها. در پشت کوه غزوان و این ناحیت را پشته ای است بمسافت یکروزه راه برای کسی که عازم مکه باشد و برای بازگردندگان از مکه نصف روز. فراخنای این پشته طوری است که سه شتر با بار از آن گذرد. (مراصد الاطلاع) : سیاره درآهنگ او حیران ز بس نیرنگ او در تاختن فرسنگ او از حد طائف تاختن. امیر معزی. مدار مکه بر ارتفاعات طائف است و طائف نزدیک کوه غزوان افتاده است و بر آن کوه برف و یخ میباشد و در ملک عرب (برف در) غیر آنجا نبود. و هوای طائف بسبب آن کوه خوش است. و اثمارش نیکوو بسیار است. (نزهه القلوب ص 2)
نام شهر و بلاد ثقیف در وادئی که ابتداء آن از لقیم و انتهاء آن تا وهط که دو ده اند باشد. وجه تسمیۀ آن بطائف آن است که طواف کرده است بر آب در طوفان. یا آنکه جبرئیل علیه السلام آن را طواف داده است بر خانه کعبه. یا آنکه طائف قبلاً در ناحیۀ شامات بوده و بعداً به مشیت الهی به حجاز نقل شد بر حسب دعای حضرت ابراهیم علیه السلام. یا برای آنکه مردی از طایفۀ صدف خونی کرد در حضرموت و به وج فرار کردو با مسعودتن معتب هم عهد گردید و چون مالدار بود، گفت آیا مایل هستید برای شما طوفی بنا کنم که شما را از زیان تازیان پناه باشد. گفتند آری. سپس طوف را بنا کرد و آن عبارت است از دیواری که محیط به اوست. (نقل به معنی از منتهی الارب). شهرکی است خرد بعربستان بر دامن کوه. و از وی ادیم خیزد. (حدود العالم). نام محل و شهری در حجاز، در قسمت شرقی مکه: ز پرمایه چیزی که آید به دست ز روم و ز طائف همه هرچه هست. فردوسی. و رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 7240، 246، 254، 261، 295، 305، 479 و تاریخ سیستان ص 71 شود. از بلاد حجاز. و مقام عشیرۀ ثقیف و دوازده فرسنگ تا مکۀ معظمه فاصله دارد. این شهر عبارت است از دو محله. یکی بنام طائف ثقیف و دیگری بنام وهط. ما بین دو محلۀ نامبرده رودی جاری است که محل شست و شوی چرم است. در قدیم این شهر را وج ّ می نامیدند. پس از آنکه در اطراف آن حصار کشیدند طائف نامیده شد. ناحیه ای است دارای خرمابن و رز و مزارع ورودها. در پشت کوه غزوان و این ناحیت را پشته ای است بمسافت یکروزه راه برای کسی که عازم مکه باشد و برای بازگردندگان از مکه نصف روز. فراخنای این پشته طوری است که سه شتر با بار از آن گذرد. (مراصد الاطلاع) : سیاره درآهنگ او حیران ز بس نیرنگ او در تاختن فرسنگ او از حد طائف تاختن. امیر معزی. مدار مکه بر ارتفاعات طائف است و طائف نزدیک کوه غزوان افتاده است و بر آن کوه برف و یخ میباشد و در ملک عرب (برف در) غیر آنجا نبود. و هوای طائف بسبب آن کوه خوش است. و اثمارش نیکوو بسیار است. (نزهه القلوب ص 2)
الشیخ عبدالکریم ابن ضرغام، المعروف بالطرائفی. از ادبای نیمۀ دوم قرن نهم هجری است. نام وی را در کتابی خطی که قدیم بود بدین سیاق دیدم: القاضی الفاضل جمال الدین ابن عبدالکریم ابن ضرغام الطرائفی. او راست: کتاب ابکار الافکار فی مدح النبی المختار. آغاز کتاب بدین جمله شروع میشود: الحمد للّه الذی میزالانسان بالقلب و اللسان. سپس گوید: برای آزمایش قریحه بترتیب حروف هجا، از الف تا یاء در هر حرفی بیست بیت بنظم آوردم که ده بیت آن در تشبیب و غزل، و ده بیت دیگر در مدیح است، و آن اشعار را به صفات پیمبر صلی الله علیه و سلم آراستم و چون بجواهر الفاظ و کلمات آن اشعار نگریستم، تسمیط آن ابیات را مناسبتر یافتم و آنرا مخمس ساختم. و اول اصل آن ابیات بدین بیت آغاز میشود: احبه قلبی عللونی بنظره فدائی جفاکم و الوصال دوائی و اول مخمس این مصراع است: اذوب اشتیاقاً و الفواد بحره. اصل ابیات بتنهائی در مجموعهالنبهانیه، فی المدائح النبویه، گردآوردۀ یوسف نبهانی بطبع رسیده. همچنین در دو دیوان و تری، و طرائفی که گردآورندۀ آن دو عبدالباسط الانسی بوده در بیروت چاپ شده است. سپس در کتاب موسوم به دیوان نفح الطیب، من مدح الشفیع الحبیب. مذیل بمدحهالتحفه المحمدیه نظم محمد رشید بن عبداللطیف الرافعی الفاروقی الطرابلسی، و محشی به کتاب تعطیرالوجود، لمدح صاحب المقام المحمود از عبدالقادر الحسینی الادهمی در سال 1310 هجری قمری در طرابلس شام به طبعرسیده است، اما مخمس آن اشعار هنوز طبع نشده و نسخه ای خطی از آن در دارالکتب المصریه، و در خزانه التیموریه موجود است. (معجم المطبوعات العربیه ج 2 ص 1235)
الشیخ عبدالکریم ابن ضرغام، المعروف بالطرائفی. از ادبای نیمۀ دوم قرن نهم هجری است. نام وی را در کتابی خطی که قدیم بود بدین سیاق دیدم: القاضی الفاضل جمال الدین ابن عبدالکریم ابن ضرغام الطرائفی. او راست: کتاب ابکار الافکار فی مدح النبی المختار. آغاز کتاب بدین جمله شروع میشود: الحمد للّه الذی میزالانسان بالقلب و اللسان. سپس گوید: برای آزمایش قریحه بترتیب حروف هجا، از الف تا یاء در هر حرفی بیست بیت بنظم آوردم که ده بیت آن در تشبیب و غزل، و ده بیت دیگر در مدیح است، و آن اشعار را به صفات پیمبر صلی الله علیه و سلم آراستم و چون بجواهر الفاظ و کلمات آن اشعار نگریستم، تسمیط آن ابیات را مناسبتر یافتم و آنرا مخمس ساختم. و اول اصل آن ابیات بدین بیت آغاز میشود: اَحِبه قلبی عللونی بنظره فدائی جفاکم و الوصال دوائی و اول مخمس این مصراع است: اَذوب اشتیاقاً و الفواد بحره. اصل ابیات بتنهائی در مجموعهالنبهانیه، فی المدائح النبویه، گردآوردۀ یوسف نبهانی بطبع رسیده. همچنین در دو دیوان و تری، و طرائفی که گردآورندۀ آن دو عبدالباسط الانسی بوده در بیروت چاپ شده است. سپس در کتاب موسوم به دیوان نفح الطیب، من مدح الشفیع الحبیب. مذیل بمدحهالتحفه المحمدیه نظم محمد رشید بن عبداللطیف الرافعی الفاروقی الطرابلسی، و محشی به کتاب تعطیرالوجود، لمدح صاحب المقام المحمود از عبدالقادر الحسینی الادهمی در سال 1310 هجری قمری در طرابلس شام به طبعرسیده است، اما مخمس آن اشعار هنوز طبع نشده و نسخه ای خطی از آن در دارالکتب المصریه، و در خزانه التیموریه موجود است. (معجم المطبوعات العربیه ج 2 ص 1235)