جدول جو
جدول جو

معنی طرائر - جستجوی لغت در جدول جو

طرائر(طَ ءِ)
خوب صورتان. چیزهائی که تیز و روان باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طرائر
خوبرویان، تیز و روان
تصویری از طرائر
تصویر طرائر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حرائر
تصویر حرائر
حره ها، عناوینی برای زنان و دختران پادشاهان، زنان بزرگ و شریفا، زنان آزاد، جمع واژۀ حره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرار
تصویر طرار
دزد، جیب بر
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ءِ)
مرایر. جمع واژۀ مریره، به معنی ریسمان تابیده و حبل مفتول است. (از متن اللغه). رجوع به مریره و مریر شود، جمع واژۀ مرّه به معنی تلخی است. (از اقرب الموارد). رجوع به مره شود، جمع واژۀ مریر، به معنی زمین خشک و خالی است. (از متن اللغه). رجوع به مریر شود، جمع واژۀ مراره. (اقرب الموارد). رجوع به مرارت شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ ءِ)
جمع واژۀ ضرّه، هوو. هبو. هم شوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ ءِ)
جمع واژۀ غریره. (اقرب الموارد). رجوع به غریره شود، جمع واژۀ غراره. (منتهی الارب). جوالها. (آنندراج) (اقرب الموارد). جوهری گوید: گمان می کنم معرب باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به غراره شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ ءِ)
جمع واژۀ ذرّه. مورچگان. موران خرد. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(طَ ءِ)
طرایف. جمع واژۀ طریفه. چیزهای لطیف و خوش. (آنندراج) ، مالهای نو. (آنندراج) :
بپذرفت چیزی که آورده بود
طرائف بد و بدره و برده بود.
فردوسی.
ز چیزی که باشد طرائف بچین
ز زرینه و اسب و تیغ و نگین.
فردوسی.
- طرائف حدیث، برگزیده های آن
لغت نامه دهخدا
(طُرْ)
بلادی است نزدیک اعلام صبح، و آن چندکوه است متساوی و مقابل یکدیگر. (منتهی الارب) (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 38). و در اشعار فرزدق ذکر آن کوهها بیامده است. (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 38)
لغت نامه دهخدا
(سَ ءِ)
جمع واژۀ سریره. پنهانیها و رازها. (غیاث) (آنندراج). جمع واژۀ سریره، راز. (دهار) (منتهی الارب) ، در اصطلاح عرفاء سرائر، افنای سالک است در حق و در حال و وصول تام. و نیز گفته شده است از اسمای الهیه است که بواطن اکوان است. (از فرهنگ مصطلحات عرفاء سجادی).
- سرائر الاّثار، عبارت از اسماء الهیه اند که مظهربواطن اکوانند:
ظاهر اسما بود اکوان بنام
باطن اکوان بود اسما تمام.
؟ (از فرهنگ مصطلحات سجادی).
- سرائرالربوبیه، سرائر ربوبیت، عبارت از ظهور رب است بصور اعیان. (فرهنگ اصطلاحات عرفاء سجادی ص 217)
لغت نامه دهخدا
(صَ ءِ)
جمع واژۀ صارّه. (منتهی الارب). رجوع به صارّه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حرّه. (منتهی الارب). زنهای کریمه
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
آبی است بنی کعب بن کلاب را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
نام فرقه ای از صوفیه. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
نام اسب قتاده بن جریر السدوسی است
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
نام شاهزاده ای از عرب:
ز غسانیان طائر شیردل
که دادی فلک را بشمشیر دل.
فردوسی.
بعد از فوت هرمز بن نرسی این خبر شایع شد که پادشاه عجم قدم بصحرای عدم نهاد، و از وی پسری نماند. ملوک اطراف طمع در تسخیر آن مملکت نموده، طائرنامی از اعراب با لشکری بسان عقاب، بعضی از ممالک فرس را نشیمن ساخت. و بچنگال عذاب، و منقار عقاب، مراسم قتل و غارت بتقدیم رسانید. و چون سن ّ شاپور ذوالاکتاف بشانزده سالگی رسید، از کیفیت جرأت طائر واقف گردید. با سپاه موفور بدیار اعراب رفته بسیاری از آن طایفه را به تیغ بیدریغ بگذرانید. (حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 80). پادشاهی شاپور اردشیر سی سال و پانزده روز، و بعضی سی سال و بیست و هشت روز گویند. او را با ضیزن ملک عرب حرب افتاد، و او از دست رومیان بود. اندر حصار رفت از شاپور، تا دخترش بر شاپور شیفته شد، و حصار به دست شاپور اندرنهاد، و ضیزن کشته شد، و شاپور این دختر را بزن کرد، و باز بکشتش، چنانکه گفته شود. و اندر شاهنامۀ فردوسی چنان است که این حادثه شاپور ذوالاکتاف را افتاد. و نام ضیزن طائر گوید. (مجمل التواریخ والقصص ص 63). ضیزن بن معاویه ملکی بود از قضاعه که شاپور ذوالاکتاف وی را کشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
جمع واژۀ طره
لغت نامه دهخدا
(طُ)
شهرکی است (بماوراءالنهر) که اندر وی مسلمانان و ترکانند و جای بازرگانان است. (حدود العالم). مخفف اطرار و رجوع به طراربند و اطرار شود:
ای بی بصر حکایت بختنصر مگوی
وز سامری هزار سمر یادگار گیر
بغداد را به طرفۀ بغداد باز ده
واندر کمین بصره نشین و طرار گیر.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(طَرْ را نِ)
دهی است از دهستان وزرق بخش داران شهرستان فریدن، واقع در 6 هزارگزی جنوب داران متصل به راه داران به سمندگان. دامنۀ کوه، سردسیر با 329 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(طَرْ را)
کیسه بر. (منتهی الارب) (مجمل اللغه). بمعنی عیار است که کیسه بر باشد. (برهان). گره بر. (غیاث اللغات) (آنندراج). دزد. (غیاث اللغات). دزد که آستین تا گریوان بشکافد. (مهذب الاسماء) :
آنکه طرار است زر و سیم برد و این جهان
عمر برد و پس چنین جای دگر طرار نیست.
ناصرخسرو.
دزدی طرار ببردت ز راه
پره بر آن خائن طرار کن.
ناصرخسرو (دیوان ص 375).
گرچه طراری و عیار جهان از تو
عالم الغیب کجا خواهد طراری.
ناصرخسرو.
در کارهای دینی و دنیائی
جز همچنان مباش که بنمائی
زنهار تا بسیرت طراران
ارزن نموده ریگ نپیمائی.
ناصرخسرو.
کز دو بال سریش کرده نشد
هیچ طرار جعفرطیار.
سنائی (دیوان ص 121).
شاه از بهر دفع ستمکاران است وشحنه برای خونخواران و قاضی مصلحت جوی طراران. (گلستان).
شاه وسرهنگ ره بدان نبرد
دزد و طرارش از میان نبرد.
اوحدی.
- امثال:
شبرو طرارخیزد چون بیارامد عسس.
ظهیر فاریابی.
- طرۀ طرار، موی پیشانی که دل رباید:
تا غمزۀ خونخوار تو با ما چه کند
تا طرۀ طرار تو با ما چه کند.
؟ (از نسخۀ خطی از لغت نامۀ اسدی).
، گربز. (صحاح الفرس) ، تیززبان. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
پرنده. (منتهی الارب) : روزگار عنود، و دهر کنود... طائر روح او را (امیر ابونصر را) بسنگ حادثۀ حرض، از آشیانۀ تن آواره ساخت. (ترجمه تعزیت نامۀ عتبی در پایان ترجمه تاریخ یمینی ص 449).
گر بپر گوئیش گوید اشترم
ور بگوئی بار گوید طائرم.
مولوی.
طائر دولت اگر بازگذاری بکند
یار بازآید و با وصل قراری بکند.
حافظ.
طائر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم.
حافظ.
، کردار. کار. عمل. ج، طیر. جج، طیور و اطیار. قوله تعالی: الزمنا طائره فی عنقه (قرآن 13/17) ، ای عمله. (منتهی الارب)، دماغ. (منتهی الارب)، آنچه بدان فال گیرند نیک باشد یا بد. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). قوله تعالی: قالوا طائرکم معکم. (قرآن 19/36). گفتند فال بد و شوم شما با شماست. (تفسیر ابوالفتوح رازی سورۀ یس). طائرکم عندکم، ای فالکم (قرآن، تفسیر ابوالفتوح رازی سورۀ نمل)، عمل مرد که مقلد آن است، بهره، روزی، خشم. (منتهی الارب)، و فی الحدیث کأن ّ علی رؤسهم الطیر، ای ساکنون هیبه. و اصله ان ّ الغراب یقع علی رأس البعیر، فیلقط منه القراد، فلایتحرک منه البعیر، لئلا ینفر عنه الغراب. (منتهی الارب)، حظّ. بخت. (دهار).
- ساکن الطائر، باتمکین. (منتهی الارب).
- طائران فلک، فرشتگان. طائران قدس:
گرت باید که طایران فلک
زیر پرّت بپرورند بناز
هرچه جز لااله الاّاﷲ
همه در قعر بحر لا انداز.
سنائی.
- طائر سدره، طائر سدره نشین، کنایه از جبرئیل است. (برهان).
- طائر قدس، طائر عرش. جبرئیل. (آنندراج).
- طائر قدسی، کنایه از فرشته و ملک باشد. (برهان).
- طائر قیاس، کنایه از قوه دراکه:
منقار بند کرده ز سستی هزار جای
تا اولین دریچۀ او طایر قیاس.
عرفی (آنندراج).
- طائر قبله نما، مرغ قبله نما. رجوع به مرغ قبله نما شود. (آنندراج).
- طائر میمون، بخت نیک. اقبال. بخت:
دولت سعدش ببوسد هر زمانی آستین
طائر میمونش باشد هرزمانی خواستار.
منوچهری.
طالع مسعود پیش بخت تو طالع شود
طائرمیمون فراز تخت تو طائر شود.
منوچهری.
دیدن او بامداد خلق جهان را
به بود از صد هزار طائر میمون.
فرخی
لغت نامه دهخدا
تصویری از طرار
تصویر طرار
تردست، عیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طائر
تصویر طائر
پرنده، مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
مرایر در فارسی:، جمع مره، تلخی ها تلخینه ها بدی ها جمع مره چیزهای تلخ، کارهای بزرگ، شرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرائف
تصویر طرائف
چیزهای نو و تازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرائق
تصویر طرائق
جمع طریقه، راه ها روش ها جمع طریق راهها وجوه، روشها مسالک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرائر
تصویر ضرائر
جمع ضره، انباغان جمع ضره همشویان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرائر
تصویر سرائر
پنهانیها و رازها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرائر
تصویر حرائر
زن آزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرائر
تصویر جرائر
گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرائر
تصویر ذرائر
جمع ذریه، فرزندان باز ماندگان جمع ذریه احفاد اولاد اولاد اولاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرار
تصویر طرار
((طَ رّ))
کیسه بر، عیار، دزد، حیله گر، تیززبان
فرهنگ فارسی معین
جیب بر، دزد، راهزن، سارق، تردست، شبرو، عیار، غارتگر، گردنه بند، دلربا، زیبا، زیرک، مکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد