مرایر. جمع واژۀ مریره، به معنی ریسمان تابیده و حبل مفتول است. (از متن اللغه). رجوع به مریره و مریر شود، جمع واژۀ مرّه به معنی تلخی است. (از اقرب الموارد). رجوع به مره شود، جمع واژۀ مریر، به معنی زمین خشک و خالی است. (از متن اللغه). رجوع به مریر شود، جمع واژۀ مراره. (اقرب الموارد). رجوع به مرارت شود
مرایر. جَمعِ واژۀ مریره، به معنی ریسمان تابیده و حبل مفتول است. (از متن اللغه). رجوع به مریره و مریر شود، جَمعِ واژۀ مُرَّه به معنی تلخی است. (از اقرب الموارد). رجوع به مره شود، جَمعِ واژۀ مریر، به معنی زمین خشک و خالی است. (از متن اللغه). رجوع به مریر شود، جَمعِ واژۀ مراره. (اقرب الموارد). رجوع به مرارت شود
جمع واژۀ غریره. (اقرب الموارد). رجوع به غریره شود، جمع واژۀ غراره. (منتهی الارب). جوالها. (آنندراج) (اقرب الموارد). جوهری گوید: گمان می کنم معرب باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به غراره شود
جَمعِ واژۀ غَریره. (اقرب الموارد). رجوع به غریره شود، جَمعِ واژۀ غِراره. (منتهی الارب). جوالها. (آنندراج) (اقرب الموارد). جوهری گوید: گمان می کنم معرب باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به غراره شود
طرایف. جمع واژۀ طریفه. چیزهای لطیف و خوش. (آنندراج) ، مالهای نو. (آنندراج) : بپذرفت چیزی که آورده بود طرائف بد و بدره و برده بود. فردوسی. ز چیزی که باشد طرائف بچین ز زرینه و اسب و تیغ و نگین. فردوسی. - طرائف حدیث، برگزیده های آن
طرایف. جَمعِ واژۀ طریفه. چیزهای لطیف و خوش. (آنندراج) ، مالهای نو. (آنندراج) : بپذرفت چیزی که آورده بود طرائف بد و بدره و برده بود. فردوسی. ز چیزی که باشد طرائف بچین ز زرینه و اسب و تیغ و نگین. فردوسی. - طرائف ِ حدیث، برگزیده های آن
بلادی است نزدیک اعلام صبح، و آن چندکوه است متساوی و مقابل یکدیگر. (منتهی الارب) (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 38). و در اشعار فرزدق ذکر آن کوهها بیامده است. (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 38)
بلادی است نزدیک اعلام صبح، و آن چندکوه است متساوی و مقابل یکدیگر. (منتهی الارب) (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 38). و در اشعار فرزدق ذکر آن کوهها بیامده است. (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 38)
جمع واژۀ سریره. پنهانیها و رازها. (غیاث) (آنندراج). جمع واژۀ سریره، راز. (دهار) (منتهی الارب) ، در اصطلاح عرفاء سرائر، افنای سالک است در حق و در حال و وصول تام. و نیز گفته شده است از اسمای الهیه است که بواطن اکوان است. (از فرهنگ مصطلحات عرفاء سجادی). - سرائر الاّثار، عبارت از اسماء الهیه اند که مظهربواطن اکوانند: ظاهر اسما بود اکوان بنام باطن اکوان بود اسما تمام. ؟ (از فرهنگ مصطلحات سجادی). - سرائرالربوبیه، سرائر ربوبیت، عبارت از ظهور رب است بصور اعیان. (فرهنگ اصطلاحات عرفاء سجادی ص 217)
جَمعِ واژۀ سریره. پنهانیها و رازها. (غیاث) (آنندراج). جَمعِ واژۀ سریره، راز. (دهار) (منتهی الارب) ، در اصطلاح عرفاء سرائر، افنای سالک است در حق و در حال و وصول تام. و نیز گفته شده است از اسمای الهیه است که بَواطن اکوان است. (از فرهنگ مصطلحات عرفاء سجادی). - سرائر الاَّثار، عبارت از اسماء الهیه اند که مظهربواطن اکوانند: ظاهر اسما بود اکوان بنام باطن اکوان بود اسما تمام. ؟ (از فرهنگ مصطلحات سجادی). - سرائرالربوبیه، سرائر ربوبیت، عبارت از ظهور رب است بصور اعیان. (فرهنگ اصطلاحات عرفاء سجادی ص 217)
نام شاهزاده ای از عرب: ز غسانیان طائر شیردل که دادی فلک را بشمشیر دل. فردوسی. بعد از فوت هرمز بن نرسی این خبر شایع شد که پادشاه عجم قدم بصحرای عدم نهاد، و از وی پسری نماند. ملوک اطراف طمع در تسخیر آن مملکت نموده، طائرنامی از اعراب با لشکری بسان عقاب، بعضی از ممالک فرس را نشیمن ساخت. و بچنگال عذاب، و منقار عقاب، مراسم قتل و غارت بتقدیم رسانید. و چون سن ّ شاپور ذوالاکتاف بشانزده سالگی رسید، از کیفیت جرأت طائر واقف گردید. با سپاه موفور بدیار اعراب رفته بسیاری از آن طایفه را به تیغ بیدریغ بگذرانید. (حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 80). پادشاهی شاپور اردشیر سی سال و پانزده روز، و بعضی سی سال و بیست و هشت روز گویند. او را با ضیزن ملک عرب حرب افتاد، و او از دست رومیان بود. اندر حصار رفت از شاپور، تا دخترش بر شاپور شیفته شد، و حصار به دست شاپور اندرنهاد، و ضیزن کشته شد، و شاپور این دختر را بزن کرد، و باز بکشتش، چنانکه گفته شود. و اندر شاهنامۀ فردوسی چنان است که این حادثه شاپور ذوالاکتاف را افتاد. و نام ضیزن طائر گوید. (مجمل التواریخ والقصص ص 63). ضیزن بن معاویه ملکی بود از قضاعه که شاپور ذوالاکتاف وی را کشت. (منتهی الارب)
نام شاهزاده ای از عرب: ز غسانیان طائر شیردل که دادی فلک را بشمشیر دل. فردوسی. بعد از فوت هرمز بن نرسی این خبر شایع شد که پادشاه عجم قدم بصحرای عدم نهاد، و از وی پسری نماند. ملوک اطراف طمع در تسخیر آن مملکت نموده، طائرنامی از اعراب با لشکری بسان عقاب، بعضی از ممالک فرس را نشیمن ساخت. و بچنگال عذاب، و منقار عقاب، مراسم قتل و غارت بتقدیم رسانید. و چون سن ّ شاپور ذوالاکتاف بشانزده سالگی رسید، از کیفیت جرأت طائر واقف گردید. با سپاه موفور بدیار اعراب رفته بسیاری از آن طایفه را به تیغ بیدریغ بگذرانید. (حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 80). پادشاهی شاپور اردشیر سی سال و پانزده روز، و بعضی سی سال و بیست و هشت روز گویند. او را با ضیزن ملک عرب حرب افتاد، و او از دست رومیان بود. اندر حصار رفت از شاپور، تا دخترش بر شاپور شیفته شد، و حصار به دست شاپور اندرنهاد، و ضیزن کشته شد، و شاپور این دختر را بزن کرد، و باز بکشتش، چنانکه گفته شود. و اندر شاهنامۀ فردوسی چنان است که این حادثه شاپور ذوالاکتاف را افتاد. و نام ضیزن طائر گوید. (مجمل التواریخ والقصص ص 63). ضیزن بن معاویه ملکی بود از قضاعه که شاپور ذوالاکتاف وی را کشت. (منتهی الارب)
شهرکی است (بماوراءالنهر) که اندر وی مسلمانان و ترکانند و جای بازرگانان است. (حدود العالم). مخفف اطرار و رجوع به طراربند و اطرار شود: ای بی بصر حکایت بختنصر مگوی وز سامری هزار سمر یادگار گیر بغداد را به طرفۀ بغداد باز ده واندر کمین بصره نشین و طرار گیر. سنائی
شهرکی است (بماوراءالنهر) که اندر وی مسلمانان و ترکانند و جای بازرگانان است. (حدود العالم). مخفف اطرار و رجوع به طراربند و اطرار شود: ای بی بصر حکایت بختنصر مگوی وز سامری هزار سمر یادگار گیر بغداد را به طرفۀ بغداد باز ده واندر کمین بصره نشین و طرار گیر. سنائی
دهی است از دهستان وزرق بخش داران شهرستان فریدن، واقع در 6 هزارگزی جنوب داران متصل به راه داران به سمندگان. دامنۀ کوه، سردسیر با 329 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان وزرق بخش داران شهرستان فریدن، واقع در 6 هزارگزی جنوب داران متصل به راه داران به سمندگان. دامنۀ کوه، سردسیر با 329 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
کیسه بر. (منتهی الارب) (مجمل اللغه). بمعنی عیار است که کیسه بر باشد. (برهان). گره بر. (غیاث اللغات) (آنندراج). دزد. (غیاث اللغات). دزد که آستین تا گریوان بشکافد. (مهذب الاسماء) : آنکه طرار است زر و سیم برد و این جهان عمر برد و پس چنین جای دگر طرار نیست. ناصرخسرو. دزدی طرار ببردت ز راه پره بر آن خائن طرار کن. ناصرخسرو (دیوان ص 375). گرچه طراری و عیار جهان از تو عالم الغیب کجا خواهد طراری. ناصرخسرو. در کارهای دینی و دنیائی جز همچنان مباش که بنمائی زنهار تا بسیرت طراران ارزن نموده ریگ نپیمائی. ناصرخسرو. کز دو بال سریش کرده نشد هیچ طرار جعفرطیار. سنائی (دیوان ص 121). شاه از بهر دفع ستمکاران است وشحنه برای خونخواران و قاضی مصلحت جوی طراران. (گلستان). شاه وسرهنگ ره بدان نبرد دزد و طرارش از میان نبرد. اوحدی. - امثال: شبرو طرارخیزد چون بیارامد عسس. ظهیر فاریابی. - طرۀ طرار، موی پیشانی که دل رباید: تا غمزۀ خونخوار تو با ما چه کند تا طرۀ طرار تو با ما چه کند. ؟ (از نسخۀ خطی از لغت نامۀ اسدی). ، گربز. (صحاح الفرس) ، تیززبان. (غیاث اللغات)
کیسه بر. (منتهی الارب) (مجمل اللغه). بمعنی عیار است که کیسه بر باشد. (برهان). گره بر. (غیاث اللغات) (آنندراج). دزد. (غیاث اللغات). دزد که آستین تا گریوان بشکافد. (مهذب الاسماء) : آنکه طرار است زر و سیم برد و این جهان عمر برد و پس چنین جای دگر طرار نیست. ناصرخسرو. دزدی طرار ببردت ز راه پره بر آن خائن طرار کن. ناصرخسرو (دیوان ص 375). گرچه طراری و عیار جهان از تو عالم الغیب کجا خواهد طراری. ناصرخسرو. در کارهای دینی و دنیائی جز همچنان مباش که بنمائی زنهار تا بسیرت طراران ارزن نموده ریگ نپیمائی. ناصرخسرو. کز دو بال سریش کرده نشد هیچ طرار جعفرطیار. سنائی (دیوان ص 121). شاه از بهر دفع ستمکاران است وشحنه برای خونخواران و قاضی مصلحت جوی طراران. (گلستان). شاه وسرهنگ ره بدان نبرد دزد و طرارش از میان نبرد. اوحدی. - امثال: شبرو طرارخیزد چون بیارامد عسس. ظهیر فاریابی. - طرۀ طرار، موی پیشانی که دل رباید: تا غمزۀ خونخوار تو با ما چه کند تا طرۀ طرار تو با ما چه کند. ؟ (از نسخۀ خطی از لغت نامۀ اسدی). ، گربز. (صحاح الفرس) ، تیززبان. (غیاث اللغات)
پرنده. (منتهی الارب) : روزگار عنود، و دهر کنود... طائر روح او را (امیر ابونصر را) بسنگ حادثۀ حرض، از آشیانۀ تن آواره ساخت. (ترجمه تعزیت نامۀ عتبی در پایان ترجمه تاریخ یمینی ص 449). گر بپر گوئیش گوید اشترم ور بگوئی بار گوید طائرم. مولوی. طائر دولت اگر بازگذاری بکند یار بازآید و با وصل قراری بکند. حافظ. طائر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق که در این دامگه حادثه چون افتادم. حافظ. ، کردار. کار. عمل. ج، طیر. جج، طیور و اطیار. قوله تعالی: الزمنا طائره فی عنقه (قرآن 13/17) ، ای عمله. (منتهی الارب)، دماغ. (منتهی الارب)، آنچه بدان فال گیرند نیک باشد یا بد. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). قوله تعالی: قالوا طائرکم معکم. (قرآن 19/36). گفتند فال بد و شوم شما با شماست. (تفسیر ابوالفتوح رازی سورۀ یس). طائرکم عندکم، ای فالکم (قرآن، تفسیر ابوالفتوح رازی سورۀ نمل)، عمل مرد که مقلد آن است، بهره، روزی، خشم. (منتهی الارب)، و فی الحدیث کأن ّ علی رؤسهم الطیر، ای ساکنون هیبه. و اصله ان ّ الغراب یقع علی رأس البعیر، فیلقط منه القراد، فلایتحرک منه البعیر، لئلا ینفر عنه الغراب. (منتهی الارب)، حظّ. بخت. (دهار). - ساکن الطائر، باتمکین. (منتهی الارب). - طائران فلک، فرشتگان. طائران قدس: گرت باید که طایران فلک زیر پرّت بپرورند بناز هرچه جز لااله الاّاﷲ همه در قعر بحر لا انداز. سنائی. - طائر سدره، طائر سدره نشین، کنایه از جبرئیل است. (برهان). - طائر قدس، طائر عرش. جبرئیل. (آنندراج). - طائر قدسی، کنایه از فرشته و ملک باشد. (برهان). - طائر قیاس، کنایه از قوه دراکه: منقار بند کرده ز سستی هزار جای تا اولین دریچۀ او طایر قیاس. عرفی (آنندراج). - طائر قبله نما، مرغ قبله نما. رجوع به مرغ قبله نما شود. (آنندراج). - طائر میمون، بخت نیک. اقبال. بخت: دولت سعدش ببوسد هر زمانی آستین طائر میمونش باشد هرزمانی خواستار. منوچهری. طالع مسعود پیش بخت تو طالع شود طائرمیمون فراز تخت تو طائر شود. منوچهری. دیدن او بامداد خلق جهان را به بود از صد هزار طائر میمون. فرخی
پرنده. (منتهی الارب) : روزگار عنود، و دهر کنود... طائر روح او را (امیر ابونصر را) بسنگ حادثۀ حرض، از آشیانۀ تن آواره ساخت. (ترجمه تعزیت نامۀ عتبی در پایان ترجمه تاریخ یمینی ص 449). گر بپر گوئیش گوید اُشترم ور بگوئی بار گوید طائرم. مولوی. طائر دولت اگر بازگذاری بکند یار بازآید و با وصل قراری بکند. حافظ. طائر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق که در این دامگه حادثه چون افتادم. حافظ. ، کردار. کار. عمل. ج، طَیر. جج، طیور و اطیار. قوله تعالی: الزمنا طائره فی عنقه (قرآن 13/17) ، ای عمله. (منتهی الارب)، دماغ. (منتهی الارب)، آنچه بدان فال گیرند نیک باشد یا بد. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). قوله تعالی: قالوا طائرکم معکم. (قرآن 19/36). گفتند فال بد و شوم شما با شماست. (تفسیر ابوالفتوح رازی سورۀ یس). طائرکم عندکم، ای فالکم (قرآن، تفسیر ابوالفتوح رازی سورۀ نمل)، عمل مرد که مقلد آن است، بهره، روزی، خشم. (منتهی الارب)، و فی الحدیث کأن ّ علی رؤسهم الطیر، ای ساکنون هیبه. و اصله ان ّ الغراب یقع علی رأس البعیر، فیلقط منه القراد، فلایتحرک منه البعیر، لئلا ینفر عنه الغراب. (منتهی الارب)، حظّ. بخت. (دهار). - ساکن الطائر، باتمکین. (منتهی الارب). - طائران فلک، فرشتگان. طائران قدس: گرت باید که طایران فلک زیر پرّت بپرورند بناز هرچه جز لااله الاّاﷲ همه در قعر بحر لا انداز. سنائی. - طائر سدره، طائر سدره نشین، کنایه از جبرئیل است. (برهان). - طائر قدس، طائر عرش. جبرئیل. (آنندراج). - طائر قدسی، کنایه از فرشته و ملک باشد. (برهان). - طائر قیاس، کنایه از قوه دراکه: منقار بند کرده ز سستی هزار جای تا اولین دریچۀ او طایر قیاس. عرفی (آنندراج). - طائر قبله نما، مرغ قبله نما. رجوع به مرغ قبله نما شود. (آنندراج). - طائر میمون، بخت نیک. اقبال. بخت: دولت سعدش ببوسد هر زمانی آستین طائر میمونش باشد هرزمانی خواستار. منوچهری. طالع مسعود پیش بخت تو طالع شود طائرمیمون فراز تخت تو طائر شود. منوچهری. دیدن او بامداد خلق جهان را به ْ بود از صد هزار طائر میمون. فرخی