فرشی است. یک قسم گستردنی است: فقد ذکر ان اتابک سلطان دمشق، طلب محتسباً، فذکر له رجل من اهل العلم، فامر باحضاره، فلما نظره، قال انی ولیتک امر الحسبه علی الناس بالامر بالمعروف و النهی عن المنکر، قال ان کان الامر علی کذلک، فقم عن هذه الطراحه و ارفع هذا المسند، فانهما حریرٌ و اخلع هذا الحاتم فانه ذهب ٌ و قد قال صلی اﷲ علیه و آله و سلم هذان حرامان علی ذکور امتی. (معالم القربه). ج، طراریح. فراش ٌ مربعٌ یجلس علیه (عامیهٌ). (دزی)
فرشی است. یک قسم گستردنی است: فقد ذکر ان اتابک سلطان دمشق، طلب محتسباً، فذکر له رجل من اهل العلم، فامر باحضاره، فلما نظره، قال انی ولیتک امر الحسبه علی الناس بالامر بالمعروف و النهی عن المنکر، قال ان کان الامر علی کذلک، فقم عن هذه الطراحه و ارفع هذا المسند، فانهما حریرٌ و اخلع هذا الحاتم فانه ذهب ٌ و قد قال صلی اﷲ علیه و آله و سلم هذان حرامان علی ذکور امتی. (معالم القربه). ج، طراریح. فراش ٌ مربعٌ یجلس علیه (عامیهٌ). (دزی)
کبودی دندان. (منتهی الارب) (آنندراج). سبزی دندان. (مهذب الاسماء) ، آنچه در میان دندان بماند از طعام و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). و نص اللحیانی بقیهاللحم. (تاج العروس) ، خیو خشک شدۀ بر لب. (مهذب الاسماء). و قال غیره: هو الرقیق الیابس علی الفم من العطش. و قیل هو یجف علی فم الرجل من الریق من غیر ان یقید بالعطش. (تاج العروس)
کبودی دندان. (منتهی الارب) (آنندراج). سبزی دندان. (مهذب الاسماء) ، آنچه در میان دندان بماند از طعام و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). و نص اللحیانی بقیهاللحم. (تاج العروس) ، خیو خشک شدۀ بر لب. (مهذب الاسماء). و قال غیره: هو الرقیق الیابس علی الفم من العطش. و قیل هو یجف علی فم الرجل من الریق من غیر ان یقید بالعطش. (تاج العروس)
مؤنث طراد. کرجی. بلم. قایق. طراد. لتکا. زورق. قفه، زن بدعمل، رانندۀ کشتی. (مهذب الاسماء) ، علم. و رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1712، 1714، 1715، 1786 شود
مؤنث طراد. کرجی. بلم. قایق. طراد. لتکا. زورق. قفه، زن بدعمل، رانندۀ کشتی. (مهذب الاسماء) ، علم. و رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1712، 1714، 1715، 1786 شود
مرگامرگی. گویند: ذهبت قراءه البلاد، و مردم حجاز گویند: قره البلادبدون همزه بدین معنی که اگر پس از آن کسی بیمار گردداز وبای شهر و مرضهای شهر نیست. (از منتهی الارب)
مرگامرگی. گویند: ذهبت قراءه البلاد، و مردم حجاز گویند: قِره البلادبدون همزه بدین معنی که اگر پس از آن کسی بیمار گردداز وبای شهر و مرضهای شهر نیست. (از منتهی الارب)
در ابن البیطار چ مصر ج 1 ص 159 در شرح کلمه جثجاث آمده: ’و هی علی طریق الطرانه’ و لکلرک در ترجمه ابن البیطار ج 1 ص 347 این نام را ’طارنه’ یاد کرده است. رجوع به طارنه شود
در ابن البیطار چ مصر ج 1 ص 159 در شرح کلمه جثجاث آمده: ’و هی علی طریق الطرانه’ و لکلرک در ترجمه ابن البیطار ج 1 ص 347 این نام را ’طارنه’ یاد کرده است. رجوع به طارنه شود
جامه ای باشد ابریشمی که بر سر سنان نیزه و علم بندند. (برهان). جامۀ ابریشمی و رنگین که بر سر سنان نیزه و علم بندند و در مؤید بجای واو، دال مهمله نوشته. (آنندراج) (غیاث اللغات). رجوع به فرهنگ شعوری ص 168 و طراده در معنی علم شود
جامه ای باشد ابریشمی که بر سر سنان نیزه و علم بندند. (برهان). جامۀ ابریشمی و رنگین که بر سر سنان نیزه و علم بندند و در مؤید بجای واو، دال مهمله نوشته. (آنندراج) (غیاث اللغات). رجوع به فرهنگ شعوری ص 168 و طراده در معنی عَلَم شود
سخت شدن سرما بر کسی چنانکه خواهد بکشد او را. (منتهی الارب). هرء. (اقرب الموارد) ، کشتن سرما کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سخت سرد گردیدن باد. (منتهی الارب). شدت یافتن سردی باد. (اقرب الموارد) ، نیک پختن گوشت را. (منتهی الارب). نیک پخته شدن گوشت تا آنکه از هم باز شود. (از اقرب الموارد) ، سرد گردانیدن مال و قوم را. (منتهی الارب). رجوع به هرء شود
سخت شدن سرما بر کسی چنانکه خواهد بکشد او را. (منتهی الارب). هرء. (اقرب الموارد) ، کشتن سرما کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سخت سرد گردیدن باد. (منتهی الارب). شدت یافتن سردی باد. (اقرب الموارد) ، نیک پختن گوشت را. (منتهی الارب). نیک پخته شدن گوشت تا آنکه از هم باز شود. (از اقرب الموارد) ، سرد گردانیدن مال و قوم را. (منتهی الارب). رجوع به هرء شود