جدول جو
جدول جو

معنی طخوم - جستجوی لغت در جدول جو

طخوم
(طُ)
حد فاصل میان دوزمین. (منتهی الارب) (آنندراج). سرحد. مرادف تخوم
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طعوم
تصویر طعوم
طعم ها، مزه ها، جمع واژۀ طعم
فرهنگ فارسی عمید
(طُ خَ)
ابن ابی الطخماء. شاعری است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بزرگ منشی کردن. تکبر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
وخامه. گران بار و ناموافق گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گران و ناگوارد شدن طعام. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وخم و وخامه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مرد گران سنگ و ناموافق. (از منتهی الارب) (آنندراج). مرد ثقیل و گران و ناپسند. ج، وخام، وخامی، اوخام. (ناظم الاطباء) ، (ارض...) زمین که گیاهش ناگوارنده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وخم و وخامه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عُ)
فاسد شدن طعام. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَضْءْ)
بسیار گردیدن آب. (منتهی الارب) ، موی مرغول کردن. (تاج المصادر). تافتن موی. گره زدن موی. بریدن موی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
بسیار راننده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ / طُ)
کوهی است نزدیک آبی که متعلق به بنی شمجی از طایفۀ طی ّ میباشد و آن کوه را موفق مینامند. (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 32)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
دشوارخوئی. بدصحبتی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَخْ وَ)
ابر تنک. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
گوشت خشک که به سیاهی زند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
ناپدید گردیدن: طسم الشی ٔ طسوماً. کذا فی طسم الطریق. لغهٌ فی طمس، علی القلب. (منتهی الارب) (آنندراج) ، طسمته، ناپدید کردم او را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
شتر با مغز استخوان و با پیه، جزورٌ طعوم، شتر کشتنی که نه لاغر باشد نه فربه. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب) (آنندراج). جزورٌ طعیم مثله. (منتهی الارب). یقال: جزورٌ طعوم ٌ و طعیم ٌ، ای بین الغث و السمین. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
جمع واژۀ طعم. مزه ها. (از منتهی الارب). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: حکما گفته اند طعوم (مزه ها) بر دوگونه اند: بسیط و مرکب. و مزه های بسیط نه قسم اند که از ضرب سه در سه حاصل آیند زیرا فاعل یا گرم و یا سرد و یا معتدل است، و قابل نیز یا لطیف و یا کثیف و یا معتدل باشد، چنانکه گرم کیفیت غیرملایمی در اجسام پدید آرد، چه خاصیت آن تفریق است از این رو در جسم کثیف کیفیت کثیفی که غایهً غیرملایم است ایجاد میکند که مرارت (تلخی) است و در جسم لطیف خاصیتی فروتر از آن تولید میکند که حرافت (تیزی) است و در معتدل ملوحت (شوری) ایجاد کند که حد میانۀ دو خاصیت مزبور یعنی تلخی و تیزی است. و سرد نیز کیفیت غیرملایمی پدید می آورد، چه خاصیت تکثیف است که با اجسام سازگار نیست لیکن ناسازگاری آن از عدم تفریق کمتر است، چنانکه در جسم کثیف عفوصت (گسی) تولید کند، چه مزۀ مزبور تکثیف را متضاعف کند و در لطیف حموضت (ترشی) ایجاد کند زیرا ناسازگاری آن بینابین است و فاعل به سردی و آن را کثیف کند و به لطافت در آن فرورود. و در معتدل قبض بوجود آورد که فروتر از گسی و برتر از ترشی است زیرا گسی هم ظاهر و هم باطن زبان را قبض میکند ولی قابض تنها ظاهر زبان را به قبض دچار میسازد و معتدل تأثیر ملایم و سازگاری بخشد، چنانکه در کثیف حلاوت (شیرینی) و در لطیف دسومت (چربی) و در معتدل تفاهت (بیمزگی) تولید کند. اینها مزه های بسیطاند و از هر یک از مزه های مزبور طعم های گوناگونی ترکیب میشود که میتوان گفت آنها را نهایتی نیست. و این گونه مزه های گوناگون یا بر حسب ترکیب و یا بر حسب ترک اسباب است، چنانکه برخی از آنها دارای نام جداگانه ای باشند مانند بشاعت که از تلخی و قبض مرکب است و در حضض وجود دارد. و همچون زعوقت که از شوری و تلخی مرکب است و در حالت تب دست میدهد و گاهی به مزه ها کیفیت لمسی پیوسته میشود چنانکه حس آن کیفیت و کیفیت طعمی را از یکدیگر بازنمیشناسد و مجموع آن دو کیفیت طعم واحدی را تشکیل میدهد مانند اجتماع تفریق و حرارت با یکی از طعم ها که مجموع آنها را حرافت (تیزی) پندارند یا همچون اجتماع تکثیف و تجفیف با یکی از طعم ها که مجموع آنها را عفوصت (گسی) گمان کنند. (از کشاف اصطلاحات الفنون از شرح مواقف) :
جزکه صاحب ذوق که شناسد طعوم
شهد را ناخورده کی داند ز موم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(طُ)
آب برگردیده رنگ و مزه. (منتهی الارب). ماء اجن. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
واحد تخوم. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به تخوم شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
نشان و حد فاصل میان دو زمین. (منتهی الارب). حد. (المنجد). جمع واژۀ تخم و تخم. فواصل میان دو زمین از نشانه ها و حدود. (از اقرب الموارد). نشان ها و حدود میان دو زمین. (غیاث اللغات) (آنندراج). مؤنث است. ج، تخوم (علی اللفظ) ، تخم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). یا تخم و تخم و تخوم و تخومه، واحد تخوم است. (منتهی الارب). جمع واژۀ تخم و تخم. (المنجد) (اقرب الموارد). ابن اعرابی و ابن السکیت گویند واحد تخوم و جمع تخم، مثل رسول، رسل. (اقرب الموارد). رجوع به تخم و مادۀ قبل و المعرب جوالیقی شود: چون بهرام گور بجانب بلاد ارمنیه میرفت اتفاقاً رهگذر او بر دیهی بود از تخوم ساوه که آنرا طخرود میگویند، بدین دیه آتشکده بنا نهاد... (تاریخ قم ص 23). ازنزدیک تخوم موصل است. (تاریخ قم ص 181) ، فلان طیّب التخوم، ای طیّب العروق، جعلت سرّک علی تخوم قلبی، ای لااغفله . (اقرب الموارد) ، حالی که ارادۀ آن را دارند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، تخوم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخوم
تصویر تخوم
جمع تخم، مر زنشان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طموم
تصویر طموم
پرآبی، بریدن موی، تاب دادن موی، گره زدن موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلخوم
تصویر طلخوم
آبگند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحوم
تصویر طحوم
شتابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طسوم
تصویر طسوم
ناپدید گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طخم
تصویر طخم
برزگ منشی خود ستایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طعوم
تصویر طعوم
جمع طعم، چشته ها مزه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخوم
تصویر تخوم
((تُ خُ))
حد فاصل میان دو زمین
فرهنگ فارسی معین
ظرف بزرگ سفالی
فرهنگ گویش مازندرانی