معنی طخمه در لغت نامه دهخدا

نام والد حوشب تابعی. (منتهی الارب). واژه تابعی در تاریخ اسلام به فردی اطلاق می شود که یکی از یاران پیامبر را دیده و از او علم آموخته است، اما خود موفق به ملاقات با پیامبر اکرم (ص) نشده است. تابعین در سده اول هجری می زیستند و نقش مهمی در توسعه معارف اسلامی، به ویژه در زمینه روایت حدیث و فقه داشتند. نام های بزرگی چون حسن بصری، سعید بن مسیب و عطاء بن ابی رباح در شمار تابعین قرار دارند و آثار آنان در منابع معتبر اسلامی ثبت شده است.

معنی طخمه در لغت نامه دهخدا

سیاهی نوک بینی. (منتهی الارب) (آنندراج)

معنی طخمه در لغت نامه دهخدا

گلۀ بزان. (منتهی الارب) (آنندراج)

معنی طخمه - جستجوی لغت در جدول جو

طخمه

لغت نامه دهخدا

طخمه

لغت نامه دهخدا

طخمه

لغت نامه دهخدا

پخمه

کودن، کم عقل، کندفهم، کم هوش

فرهنگ فارسی عمید

تخمه

فساد غذا در معده و بدی گوارش که از پرخوری به هم می رسد، سوءهضم

فرهنگ فارسی عمید

دخمه

جای تنگ و تاریک، جایی که در زیرزمین درست کنند و جسد مرده را در آنجا بگذارند، سرداب، سردابه، خانۀ زیرزمینی، گور، برای مثال در این دخمه خفته است شداد عاد / کز او رنگ و رونق گرفت این سواد (نظامی۶ - ۱۱۱۲)

فرهنگ فارسی عمید

طامه

بلای سخت که بالاتر از همۀ بلاها باشد، داهیه، بلا، حادثۀ عظیم

فرهنگ فارسی عمید

زخمه

وسیلۀ کوچک فلزی که با آن سیم های ساز را به صدا درمی آورند، مضراب، زخ، برای مثال ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی / زاری از ما نه تو زاری می کنی (مولوی - ۵۹)

فرهنگ فارسی عمید

طعمه

خوراکی که برای به صید حیوانات و ماهیان استفاده می شود، جانور کوچکی که خوراک جانوران قوی تر می شود، کسی یا چیزی که برای سوءاستفاده مورد توجه قرار می گیرد

فرهنگ فارسی عمید

تخمه

اصل، نژاد، تبار، دانه های میان هندوانه، خربزه یا کدو که آن ها را تف می دهند و آجیل درست می کنند، سیاه دانه و امثال آنکه روی نان بزنند

فرهنگ فارسی عمید

خطمه

(خُ مَ)

بلندی کوه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)

لغت نامه دهخدا

بخمه

(بَ مَ / مِ)

نوعی از حرشف است که کنگر باشد و آن را بیدگیا خوانند. (برهان قاطع). کنگر. بیدگیا. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به حرشف شود

لغت نامه دهخدا

خطمه

(خَ مَ)

قبیله ای است ازانصار و هم بنوعبدالله بن مالک بن اوس. (منتهی الارب)

لغت نامه دهخدا

سخمه

سیاهی، کینه، خشم

فرهنگ لغت هوشیار

طلمه

کوماج گونه ای از نان نان پهن شده

فرهنگ لغت هوشیار

اخمه

چین و شکنج

فرهنگ لغت هوشیار

پخمه

شخص کودن و نفهمبی عرضه ساده ابله پیه چلمن غبی: (این مردهای بی نور و پخمه برای زندگانی حاجی های بازار بزارهالله مناسب ترند) (دشتی)

فرهنگ لغت هوشیار

تخمه

اصل و نژاد

فرهنگ لغت هوشیار

لخمه

تنگدمی سستی

فرهنگ لغت هوشیار

طعمه

را ه کار راه پیشه، درآمد خورش، به خوردن خواندن مهمانی، روزی، درآمد، چشته، پایدام دانه که برای شکار ریزند، باج، پروه (غنیمت) خوردنی خوراک غذا، جمع طعم، تیولی که از محل خالصه های دیوان می دادند (دوره سلجوقیان)

فرهنگ لغت هوشیار