جدول جو
جدول جو

معنی طخاف - جستجوی لغت در جدول جو

طخاف
(طِ)
ابر تنک که ازخلال آن آسمان دیده شود. (منتهی الارب) (آنندراج). ابر تنک که آسمان ورای آن دیده شود. (منتخب اللغات)
جمع واژۀ طخفه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طخاف
(طَ)
ابر تنک بالارفته. (منتهی الارب) (آنندراج). ابر دور از زمین. (مهذب الاسماء). ابر بلند. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طواف
تصویر طواف
کسی که چیزی را برای فروش در کوچه و بازار می گرداند، کاسب دوره گرد، بسیار طواف کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طراف
تصویر طراف
چادر و خیمۀ چرمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طواف
تصویر طواف
دور کعبه گشتن، گرد چیزی گشتن، پیرامون چیزی گشتن، دور زدن
طواف نسا: از اعمال حج تمتع که پس از سعی میان صفا و مروه انجام می دهند و دو رکعت نماز می خوانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطاف
تصویر خطاف
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد
بلوایه، چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
فرهنگ فارسی عمید
(طَ / طِ)
سیاهی شب، طف. رجوع به طف شود. (منتهی الارب) (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طا)
پرستک. (تفسیر ابوالفتوح مروزی). پرستو. فراستوک. پرستوک. فراشتوک. عصفورالجنه. چلچله. (یادداشت بخط مؤلف). ابابیل. (غیاث اللغات) : خدای تعالی مرغانی را بفرستاد همچون خطاف که آنرا پرستوک خوانند تا بلب دریا شدند، هر یکی سه پاره گل برگرفتند دو بپای و یکی بمنقار و بهوا اندرپریدند و بر زبر سر آن لشکر بایستادند. (ترجمه طبری بلعمی).
مرغک خطاف را عنبر بماند در گلو
چون بخوردن قصد سوی عنبر شهبا کند.
منوچهری.
سر او چون دم خطاف دو نیم.
خاقانی.
عجب نبود که اختطاف خطاف از زبان ضعیف و تعرض پشۀ حقیر کوتاه گردد. (سندبادنامه).
گر عنایت کند نگه دارد
تن پشه ز خطفۀ خطاف.
(سندبادنامه).
پرستک را به تازی خطاف گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). به فارسی پرستوک و به ترکی قرلانقوج به دیلمی چچلا نامند و از طیور معروفه است گوشت او در سیم گرم و خشک و کباب آن مفتح سدد و دافع سنگ مثانه و رافع یرقان و امراض سپرز و آشامیدن یک مثقال از خشک مسحوق او جهت قوت باصره و غرغرۀ آن با آب جهت خناق و جمیع امراض حلق نافع و طلای سوختۀ او، همین آثار دارد و اکتحال محرق او مقوی باصره. (از تحفۀحکیم مؤمن). نوعی مار که رنگ او همچون رنگ خطاف است. (یادداشت بخط مؤلف) ، آهن کج که محور بکرۀ چاه بروی گردد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، آهن کج و سرتیز. (منتهی الارب) (از تاج العروس). عقاقه. (بحر الجواهر).
- خطاف جبلی، عوهق. رجوع به عوهق در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ضد تثاقل. (تاج الع__روس ج 6 ص 93) (اقرب الموارد) (قط-ر المحیط). و منه حدیث مجاهد و قد سأله حبیب بن ابی ثابت: انی اخاف ان یؤثر السجود جبهتی. فقال اذا سجدت فتخاف، ای ضعجبهتک علی الارض وضعاً خفیفاً. (تاج العروس ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
آنچه زائد و بر سر پیمانه باشد. طفافه. طففه. (منتهی الارب). آنچه زیادت آید از پیمانۀ سر ظرف. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(طَفْ فا)
فرس ٌ طفاف، اسپ تیزرو. (منتهی الارب). اسپی که سبک و جلد باشد، ظرفی که تا لبها رسیده باشد. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
آبی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طَ / طُ)
کوهی است نزدیک آبی که متعلق به بنی شمجی از طایفۀ طی ّ میباشد و آن کوه را موفق مینامند. (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 32)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ابر بالابرآمده. یقال: ما فی السماء طخاء، ای شی ٔ من سحاب، اندوه که دم باز گیرد از وی. قال ابوعبیده وجدت علی قلبی طخاءً، ای شبه الکرب. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
طناب، در تداول عامیانه
لغت نامه دهخدا
گرانی و سنگینی را گویند که در خواب بر مردم افتد و بعربی کابوس گویند، (برهان) (آنندراج)، بختک
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ابر بلندبرآمده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَوْ وا)
خادم که بنرمی و عنایت خدمت کند. (منتهی الارب). خادم که بمهربانی خدمت کند، بسیار طوف کننده. (منتخب اللغات). طوف زن:
زهی هوا را طواف و چرخ را مساح
که جسم تو ز بخار است و پرّ تو ز ریاح.
مسعودسعد (در صفت ابر).
، دوره گرد. آنکه میوه و بقول و تره در کوی و برزن گرداند فروختن را:
مرد سخن ویست بتحقیق و ما همه
طواف ریش و سبلت و حمال خایگان.
سوزنی.
- طواف سرکش، شخصی را گویند که میوه و امثال آن را بر سرگرفته گرد کوچه و بازار بگرداند و بفروشد، و عسس و شبرو را نیز گویند و بمعنی دزد و راهزن هم آمده است. (برهان).
، آب غالب و بسیار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَوْ وا)
ابن غلاق (متوفی بسال 58 هجری قمری). از زعماء خوارج ببصره و مردی شجاع و پاکیزه و پرهیزگار بود. وی با هفتاد کس از بنی عبدالقیس بر عبیدالله بن زیاد خروج کرد، عبیدالله کسان بمقاتلۀ وی گماشت و طواف ظفر یافت و ببصره درآمد و با مردم آنجا ولشکریان بجنگ برخاست و سپس آنکه بیشتر یارانش کشته شدند، مقتول و مصلوب گشت. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 352)
ذوالطواف، وائل حضرمی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ابر بالارفته. لغه فی الخاء. (منتهی الارب). رجوع به طخاف شود
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
طوف. طوفان. تطواف. (منتهی الارب). گرد گشتن. گرد چیزی گشتن. (منتخب اللغات). گرد برآمدن. (تاج المصادر). گرد بر چیزی برآمدن. دور زدن. گردگردی. گشت. گرد درآمدن. (زوزنی). شوط. تحلس. گرد چیزی گشتن و گردیدن... وبا لفظ زدن و داشتن مستعمل. (آنندراج) :
نوروز روز خرمی بیعدد بود
روز طواف ساقی خورشیدخد بود.
منوچهری.
طوافی زد بر آن فیروزه گلشن
میان گلشن آبی دید روشن.
نظامی.
، بطرز خاص گرد خانه کعبه گشتن است. گرد و پیرامون کعبه گشتن. (منتهی الارب). طواف، از اعمال حج ّ است و در آن رعایت این امور: از حجر اسود آغاز کردن و خانه کعبه را در طرف چپ قرار دادن و هفت مرتبه دور زدن لازم است:
گفت نی گفتمش به وقت طواف
که دویدی به هروله چو ظلیم.
ناصرخسرو.
عاشقان اول طواف کعبۀ جان کرده اند
پس طواف کعبۀ تن فرض فرمان دیده اند.
خاقانی.
در طواف کعبۀ جان ساکنان عرش را
چون حلی ّ دلبران در رقص و افغان دیده اند.
خاقانی.
و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: طواف در لغت گردش در اطراف چیزی است و شرعاً گردش در اطراف خانه کعبه است. و صاحب النهایه آرد: و چون طوف خواهد کردن (حجگزار) ابتدا از حجرالاسود کند و چون نزدیک رسد هر دو دست بردارد و حمد کند خدای تعالی را و ثنا گوید و صلوات فرستد بر پیغمبر (ص) و از خدای تعالی درخواهد تا از وی قبول کند و سنگ را در برگیرد و بوسه بر وی دهد، پس اگر نتواند دست درمالد، پس اگر نتواند به دست اشارت کند و بگوید امانتی ادیتها و میثاقی تعاهدته لتشهد لی بالموافاه اللهم تصدیقاً بکتابک تا به آخر دعا و پس طواف خانه کند هفت بارو در طواف بگوید: اللهم انی اسئلک باسمک الذی یمشی به علی طلل الماء کما یمشی به علی جدد الارض، تا آخر دعا و هر وقت که به دور کعبه میرسی صلوات میفرستی به پیغمبر (ص) و دعا همی گوئی و چون به پس کعبه رسی و آن مستجار است به پیش رکن یمانی در گردش هفتم دستها بر (دیوار) بگستری و رویت و شکمت بخانه بازنهی و بگوئی اللهم هذا البیت بیتک و العبد عبدک تا آخر دعا.پس اگر نتواند کردن بر وی چیزی نبود. اگر از آنجا بگذشته باشد و پس یادش آید که بدان جایگاه التزام نکرد بر وی نباشد بازپس گشتن و باید که ختم طواف بسنگ سیاه بکند همچنانکه ابتدا از آنجا کرد و مستحب است وی را که همه رکنها را در بر گیرد و مستحب تر در آنکه مؤکد است در بر گرفتن آن رکن است که حجر در وی است و از پس آن رکن یمانیست که با حال اختیار در بر گرفتن هر دو رکن ترک نکند و اگر کسی را دست بریده باشند سنگ در بر گیرد بدان جایگاه که بریده باشند، پس اگر از ارشنه بریده باشد به دست چپ استلام کند و باید که طواف خانه در میان مقام و خانه بود و از آنجا تجاوز نکند که اگر از مقام تجاوز کند یا دور شود از وی آن طواف چیزی نبود و باید که طواف بر ساکنی بود نه تیز رود و نه کند و اگر کسی شش بار کرده باشد و فراموش کرده باشد و بازگشته باشد باید که یکبار دیگر با آن مضاف کند و بر وی چیزی نبود و اگر یادش نیاید تا آنگاه که باز خانه آید بفرماید کسی را تا ازبهر وی یک طواف بکند و اگر یادش آیدکه وی طواف کمتر از هفت بار کرده است و در حال سعی یادش آید باید که بازگردد و طواف تمام بکند. اگر طواف چهار شوط یا بیشتر بوده باشد که اگر کمتر از آن بوده باشد طواف با سر باید گرفتن و پس با سر سعی آید و تمام کند و اگر کسی را در طواف شک اوفتد و نداند که چند کرده است شش یا هفت و وی در حال طواف بود اگر طواف وی فریضه بود با سر گیرد و اگر نافله بود بر آن کمتر بنا کند و بتمامی هفت کند و اگر شک وی پس از آن بود باز وی ننگرد و بر طواف بگذرد و حکم در آنکه کمتر از شش شوط بود چون شک افتد همان حکم است که گفتیم راست در آنکه چون طواف فریضه بود باز سر گیرد وگر طواف نافله بود بر کمتر بنا کند چنانکه گفتیم و اگر هشت باز طواف کند متعمداً بر وی باشد طواف با سر گرفتن و اگر بنسیان کرده شش بار دیگر با آن مضاف بکند و با وی چهار رکعت نماز کنددو رکعت چون از طواف فریضه بپردازد و از آنجا بصفا شود و سعی از میان صفا و مروه بکند و اگر کسی را در گردش هشتم یاد آید پیش از آنکه به رکن برسد که وی هفت بار طواف کرده است طواف ببرد پس اگر یادش نیاید تاآنکه بر رکن برسد که وی هفت بار طواف کرده است طواف ببرد پس اگر یادش نیاید تا آنکه بر رکن بگذرد بتمامی چهارده گردش کند چنانکه در پیش گفتیم و اگر کسی بشک افتد و نداند که هفت بار طواف کرده است یا هشت طواف ببرد و دو رکعت نماز بگزارد و بر وی چیزی نبود و اگر بشک افتد و نداند که شش کرده است یا هفت یا هشت طواف با سر گیرد تا بیقین داند که هفت کرده است و روانبود که دو طواف فریضه در هم پیوندد. و اما در نوافل باکی نبود اگرچه فاضلتر آنست که فصل کند از میان دو طواف بنمازی وگر در حال تقیه بود باکی نبود که در طواف چندانکه خواهد بپیوندد و اگر کسی بیشتر از هفت بار در طواف نافله بگردد فاضلتر آن بود وی را که بر طاق بگردد و بر جفت نگردد مثلاً که بر دو هفت بگردد باید که به سر هفت کند و اگر کسی بی وضو طواف کند یا جنب باشد اگر طواف فریضه باشد وضو بازکند یا غسل کندو طواف باز سر گیرد و اگر نافله بود غسل کند یا وضوو نماز کند و بر وی نبود طواف باز سر گرفتن و اگر کسی در طواف فریضه حدثی کند که وضو را بشکافد و از طواف بعضی کرده باشد اگر از نیمه درگذشته باشد وضو بازکند و باقی طواف تمام کند پس اگر حدث وی پیش از آن بود به نیمه رسد بر وی بود طواف با سر گرفتن و اگر کسی طواف فریضه کرد و نماز کرد و پس پیدا شود وی را که نه بر وضو بوده است وضو بازکند و طواف با سر گیرد واگر طواف نافله باشد وضو بازکند و نماز باز سر گیردو اگر کسی طواف دربرد بدانکه در خانه شود یا بحاجتی آن خویش با آن کسی بشود اگر از نیمه بگذشته باشد برآن بنا کند و اگر از نیمه نگذشته باشد و طواف فریضه بود طواف با سر گیرد و اگر نافله بود بر آن بنا کندبر همه حالی و اگر کسی در طواف بود و وقت نماز درآید که طواف برد و نماز کند و پس طواف تمام کند از آنجا که به وی رسیده بود و همچنین اگر کسی را در حال طواف وقت وتر بر وی تنگ شود و نزدیک فجر باشد یا فجر برآمده باشد وتر کند و نماز فجر کند و پس بنا کند بر طواف و هر آن بیماری که طهارت بتواند داشتن به وی طواف بکنند و از وی طواف نکنند پس اگر بیماری وی از آن بود که طهارت نتواند داشتن منتظر میباشند اگر به شود طواف کند وی بنفس خویش و اگر به نشود و ازبهر وی طواف کنند و وی دو رکعت نماز کند و روا بود وی را و اگر کسی چهار شوط طواف کرده باشد و پس بیمار شود منتظر میباشند یک روز یا دو روز اگر به شود طواف خویش تمام کند و اگر به نشود بفرماید تا کسی ازبهر وی هفت بار طواف کند و ازبهر خویش نیز نیت طواف کند روا بود از وی آن طواف و روا نبود مرد را که طواف کند و در جامۀ وی نجاستی بود پس اگر ندانسته باشد و در حال طواف بیند بازگردد و جامه بشوید و پس با سر طواف شود وتمام کند وگر پس از آن که از طواف بپرداخته باشد بداند آن طواف از وی جایز باشد و نماز با جامه پاکیزه کند و مکروه است سخن گفتن در حال طواف الا ذکر خدای تعالی و قرآن خواندن و اگر کسی طواف الزیاره فراموش کند تا آنکه باز خانه آید و اهلش را مواقعه کند واجب آیدبر وی اشتری و باز مکه شدن و قضاء طواف الزیاره کردن و اگر طواف النساء باشد و پس از آنکه باز خانه آمده باشد یادش آید روا بود که کسی را به نیابت خویش فرودآرد تا ازبهر وی طواف کند وگر مرگ وی را دریابد ولی وی ازبهر وی قضاء آن طواف کند و اگر کسی طواف خانه کند روا بود وی را که سعی را تأخیر کند تا پس یک ساعت و روا نبود که با فردا روز افکند و روا نبود از نخست سعی کردن و پس طواف که اگر کسی چنین کند بر وی بود که طواف کند و پس سعی میان مروه و صفا کند و اگر طواف خانه کند باری چند و پس فراموش کند و دربرد و سعی میان صفا و مروه بکند بر وی بود که طواف تمام بکندو بر وی نبود با سر گرفتنش پس اگر یادش آید که وی طواف تمام نکرده بود و بعضی سعی نکرده باشد سعی دربردو بازآید و طواف تمام کند و پس سعی تمام کند و آن کس که حج متمتع کند چون لبیک بحج بزد روا نبود که طواف کند و سعی کند الا از پس آنکه به منا شود و بهر دو موقف بایستد الا که پیری پیر بود که باز مکه نتواند آمدن یا بیماری بود یا زنی بود که از حیض ترسد و منع کند حیض وی را از طواف کردن آنگه باکی نبود ایشان راکه طواف حج و سعی از پیش کند اما مفرد و قارن را باکی نبود که هر دو طواف از پیش آنکه بعرفات آیند بکنند و اما روا نبود طواف زنان کردنش الا پس از آنکه از منا باز گردند با اختیار پس اگر آنجا ضرورتی بود که با مکه نتواند آمدن یا زنی بود که از حیض ترسد روا بود ایشان را طواف زنان از پیش کردن و پس به منا آیندو به موقفها بایستند و همه مناسکها بگذارند آنجا و هر جا که خواهند روند و روا نبود طواف زنان پیش سعی کردن که اگر کسی طواف زنان پیش از سعی کند بر وی بودبا سر گرفتن طواف زنان و اگر فراموش کرده باشد یا سهو افتاده باشد بر وی چیزی نبود و روا بود و باکی نبود که مرد معول خویش بر صاحب خویش بکند بر شمردن طواف و اگر بنفس خویش تولی آن کند فاضلتر بود و اگر هر دو بشک افتند در عدد طواف هر دو با سر گیرند و روا نبود مرد را که طواف کند و کلاهی برطله بر سر وی بود و مستحب است که مردم سیصدوشصت طواف کرده باشد بخانه و اگر نتواند سیصدوشصت شوطبکند پس اگر نتواند چندانکه تواند و خوار آید بر وی طواف کند و اگر کسی نذر کند که وی بهر دو دست و هر دو پای طواف بکند بر وی طواف لازم آید هفت بار ازبهر دو دست و هفت بار از هر دو پای و چون مردم از طواف بپردازد بمقام ابراهیم (ع) آید و دو رکعت نماز کند و در رکعت اول الحمد و قل هو اﷲ بخواند و در دوم الحمدو قل یا ایها الکافرون. و این هر دو رکعت فریضه است همچنانکه طواف راست و جایگاه مقام هم آنجاست که اکنون هست و اگر کسی دو رکعت فراموش کند یا نه بمقام دربکند و پس یادش آید باید که با مقام شود و دو رکعت کند و روا نبود این دو رکعت کردن بجز در مقام و اگر از مکه بیرون شده باشد و دو رکعت طواف را فراموش کرده باشد و ممکن باشد وی را باز مکه شدن با مکه شود و دو رکعت در مقام کند پس اگر ممکنش نبود با مکه شدن هر کجا که یادش آید نماز کند و بر وی چیزی نبود و اگربجایگاه مقام زحام بود باکی نبود که در پس مقام نماز کند پس اگر نتواند باکی نبود که در برابر مقام نماز کند و وقت دو رکعت طواف آن وقت است که از طواف بپرداخت هر وقت که بود اگر شب بود و اگر روز و اگر از پس نماز دیگر بود و چه از پس نماز بامداد الا که طواف نافله باشد اگر چنین باشد و از پس نماز بامداد طواف کرده باشد یا از پس نماز دیگر نماز و طواف با آنگه افکند که آفتاب برآمده باشد و از نماز دیگر با آنگه افکند که از نماز شام بپرداخته باشد و اگر کسی دو رکعت طواف را فراموش کرده باشد و مرگ وی را دریابد پیش از آنکه طواف کرده باشد بر وی باشد قضا کردن از وی. (از النهایۀ شیخ طوسی صص 157- 162)
لغت نامه دهخدا
طخیفه ساختن که نوعی از آش باشد. (ناظم الاطباء). طخیفه ساختن که آش باشد. (منتهی الارب). طخیفه ساختن، و طخیفه بمعنی خزیره است. (از اقرب الموارد). رجوع به طخیفه و خزیره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از طهاف
تصویر طهاف
ابر بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طناف
تصویر طناف
طناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طواف
تصویر طواف
طوف، گرد و پیرامون کعبه گشتن، گرد بر چیزی بر آمدن، دور زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طراف
تصویر طراف
خیمه چرمین، شرف، مجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفاف
تصویر طفاف
سیاهی شب، لب پری، اسپ نوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطاف
تصویر خطاف
دزد، شیطان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جخاف
تصویر جخاف
خود پرست
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رخف، مسکه های تنک مسکه های شل، جمع رخیفه، خازهای تنک (خاز خمیر) خازهای شل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طواف
تصویر طواف
((طَ))
گرد چیزی گشتن، دور خانه خدا گشتن، گردش، دور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طناف
تصویر طناف
((طَ))
طناب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طراف
تصویر طراف
((طِ))
خرگاه ادیم، خیمه چرمین، جمع طرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خطاف
تصویر خطاف
((خَ طّ))
پرستو، چنگال درندگان، چنگک، جمع خطاطیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طواف
تصویر طواف
((طَ وّ))
بسیار طوف کننده، خادمی که به مهربانی و عنایت خدمت کند، در فارسی، دوره گرد، عسس، دزد، راهزن
فرهنگ فارسی معین