جدول جو
جدول جو

معنی طحا - جستجوی لغت در جدول جو

طحا
(طَ)
بعضی گویند کلمه ترکی است، و ظاهراً مصحف عدوقه و عذوقۀ عربی به معنی خوردنی باشد، ساز. ساز ره. برگ. آنچه از خوردنی همراه دارند سفر را. آنچه در خانه از غله و حبوب و امثال آن گرد کنند مصرف چند ماهی یا سالی را
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضحا
تصویر ضحا
(دخترانه و پسرانه)
زمانی پس از برآمدن افتاب، چاشتگاه، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طلا
تصویر طلا
(دخترانه)
طلا، فلزی زرد رنگ و نسبتاً نرم، زر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ضحا
تصویر ضحا
وقتی که روز نزدیک به نصف شدن می رسد، وقت قبل از ظهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طحن
تصویر طحن
آرد کردن گندم یا دانۀ دیگر، آرد کردن، جویدن
فرهنگ فارسی عمید
غده ای در طرف چپ شکم در زیر حجاب حاجز که عمل آن ذخیره کردن گلبول های قرمز و دفاع از بدن در برابر هجوم بیماری هاست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طحان
تصویر طحان
آسیابان، آردفروش
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
نام گیاهی است
لغت نامه دهخدا
(طِ)
موضعی است، ومر آن موضع را روزیست عظیم. (منتهی الارب) (آنندراج). جایگاهی است که چون واقعه ای در آن محل برای اعراب رخ داد، روز وقوع آن را یکی از روزهای تاریخی محسوب میدارند، و آن روز را به ’یوم طحاب حومل’ و ’یوم ملیحه’ نیز میخوانند. (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 30)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
نوعی از پیچاک شکم که در آن تنفس سخت باشد، ژخیدن. (منتهی الارب). سخت دم زدن
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ابر بالارفته. لغه فی الخاء. (منتهی الارب). رجوع به طخاف شود
لغت نامه دهخدا
(طِ)
چهار دیه است به مصر. (منتهی الارب) (آنندراج). چهار قریه که به نام طحاء و از توابع مصر است بدین شرح است: دو قریۀ آن در خاور مصر است که یکی از آن دو را طحاالمرج نامند. سومین از اعمال فیوم است و معروف به طحاالخراب میباشد. چهارمین از اعمال اشمونین است که آنرا طحاالمدینه نامند و معروف به ام ّعامودین نیز هست. و ابوجعفر طحاوی محدّث مشهور منسوب به چهارمین طحاء است. (تاج العروس). و صاحب قاموس الاعلام آرد. نام خطه ای است در شمال صعید مصر در طرف مغرب رود نیل و وطن جمعی از مشاهیر معروف به طحاوی بوده است
لغت نامه دهخدا
(طَ وَ)
موضعی است مر بنی غبر را. منه المثل: ضیعت البکار علی طحال، در حق شخصی گویند که طلب کند حاجت را از شخصی که بدی رسانده باشد او را. اصله ان سویدبن ابی کاهل، عیر بنی عبر بقوله:
من سره النیک بغیر مال
فالغبریات علی طحال.
ثم اسرسوید، فطلب الی بنی غبران یعینوه فی فکاکه، فقالوا له ذلک. (منتهی الارب) ، پشته ای است در حمی ضریه. (معجم البلدان ج 6ص 30)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
نام سگی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
سپرز. (منتهی الارب) (آنندراج) (زمخشری). اسپرز. ج، طحل. گویند اسب سپرز ندارد، و این مثل است در شتابروی، چنانکه گویند: شتر مراره ندارد، یعنی بددل است. (منتهی الارب). اسبل. رجوع به سپرز شود. شیخ الرئیس گوید: طحال: عضویست غیرحساس. (قانون چ تهران ص 17، 72). نیکوترین سپرز آن بود که از حیوان فربه گیرند، از بهر آنکه بدی بوی آن کمتر از لاغر بود. شیخ الرئیس گوید: بهترین سپرزها سپرز خوک بود. معذلک کیموس وی بد بود و طبیعت وی گرم و خشک بود، و در وی قبض بود، و خون سودائی ازوی متولد شود، و وی دیر هضم شود، سبب عفونتی که دارد اولی آن بود که با روغن بسیار و پیه پخته کنند، و بر سر وی شراب صافی و رقیق یا سرکه و کبر خورند. (اختیارات بدیعی). غلیظ و کثیف و مولد سودا، و ذرور خون او که خشک کرده باشند، قاطع نزف الدم جراحات تازه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). طحال بپارسی سپرز و بترکی طلاق گویند. بهترینش آن بود که از حیوان فربه گیرند. طبیعتش گرم است در اول و گویند سرد و خشک است در دوم، شکم ببندد و خون سوداوی از او تولد کند، و مصلحش روغن و سرکۀ کبر است. طحال را به پارسی سپرز و بهندی تلّی نامند. ماهیت آن: معروف است که عضوی است نرم سخیف کبودرنگ واقع در جانب چپ زیر قلب، و آن ادویۀ سودا متولد در کبد است برای ریختن قدری از آن بعد دفعفضول از معده بر فم معده، و از معده جهت انتباه آن به جوع برای دباغت معده، و داخل شدن قدری از آن در خون برای تغذیۀ بعض اعضاء صلبیه، چنانچه بتفصیل در کلیات فن طب مذکور است، و تکون آن از دم سوداوی است وآنچه میگویند فرس طحال ندارد، نیست چنین، مانند آنکه میگویند که شتر زهره ندارد، آن مثل است برای سرعت و جلادت فرس، و عدم جرأت و جسارت شتر، بهترین آن (طحال) حیوان فربه جوان اهلی است. جهت آنکه ردائت آن کمتر است از حیوان پیربری. و شیخ الرئیس گفته: بهترین همه طحال خنزیر است. و طحال طیور بدترین همه. طبیعت آن: بارد یابس. افعال و خواص آن بطی ءالهضم، ردی ءالکیموس مولد خون سوداوی و ذرور و خشک خون آن ملصق و قاطع نزف الدم جراحات تازه، مصلح ردائت آن خالص کردن از عروق، و با روغن بسیار دنبه و پیه پختن، و بالای آن شراب رقیق آشامیدن است. بدان که از اعضای مفرده است، یعنی در بدن هر حیوانی از یک طحال بیش نیست، ولکن اطبای فرنگ میگویند که بندرت متعدد نیز دیده شده، و دربدن بعضی حیوانات تا پنج عدد. شنیده شده که اطبای فرنگ شکم سگی را شکافتند در جوف آن پنج عدد طحال یافتند و نیز شنیده شده که طحال سگی را بریده برآوردند، و باز آنرا ملتئم ساختند و آن سگ تا مدتی زنده بود. (مخزن الادویه). باردٌ یابس فی الثالثه. یکون عن الخلط السوداوی، ردی الغذاء، فاسدالکیموس، لایتناول منه الاماله فائدهٌ مخصوصه، و هو مذکور عند اصوله. (ضریر انطاکی ج 1 ص 237). رجوع به همان کتاب ج 2 ص 154 شود.
- عظم طحال، بزرگ شدن سپرز
لغت نامه دهخدا
(طَحْ حا)
بنابر گفتۀ سمعانی جمعی از مشاهیر و افاضل رجال به نام طحان معروف به وده اند و بدین اسم نسبت داده میشده اند. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(طَحْ حا)
آسیابان. (منتهی الارب) (آنندراج). آسیاگر، المنبسط من الارض. (اقرب الموارد). زمین خوار و هموار
لغت نامه دهخدا
(طُ)
بیماریی است که در سپرز بهم رسد. (آنندراج) (غیاث اللغات) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سحا
تصویر سحا
مهر نامه، عنوان نامه واحد سحاء ه، جمع اسحیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحل
تصویر طحل
سپولماری درد سپرز گرفتن، بوی گرفتن آب، جمع طحال، سپرز ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحما
تصویر طحما
شوکران از گیاهان شوکران، شوکران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحن
تصویر طحن
شوکران از گیاهان آرد کردن، گرد گردیدن مار آرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحو
تصویر طحو
نیک راندن، گرد آوردن شتران، تیز کردن کارد و جز آن، بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحال
تصویر طحال
بیماری است که در سپرز بهم رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحا
تصویر شحا
فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحث
تصویر طحث
راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطا
تصویر حطا
شپش بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحا
تصویر رحا
سنگ آسیا
فرهنگ لغت هوشیار
رود فراخ رود خانه وسیع، مجرای وسیع آب، هامون، زمین فراخ که گذرگاه سیل و دارای سنگریزه های بسیار باشد،جمع بطاح بطایح (بطائح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحان
تصویر طحان
آسیابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحان
تصویر طحان
((طَ حّ))
آسیابان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طحال
تصویر طحال
((طَ))
اسپرز، سپرز، یکی از اعضای داخلی بدن انسان که در طرف چپ شکم قرار دارد و کار آن ذخیره کردن گلبول های سرخ است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلا
تصویر طلا
تلا، زر
فرهنگ واژه فارسی سره
اسپرز، سپرز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
طحال درخواب دیدن، مال و شادی بود، از بهر قوام تن به اوست. اگر بیند که طحال استر داشت، دلیل کند که در آن سال او را مال بدست آید. اگر بیند که طحال گوسفند داشت، دلیل بود که وی را از مردی بزرگوار مال حاصل آید یا از مردی غریب. اگر بیند طحال داشت، دلیل به قدر آن از زمین مال یابد و خرم و شادمان شود و طحال هر جانوری که گوشت او حلال است، دلیل بر مال حلال نماید و هر جانوری که گوشت او حرام باشد، دلیل بر مال حرام کند که مال یابد.
- محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب