جدول جو
جدول جو

معنی طثو - جستجوی لغت در جدول جو

طثو
(حَ فَ)
بازی کردن به غوک چوب. (منتهی الارب). مترادف طث ء. رجوع به طث ّ و طث ء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ صَ)
پای بچۀ چهارپایان بستن. (منتهی الارب). ببستن پای بچۀ چهارپای که زنگله دارد. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(طَثا)
چوبهای خرد. (منتهی الارب). ج، طثیه
لغت نامه دهخدا
(طَ)
سبکی نشاط، شادی. تنعم. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
بطنی است از ازد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
سطبر گردیدن شیر و روغن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
بازی کردن به قله که غوک چوب باشد، پلیدی افکندن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَلْوْ)
ریزۀ هر چیزی. (منتهی الارب) ، آهوبره که نوزاده باشد. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
پر شدن آب دریا. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). برتر آمدن آب دریا و چاه و جوی. (زوزنی). برتر آمدن آب دریا و رود. (تاج المصادر). برآمدن رود. (منتخب اللغات). برآمدن و بلند گردیدن آب. (منتهی الارب) ، بالیدن گیاه، بلند گردیدن همت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ ثَ)
خواندن. یقال: طباه الیه طبواً،خواند او را بسوی وی. (منتهی الارب) (زوزنی) ، برگردانیدن کسی را از کاری: طباه عن الامر، برگردانید او را از آن کار. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
گوشت پختن. (منتهی الارب). بریان کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(طُنْوْ)
نافرمانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَنْوْ)
گستردنی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
غثاء آوردن سیل و درشورانیدن چراگاه را: غثا الوادی غثواً. (منتهی الارب) (آنندراج) ، زیاد شدن خاشاک در جائی: غثا الوادی غثواً و غثوّاً،کثر فیه الغثاء. غثوّ. غثی. (اقرب الموارد) ، به تهوع آوردن. ایجاد استفراغ. (دزی ج 2)
غثو. رجوع به غثو شود
لغت نامه دهخدا
(کُثْوْ)
خاک مجتمع و فراهم آمده، شیر اندک، مرغ سنگ خوار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
تباه کردن. فساد انگیختن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ لَ)
گستردن. (منتهی الارب) (آنندراج). گسترانیدن. (دهار). بگسترانیدن. (تاج المصادربیهقی). مثل الدحو. (زوزنی) ، گسترده شدن، به درازا کشیدن، خفتن بر پهلوی چپ، خفتن، رفتن. یقال: ماادری این طحا، ای ذهب ، بردن چیزی دل کسی را، دور گردیدن، هلاک شدن، اندوهگین گردیدن، بر روی افکندن مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، و الطحی لغهٌ فیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِسَ)
رفتن. یقال: طتا طتواً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ)
ماست شدن شیر. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). رجوع طثر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ فُ)
نمّامی و سخن چینی کسی کردن پیش سلطان یا عام است پیش سلطان باشد یا پیش دیگری: اثوت به و علیه. (منتهی الارب). غمّازی کردن. غمز کردن. (زوزنی). اثاوه. اثی. اثایه
لغت نامه دهخدا
(اِ)
عرق و خوی کردن. (منتهی الارب). خوی کردن. عرق کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
طفوّ. بالا برآمدن بر آب. (منتهی الارب). بر سر آب آمدن چیزی. (المصادر زوزنی). بر سر آب برآمدن چیزی. (منتخب اللغات) ، برگ بالای درخت ظاهر شدن. (منتخب اللغات). ظاهر شدن برگ بر درخت. (منتهی الارب) ، سخت دویدن آهو و سبک رفتن آن بر روی زمین. (منتخب اللغات). سخت دویدن آهو. (منتهی الارب) ، مردن. (منتخب اللغات) (منتهی الارب) ، داخل شدن در کاری. (منتخب اللغات). در کاری درآمدن، برآمدن و نمود گردیدن. (منتهی الارب)
طفو. بالا برآمدن بر آب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
خاک پاشیدن بر. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). و در حدیث آمده است: ’احثوا علی وجوه المداحین التراب’، ریخته و پاشیده شدن خاک. حثی. تحثاء، عطای اندک دادن. اندک چیزی دادن. اندک دادن عطا. (از منتهی الارب). و رجوع به ذیل دزی ج 1 ص 248 شود
لغت نامه دهخدا
(خَثْوْ)
اسفل شکم که فروهشته باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وِن)
طو. گرسنه. (منتهی الارب) (دهار) ، گرسنه دارنده خود را. طاویه مثله فیهما. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پیچنده. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(حَ س س)
درگذشتن از حد، نافرمانی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). طغوان
لغت نامه دهخدا
(حُ)
از دور درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: طرا طروّاً، از دور درآمد. (منتهی الارب). آمدن از جای دور. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
شتافتن. شتابروی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَثْوْ)
ماست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شیر تازه با شیر ترش مخلوطشده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کثو
تصویر کثو
پارسی تازی گشته کتو سنگخوارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طهو
تصویر طهو
کار، بریان کردن گوشت پختن، نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلو
تصویر طلو
ریزه هر چیزی، پای بستن نوزاد چارپای را گرگ گرگ کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
بر آمدن برآب، نمایانی برگ بر درخت، سخت دویدن: آهو، مردن، به کاری در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طقو
تصویر طقو
شتابروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحو
تصویر طحو
نیک راندن، گرد آوردن شتران، تیز کردن کارد و جز آن، بریدن
فرهنگ لغت هوشیار