جدول جو
جدول جو

معنی طبیجه - جستجوی لغت در جدول جو

طبیجه
(طِبْ بی جَ)
مقعد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طبیبه
تصویر طبیبه
پزشک مؤنث، آنکه بیماران را معالجه می کند، طبیب
فرهنگ فارسی عمید
(طَ قَ)
تأنیث طبیق. (منتهی الارب) (آنندراج). برابر. مساوی
لغت نامه دهخدا
(طَ بی یَ)
کار عظیم و سخت. طبواء. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(جَ / جِ)
معشوقه کلمه فارسی است و این مصغر و مخفف بی بی است. (غیاث). (از تاج العروس) (یادداشت بخط مؤلف). و هو العرس و العرس حائط بین حائطی البیت الشتوی لایبلغ به اقصی لیکون ادنی و انما یکون ذلک بالبلاد البارده. (قاموس از یادداشت بخط مؤلف). بمعنی عرس است و آن دیواری است که مابین دو دیوار خانه سرمایی نهند و بنهایت نرسانند و مسقف سازند تا آنجا گرم تر شود. (منتهی الارب) (یادداشت بخط مؤلف). و رجوع به بیچه و عرس شود
لغت نامه دهخدا
(نَ جَ)
آنچه از داروهای خشک که خورده شود و مقدار آن لقمه ای بود. (از بحرالجواهر)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
مؤنث طبیب. زن بجشک. آسیه، زمین دراز، جامۀ دراز، ابر دراز، پوست. ج، طباب. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ دَ / دِ)
گرم شده. تبیده، مجازاً تبدار. باتب:
بطبع چون جگر عاشقان طبیده و گرم
برنگ چون علم کاویان خجسته بفال.
منجیک
لغت نامه دهخدا
(طَ)
شهری است از بلاد اندلس و جمعی از فضلا از آن شهر برخاسته اند. (معجم البلدان ج 5 ص 29). رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 58، 86، 300 و نفح الطیب ج 1 ص 141 و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(طَ عَ)
رجوع به طبیعت شود
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ)
گلیم سیاه، شاماکچه. (منتهی الارب) ، لباس سیاه، بقیر. (اقرب الموارد). رجوع به سبیج شود
لغت نامه دهخدا
از کتاب حدود العالم که بسال 372 ه.ق. تألیف شده چنان استنباط می شود که سبیجه نوعی حیوان است از قبیل سمور و سنجاب و فنک و جز آن: و از این ناحیت (تغزغز) مشک بسیار خیزد و روباه سیاه و سرخ و ملمع و موی سنجاب و سمور و قاقم و فنک و سبیجه و غژغاو خیزد. رجوع به حدود العالم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبیجه
تصویر سبیجه
گلیم سیاه، شاماکجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبیجه
تصویر کبیجه
خر دم بریده: (ندانی ای بعقل اندر خر کبجه بنا دانی که با نر شیر بر ناید ستردن (سروزن دهخدا) گاو ترخانی ک) (غضائری)، هر چاپایی که زیر دهانش ورم کرده باشد گویند: (کبجه شده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبنجه
تصویر طبنجه
پارسی تازی گشته توانچه تپانچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبیبه
تصویر طبیبه
مونث طبیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبیعه
تصویر طبیعه
طبعا بطبع: طبیعه بدین کار رغبت دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبیقه
تصویر طبیقه
برابر سازگار همراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبیله
تصویر طبیله
مونث طبلی، جامه یمینی یا مصری موشی که بر آن طبل منقوش است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیجه
تصویر بیجه
((بِ جَ))
مقداری از کالا که بدون وزن کردن و شمردن، خرید و فروش شود، مقدار زمینی که بتوان در آن صد من بذر کاشت
فرهنگ فارسی معین
بهره سود درآمد، اجاره بها
فرهنگ گویش مازندرانی