جدول جو
جدول جو

معنی طبوع - جستجوی لغت در جدول جو

طبوع
(طُ)
جمع واژۀ طبع
لغت نامه دهخدا
طبوع
(طَبْ بو)
جانورکی است زهردار، قسمی از بوزینه که گزیدنش را درد سخت باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). جنبنده ای است. گویند دیوه ای است. (مهذب الاسماء) ، دانۀ سمی است که از گزیدن آن درد بسیار بهم میرسد. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
طبوع
جمع طبع، خوی ها
تصویری از طبوع
تصویر طبوع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طلوع
تصویر طلوع
(دخترانه)
برآمدن خورشید و مانند آن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
چاپ شده، چیزی که باب طبع انسان باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
خوش آینده و مرغوب طبع. (غیاث) (آنندراج). خوش آیندو خنیده و موافق میل و موافق طبع و مرغوب طبع و دلنشین و دلچسب و مقبول و خوشگل. (ناظم الاطباء). مرغوب. مطابق میل. مطابق طبع. خوش آیند. دل پسند. خاطرپسند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پس این مسئله بخلاف آن قیاس است که خواجه کرده است که یزدان مطبوع است بر خیر و قادر نیست بر شر و اهریمن مطبوع است بر شر و قادر نیست بر خیر. (کتاب النقض ص 446). گویندهر مکلف که مطبوع باشد از قبل خدای تعالی بر ایمان و طاعت هرگز کفر نتواند آوردن. (کتاب النقض ص 446).
غریب از خوی مطبوعت که روی از بندگان پوشی
بدیع از طبع موزونت که در بر دوستان بندی.
سعدی.
ای چشم خرد حیران در منظر مطبوعت
وی دست هوس کوتاه از دامن ادراکت.
سعدی.
فتنه انگیزی و خون ریزی و خلقی نگرانند
که چه شیرین حرکاتی و چه مطبوع کلامی.
سعدی.
سلطان را سخن گفتن او مطبوع آمد. (گلستان).
حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
صیدآن شاهد مطبوع شمایل باشی.
حافظ.
از بهر دل کسی بدست آوردن
مطبوع نباشد دگری آزردن.
(ازامثال و حکم ج 1 ص 108).
- غیرمطبوع، بدگل وزشت و غیرمقبول و برخلاف میل. (ناظم الاطباء).
- مطبوع افتادن، خوش آمدن. مورد قبول و خوش آیندی قرار گرفتن.
- نامطبوع، ناخوشایند: لاجرم در بزرگی نامقبول و نامطبوع آمد. (گلستان).
، چاپ شده و به طبعرسیده. (ناظم الاطباء). مهرکرده شده. نقش کرده. چاپ زده. چاپ کرده. چاپی. مقابل خطی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بطوع
تصویر بطوع
برضا، بمیل، برغبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربوع
تصویر ربوع
جمع ربع، سرای ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
خوش آینده و مرغوب طبع، دلچسب، خوشگل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
((مَ))
خوش آیند، دلپذیر، مطلوب طبع، طبع شده، چاپ شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلوع
تصویر طلوع
برآمد، پگاه، بردمیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
گوارا، دلنشین، دلپذیر
فرهنگ واژه فارسی سره
پسندیده، خوب، خوشایند، کش، دلپذیر، دلپسند، دلچسب، دلخواه، زیبا، مرغوب، مفطور، مطلوب، مقبول، ملایم، نیک
متضاد: نامطبوع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
جذّابٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
Palatable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
savoureux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
saboroso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
美味しい
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
স্বাদু
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
لذیذ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
อร่อย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
ladha nzuri
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
טעים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
可口的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
schmackhaft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
맛있는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
lezzetli
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
lezat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
gustoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
sabroso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
smakelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
смачний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
вкусный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
smaczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
स्वादिष्ट
دیکشنری فارسی به هندی