جدول جو
جدول جو

معنی طبه - جستجوی لغت در جدول جو

طبه
(طُبْ بَ)
دوال که درزهای مشک به وی گیرند. اوالسیر الذی یکون فی اسفل القربه بین الخرزتین. (منتهی الارب). مغزی. زه
لغت نامه دهخدا
طبه
(طِبْ بَ)
نورد ابر، زمین دراز گیاه ناک، جامۀ پیش گشادۀ درازدامن. (منتهی الارب) (آنندراج). جامۀ دراز. (نسخه ای از مهذب الاسماء) ، پوست دراز، دوال دقیق، خط شعاع آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، طبب. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، گونه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طره
تصویر طره
(دخترانه)
موی پیشانی، زلف
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شبه
تصویر شبه
سنگی سیاه و درخشان، کهربای سیاه، برای مثال شبی چون شبه روی شسته به قیر / نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر (فردوسی - ۳/۳۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطبه
تصویر خطبه
خواستگاری و ازدواج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطبه
تصویر خطبه
وعظ و سخنرانی امام جمعه قبل از آغاز نماز، مقدمه یا دیباچۀ کتاب
فرهنگ فارسی عمید
(رُ طَ بَ)
خرمای تر. (دهار). یکی رطب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رطب شود
لغت نامه دهخدا
(شُ بَ / شُ طَ بَ)
خط پشت شمشیر (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). راه بر روی شمشیر. (مهذب الاسماء). جوی شمشیر. راه شمشیر. (یادداشت مؤلف) ، پاره ای از کوهان به درازابریده. ج، شطوب و شطب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ طَ بَ)
شطبه. ج، شطب، شطوب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به شطبه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ / بِ)
یونجه. سپست تر را گویند چون سبز بود و جمع او رطاب بود وابوعبید از اصمعی روایت کند که سپست تر را رطبه گویند و لیث گوید خشک آن را عرب قت گوید و بعضی گویند قت تر آن و خشک آن هر دو را گویند و اصمعی گوید: فصافص جمع فصفصه است و به پارسی او را سپست گویند. (از صیدنۀ ابوریحان بیرونی). فصفصه است و چون خشک شود قت خوانند و علف گویند به پارسی اسپرست و یا اسپست گویند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی) : و بر جریب رطبه پنج درهم. (ترجمه تاریخ قم ص 182). رجوع به همان متن و تحفۀ حکیم مؤمن و مخزن الادویه ص 290 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر دیگر خطب و بمعنی خواستگاری کردن زن باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). زن خواستن. (تاج المصادر بیهقی). خطبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ)
کلام که در ستایش خدا و نعت نبی و موعظۀ خلق باشد. (از ناظم الاطباء). کلام خطیب که در ستایش خدا و موعظت باشد. (از آنندراج). در کشاف و اصطلاحات فنون خطبه چنین تعریف شده است: خطبه، عبارتست از گفتاری که مشتمل بسم اﷲ الرحمن الرحیم و سپاس ایزد متعال بدانچه او را سزاوار است و درود بر پیمبر آخرالزمان صلی اﷲ علیه و آله و سلم و در آغاز گفتار واقع شده باشد، سپس باید دانست که خطبۀ کتاب غیر از خطبه ای است که بر فراز منابر خوانند، زیرا خطبۀ منابر علاوه بر آنچه که ذکر رفت باید مشتمل بر توصیۀ بپرهیزگاری و وعظ و تذکر و امثال آن باشد بخلاف خطبۀ دفاتر. ج، خطب: خطبه چنان دانم که مردم رابدل مردم خوانند و دل از نشنودن قوی و ضعیف گردد. (تاریخ بیهقی) ، دیباچۀ کتاب. (ناظم الاطباء). در کشاف اصطلاحات فنون آمده: بدان که در خطبۀ کتاب اگر مؤلف یا مصنف در آغاز شروع بتصنیف یا تألیف از نوشتن خطبه در دیباچه کتاب صرفنظر کند و پس ازختم تألیف خطبه را بیاورد خطبۀ الحاقیه و اگر از آغاز شروع بتألیف به انشاء خطبه پرداخت، آنرا خطبۀابتدائیه گویند: چون از خطبۀ این فصول فارغ شدم بسوی راندن تاریخ بازرفتم. (تاریخ بیهقی).
- خطبه نبشتن، دیباچه نوشتن: چون... شرط کردم که در اول نشستن هر پادشاهی خطبه بنویسم... اکنون آن شرط نگاه دارم. (تاریخ بیهقی). سخت خطبه خواهم نبشت و چند فصل سخن بدان پیوست آنگاه تاریخ روزگار همایون او برانم. (تاریخ بیهقی) ، شغل و منصب خطیب: و بوسعید شروطی را از خطبه عزل کرد و بوالحسین الماصلی را خطیب کرد. (تاریخ سیستان) ، دعا و ثنائی که در روزهای جمعه و ایام مهم بر سر منابر در مساجد و اماکن مقدسه خوانده میشده و در آن علاوه بر حمد خدا و مدح پیغمبر واولیای دین خلیفه یا سلطان روز مدح می گردید و این یکی از سنن بزرگ حکومت بود:
فرو افژنگ بتو گیرد دین
منبر از خطبۀ تو آراید.
دقیقی.
بنام و کنیتت آراسته باد
ستایشگاه شعر و خطبه تا حشر.
عنصری.
روز آدینه بر منابر نام خلیفه یاسلطان یا امیری را خطیب بعظمت و سمتی که داشته می خوانده است و بروز چهارشنبه خطبه کرد خویشتن را به امارت. یکی او را گفت: ایهاالامیر رسم و عادت خطبۀ روز آدینه باشد. گفت: باشد که مزارمان نباشد تا روز آدینه، همچنانکه نبود. (تاریخ سیستان). ورود الرسول و اظهار موت الخلیفه القادر باﷲ و اقامۀ رسم الخطبه للامام القائم بامراﷲ. (تاریخ بیهقی). رسم خطبه را بر چه صفت اقامت نمود. (تاریخ بیهقی). کسان خواجه را همه بگرفتند و مصادره کردند، اما هنوز خطبه بر حال خویشتن است. (تاریخ بیهقی). چون خطیب بجای ذکر خلیفه رسید بوی اندر آویختند و خطبه بریده شد. (مجمل التواریخ والقصص).
در خطبۀ کرم لقبش صدر عالم است
بر مهر ملک صدر مظفر نکوتر است.
خاقانی.
خطبۀ این دار ملک وقف بر القاب تست
سکۀ این دار ضرب باز بنام تو باد.
خاقانی.
سکه و خطبه بنام همیون سلطان در شهور 389 مطرز گردانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی).
وآنگه که نفس به آخر آید
هم خطبۀ نام تو سر آید.
نظامی.
- خطبه خواندن،در بالای منبری پس از حمد خدا و نعت پیغمبر و آل او، مدح خلیفه یا سلطان روز را خواندن: چنان نمود که حدیث خطبه بدو راست خواهد شد. (تاریخ بیهقی).
دل، سکۀ عشق می نگرداند
جان، خطبۀ عافیت نمی خواند.
خاقانی.
خطبۀ مدحش چو خواند آفتاب
مشتری حرز امان می خواندش.
؟
- خطبه دادن، خطبه خواندن:
فلک بنام تو تا خطبه داد در عالم
زمانه جز تو کسی را بپادشاه نخواند.
خواجه جمال الدین سلیمان (از آنندراج).
- خطبه کردن، بر سر منبر در اماکن مقدسه پس از حمد و ثنای خدا و مدح پیغمبر ذکر سلطان یا خلیفه وقت با بزرگی کردن: ما بتن خویش بمسجد آدینه خواهیم آمد تا امیرالمؤمنین را خطبه کنیم. (تاریخ بیهقی). و رسولی نامزد شود از درگاه عالی و منشور ولایت اگر رای عالی ارزانی دارد و خلعتی با وی باشد که بنده بنام خداوند خطبه کرده است تا قویدل شود و این ولایت که بنده خداوند خطبه کرده است، بتمامی قرار گیرد. (تاریخ بیهقی). امیر گفت: خلیفه را چه باید فرستاد. احمد گفت بیست هزار من نیل رسم رفته است خاصه راو پنج هزار من حاشیت درگاه را و نثار بتمامی که روز خطبه کردند. (تاریخ بیهقی).
بنگر که خلق را بکه داد و چگونه گفت
روزی که خطبه کرد نبی بر سر غدیر.
ناصرخسرو.
تبارک خطبه او کرد و سبحان نوبت آورد
لعمرک تاج او شد قاب قوسین جای او آمد.
خاقانی.
اندرین خطه که دل خطبه بنام غم کند
سکۀ گیتی نخواهد داشت نقش جاودان.
خاقانی.
خطبه بنام رفعت قدرش همی کند
در اوج برج جوزا بر منبر آفتاب.
خاقانی.
خلف احمد بست خالی یافت لشکر بدانجایگاه فرستاد و، دربست سکه و خطبه بنام خویش بکرد. (ترجمه تاریخ یمینی). در آن نواحی خطبه بنام شمس المعالی بکرد. (ترجمه تاریخ یمینی).
لیک درین خطۀ شمشیربند
بر تو کنم خطبه ببانگ بلند.
نظامی.
خطبۀ جانم چو بنام تو رفت
سکۀ تن نیز بنامت کنم.
عطار.
، خطبۀ آدم، نام یکی از خطبه های نهج البلاغه. (آنندراج) :
گر مخاطب را نمی بینی سخن رس وامشو
خطبۀ آدم بود نظم دل آرای سخن.
اثر (از آنندراج).
، خطبهالبیان،خطبه ای است منسوب به حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام. (یادداشت بخط مؤلف) ، خطبهالوداع، خطبه ای است که حضرت رسول صلی اﷲ علیه و اله در حجهالوداع خواند و در آن بقول شیعیان علی علیه السلام را خلیفت خود کرد. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به ’نهج البلاغه’ در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خِ بَ)
خواستگاری زن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) : خلیفۀ عباسه را بجعفر داد، خطبه خواند. (تاریخ بخارای نرشخی).
این پیرزن هنوز عروس کرم نزاد
پس سر چرا بخطبۀ این زن درآورم.
خاقانی.
طغانجق والی سرخس را با او فرستاده و در خطبۀ کریمه از کرایم او رغبت نموده و بیش از حد وعد و حصر اموال. (ترجمه تاریخ یمینی). رغبت فحول... در خطبۀ ازواج ارواح آن مخاذیل صادق شد. (ترجمه تاریخ یمینی).
این دو نوا نز پی رامشگری است
خطبه ای از بهر زناشوهری است.
نظامی.
خطبۀ تزویج پراگنده کن
دختر خود نامزد بنده کن.
نظامی.
- خطبه کردن، به ازدواج درآوردن. بتزویج درآوردن:
خاطب او را بملک هفت اقلیم
گر کند خطبه بر حقش دانند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
مصدر دیگر خطابه. رجوع به خطابه در این لغت نامه شود، خطبه، زن خواستن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ربه
تصویر ربه
مونث رب زن خدا بت مادینه مونث رب بتی که بصورت زن ساخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبه
تصویر شبه
مثل و مانند، جمع مشابه، شبهات - جمع شبهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبه
تصویر تبه
نابود، فاسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبه
تصویر دبه
ظرف چرمی یا فلزی که در آن روغن یا چیز دیگر بریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبه
تصویر خبه
خاکشیر خرگوشک شفترک، پسته زمین گود، پاره پازه ای از جامه خفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبه
تصویر حبه
دانه، یک تخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبه
تصویر جبه
جامه گشاد و بلند که روی جامه های دیگر بتن کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبه
تصویر ثبه
جماعت، گروه مردم
فرهنگ لغت هوشیار
خود خواهی، پیر گولی گولی در پیری سواری که مایحتاج خود را بفتراک بسته و مسلح و مکمل یراق میراند سبای سوار زبده سوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبه
تصویر آبه
لیزابه و لعابی که توام با جنین از شکم مادر برآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطبه
تصویر رطبه
اسپست تر (یونجه تر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببه
تصویر ببه
پارسی تازی گشته پیه نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطبه
تصویر خطبه
خطابه، وعظ و سخنرانی، مقدمه یا دیباچه کتاب خواستگاری زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطه
تصویر بطه
پارسی تازی شده بتک: آوندی به ریخت بت، خم روغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطبه
تصویر خطبه
((خُ بِ))
سخنرانی، وعظ، جمع خطب
خطبه عقد: جملاتی به زبان عربی که هنگام عقد ازدواج و برای مشروعیت دادن به آن گفته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طبخ
تصویر طبخ
پختن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طبع
تصویر طبع
سرشت، منش، چاپ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طبقه
تصویر طبقه
آشکوب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طبی
تصویر طبی
پزشکی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طبق
تصویر طبق
برپایه، بر پایه، تال، ترینان
فرهنگ واژه فارسی سره
خطابه، سخنرانی، موعظه، وعظ، دیباچه، سرآغاز، مقدمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد