خط پشت شمشیر (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). راه بر روی شمشیر. (مهذب الاسماء). جوی شمشیر. راه شمشیر. (یادداشت مؤلف) ، پاره ای از کوهان به درازابریده. ج، شطوب و شطب. (ناظم الاطباء)
خط پشت شمشیر (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). راه بر روی شمشیر. (مهذب الاسماء). جوی شمشیر. راه شمشیر. (یادداشت مؤلف) ، پاره ای از کوهان به درازابریده. ج، شُطوب و شُطَب. (ناظم الاطباء)
یونجه. سپست تر را گویند چون سبز بود و جمع او رطاب بود وابوعبید از اصمعی روایت کند که سپست تر را رطبه گویند و لیث گوید خشک آن را عرب قت گوید و بعضی گویند قت تر آن و خشک آن هر دو را گویند و اصمعی گوید: فصافص جمع فصفصه است و به پارسی او را سپست گویند. (از صیدنۀ ابوریحان بیرونی). فصفصه است و چون خشک شود قت خوانند و علف گویند به پارسی اسپرست و یا اسپست گویند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی) : و بر جریب رطبه پنج درهم. (ترجمه تاریخ قم ص 182). رجوع به همان متن و تحفۀ حکیم مؤمن و مخزن الادویه ص 290 شود
یونجه. سپست تر را گویند چون سبز بود و جمع او رطاب بود وابوعبید از اصمعی روایت کند که سپست تر را رطبه گویند و لیث گوید خشک آن را عرب قت گوید و بعضی گویند قت تر آن و خشک آن هر دو را گویند و اصمعی گوید: فصافص جمع فصفصه است و به پارسی او را سپست گویند. (از صیدنۀ ابوریحان بیرونی). فصفصه است و چون خشک شود قت خوانند و علف گویند به پارسی اسپرست و یا اسپست گویند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی) : و بر جریب رطبه پنج درهم. (ترجمه تاریخ قم ص 182). رجوع به همان متن و تحفۀ حکیم مؤمن و مخزن الادویه ص 290 شود
کلام که در ستایش خدا و نعت نبی و موعظۀ خلق باشد. (از ناظم الاطباء). کلام خطیب که در ستایش خدا و موعظت باشد. (از آنندراج). در کشاف و اصطلاحات فنون خطبه چنین تعریف شده است: خطبه، عبارتست از گفتاری که مشتمل بسم اﷲ الرحمن الرحیم و سپاس ایزد متعال بدانچه او را سزاوار است و درود بر پیمبر آخرالزمان صلی اﷲ علیه و آله و سلم و در آغاز گفتار واقع شده باشد، سپس باید دانست که خطبۀ کتاب غیر از خطبه ای است که بر فراز منابر خوانند، زیرا خطبۀ منابر علاوه بر آنچه که ذکر رفت باید مشتمل بر توصیۀ بپرهیزگاری و وعظ و تذکر و امثال آن باشد بخلاف خطبۀ دفاتر. ج، خطب: خطبه چنان دانم که مردم رابدل مردم خوانند و دل از نشنودن قوی و ضعیف گردد. (تاریخ بیهقی) ، دیباچۀ کتاب. (ناظم الاطباء). در کشاف اصطلاحات فنون آمده: بدان که در خطبۀ کتاب اگر مؤلف یا مصنف در آغاز شروع بتصنیف یا تألیف از نوشتن خطبه در دیباچه کتاب صرفنظر کند و پس ازختم تألیف خطبه را بیاورد خطبۀ الحاقیه و اگر از آغاز شروع بتألیف به انشاء خطبه پرداخت، آنرا خطبۀابتدائیه گویند: چون از خطبۀ این فصول فارغ شدم بسوی راندن تاریخ بازرفتم. (تاریخ بیهقی). - خطبه نبشتن، دیباچه نوشتن: چون... شرط کردم که در اول نشستن هر پادشاهی خطبه بنویسم... اکنون آن شرط نگاه دارم. (تاریخ بیهقی). سخت خطبه خواهم نبشت و چند فصل سخن بدان پیوست آنگاه تاریخ روزگار همایون او برانم. (تاریخ بیهقی) ، شغل و منصب خطیب: و بوسعید شروطی را از خطبه عزل کرد و بوالحسین الماصلی را خطیب کرد. (تاریخ سیستان) ، دعا و ثنائی که در روزهای جمعه و ایام مهم بر سر منابر در مساجد و اماکن مقدسه خوانده میشده و در آن علاوه بر حمد خدا و مدح پیغمبر واولیای دین خلیفه یا سلطان روز مدح می گردید و این یکی از سنن بزرگ حکومت بود: فرو افژنگ بتو گیرد دین منبر از خطبۀ تو آراید. دقیقی. بنام و کنیتت آراسته باد ستایشگاه شعر و خطبه تا حشر. عنصری. روز آدینه بر منابر نام خلیفه یاسلطان یا امیری را خطیب بعظمت و سمتی که داشته می خوانده است و بروز چهارشنبه خطبه کرد خویشتن را به امارت. یکی او را گفت: ایهاالامیر رسم و عادت خطبۀ روز آدینه باشد. گفت: باشد که مزارمان نباشد تا روز آدینه، همچنانکه نبود. (تاریخ سیستان). ورود الرسول و اظهار موت الخلیفه القادر باﷲ و اقامۀ رسم الخطبه للامام القائم بامراﷲ. (تاریخ بیهقی). رسم خطبه را بر چه صفت اقامت نمود. (تاریخ بیهقی). کسان خواجه را همه بگرفتند و مصادره کردند، اما هنوز خطبه بر حال خویشتن است. (تاریخ بیهقی). چون خطیب بجای ذکر خلیفه رسید بوی اندر آویختند و خطبه بریده شد. (مجمل التواریخ والقصص). در خطبۀ کرم لقبش صدر عالم است بر مهر ملک صدر مظفر نکوتر است. خاقانی. خطبۀ این دار ملک وقف بر القاب تست سکۀ این دار ضرب باز بنام تو باد. خاقانی. سکه و خطبه بنام همیون سلطان در شهور 389 مطرز گردانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی). وآنگه که نفس به آخر آید هم خطبۀ نام تو سر آید. نظامی. - خطبه خواندن،در بالای منبری پس از حمد خدا و نعت پیغمبر و آل او، مدح خلیفه یا سلطان روز را خواندن: چنان نمود که حدیث خطبه بدو راست خواهد شد. (تاریخ بیهقی). دل، سکۀ عشق می نگرداند جان، خطبۀ عافیت نمی خواند. خاقانی. خطبۀ مدحش چو خواند آفتاب مشتری حرز امان می خواندش. ؟ - خطبه دادن، خطبه خواندن: فلک بنام تو تا خطبه داد در عالم زمانه جز تو کسی را بپادشاه نخواند. خواجه جمال الدین سلیمان (از آنندراج). - خطبه کردن، بر سر منبر در اماکن مقدسه پس از حمد و ثنای خدا و مدح پیغمبر ذکر سلطان یا خلیفه وقت با بزرگی کردن: ما بتن خویش بمسجد آدینه خواهیم آمد تا امیرالمؤمنین را خطبه کنیم. (تاریخ بیهقی). و رسولی نامزد شود از درگاه عالی و منشور ولایت اگر رای عالی ارزانی دارد و خلعتی با وی باشد که بنده بنام خداوند خطبه کرده است تا قویدل شود و این ولایت که بنده خداوند خطبه کرده است، بتمامی قرار گیرد. (تاریخ بیهقی). امیر گفت: خلیفه را چه باید فرستاد. احمد گفت بیست هزار من نیل رسم رفته است خاصه راو پنج هزار من حاشیت درگاه را و نثار بتمامی که روز خطبه کردند. (تاریخ بیهقی). بنگر که خلق را بکه داد و چگونه گفت روزی که خطبه کرد نبی بر سر غدیر. ناصرخسرو. تبارک خطبه او کرد و سبحان نوبت آورد لعمرک تاج او شد قاب قوسین جای او آمد. خاقانی. اندرین خطه که دل خطبه بنام غم کند سکۀ گیتی نخواهد داشت نقش جاودان. خاقانی. خطبه بنام رفعت قدرش همی کند در اوج برج جوزا بر منبر آفتاب. خاقانی. خلف احمد بست خالی یافت لشکر بدانجایگاه فرستاد و، دربست سکه و خطبه بنام خویش بکرد. (ترجمه تاریخ یمینی). در آن نواحی خطبه بنام شمس المعالی بکرد. (ترجمه تاریخ یمینی). لیک درین خطۀ شمشیربند بر تو کنم خطبه ببانگ بلند. نظامی. خطبۀ جانم چو بنام تو رفت سکۀ تن نیز بنامت کنم. عطار. ، خطبۀ آدم، نام یکی از خطبه های نهج البلاغه. (آنندراج) : گر مخاطب را نمی بینی سخن رس وامشو خطبۀ آدم بود نظم دل آرای سخن. اثر (از آنندراج). ، خطبهالبیان،خطبه ای است منسوب به حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام. (یادداشت بخط مؤلف) ، خطبهالوداع، خطبه ای است که حضرت رسول صلی اﷲ علیه و اله در حجهالوداع خواند و در آن بقول شیعیان علی علیه السلام را خلیفت خود کرد. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به ’نهج البلاغه’ در این لغت نامه شود
کلام که در ستایش خدا و نعت نبی و موعظۀ خلق باشد. (از ناظم الاطباء). کلام خطیب که در ستایش خدا و موعظت باشد. (از آنندراج). در کشاف و اصطلاحات فنون خطبه چنین تعریف شده است: خطبه، عبارتست از گفتاری که مشتمل بسم اﷲ الرحمن الرحیم و سپاس ایزد متعال بدانچه او را سزاوار است و درود بر پیمبر آخرالزمان صلی اﷲ علیه و آله و سلم و در آغاز گفتار واقع شده باشد، سپس باید دانست که خطبۀ کتاب غیر از خطبه ای است که بر فراز منابر خوانند، زیرا خطبۀ منابر علاوه بر آنچه که ذکر رفت باید مشتمل بر توصیۀ بپرهیزگاری و وعظ و تذکر و امثال آن باشد بخلاف خطبۀ دفاتر. ج، خُطَب: خطبه چنان دانم که مردم رابدل مردم خوانند و دل از نشنودن قوی و ضعیف گردد. (تاریخ بیهقی) ، دیباچۀ کتاب. (ناظم الاطباء). در کشاف اصطلاحات فنون آمده: بدان که در خطبۀ کتاب اگر مؤلف یا مصنف در آغاز شروع بتصنیف یا تألیف از نوشتن خطبه در دیباچه کتاب صرفنظر کند و پس ازختم تألیف خطبه را بیاورد خطبۀ الحاقیه و اگر از آغاز شروع بتألیف به انشاء خطبه پرداخت، آنرا خطبۀابتدائیه گویند: چون از خطبۀ این فصول فارغ شدم بسوی راندن تاریخ بازرفتم. (تاریخ بیهقی). - خطبه نبشتن، دیباچه نوشتن: چون... شرط کردم که در اول نشستن هر پادشاهی خطبه بنویسم... اکنون آن شرط نگاه دارم. (تاریخ بیهقی). سخت خطبه خواهم نبشت و چند فصل سخن بدان پیوست آنگاه تاریخ روزگار همایون او برانم. (تاریخ بیهقی) ، شغل و منصب خطیب: و بوسعید شروطی را از خطبه عزل کرد و بوالحسین الماصلی را خطیب کرد. (تاریخ سیستان) ، دعا و ثنائی که در روزهای جمعه و ایام مهم بر سر منابر در مساجد و اماکن مقدسه خوانده میشده و در آن علاوه بر حمد خدا و مدح پیغمبر واولیای دین خلیفه یا سلطان روز مدح می گردید و این یکی از سنن بزرگ حکومت بود: فرو افژنگ بتو گیرد دین منبر از خطبۀ تو آراید. دقیقی. بنام و کنیتت آراسته باد ستایشگاه شعر و خطبه تا حشر. عنصری. روز آدینه بر منابر نام خلیفه یاسلطان یا امیری را خطیب بعظمت و سمتی که داشته می خوانده است و بروز چهارشنبه خطبه کرد خویشتن را به امارت. یکی او را گفت: ایهاالامیر رسم و عادت خطبۀ روز آدینه باشد. گفت: باشد که مزارمان نباشد تا روز آدینه، همچنانکه نبود. (تاریخ سیستان). ورود الرسول و اظهار موت الخلیفه القادر باﷲ و اقامۀ رسم الخطبه للامام القائم بامراﷲ. (تاریخ بیهقی). رسم خطبه را بر چه صفت اقامت نمود. (تاریخ بیهقی). کسان خواجه را همه بگرفتند و مصادره کردند، اما هنوز خطبه بر حال خویشتن است. (تاریخ بیهقی). چون خطیب بجای ذکر خلیفه رسید بوی اندر آویختند و خطبه بریده شد. (مجمل التواریخ والقصص). در خطبۀ کرم لقبش صدر عالم است بر مهر ملک صدر مظفر نکوتر است. خاقانی. خطبۀ این دار ملک وقف بر القاب تست سکۀ این دار ضرب باز بنام تو باد. خاقانی. سکه و خطبه بنام همیون سلطان در شهور 389 مطرز گردانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی). وآنگه که نفس به آخر آید هم خطبۀ نام تو سر آید. نظامی. - خطبه خواندن،در بالای منبری پس از حمد خدا و نعت پیغمبر و آل او، مدح خلیفه یا سلطان روز را خواندن: چنان نمود که حدیث خطبه بدو راست خواهد شد. (تاریخ بیهقی). دل، سکۀ عشق می نگرداند جان، خطبۀ عافیت نمی خواند. خاقانی. خطبۀ مدحش چو خواند آفتاب مشتری حرز امان می خواندش. ؟ - خطبه دادن، خطبه خواندن: فلک بنام تو تا خطبه داد در عالم زمانه جز تو کسی را بپادشاه نخواند. خواجه جمال الدین سلیمان (از آنندراج). - خطبه کردن، بر سر منبر در اماکن مقدسه پس از حمد و ثنای خدا و مدح پیغمبر ذکر سلطان یا خلیفه وقت با بزرگی کردن: ما بتن خویش بمسجد آدینه خواهیم آمد تا امیرالمؤمنین را خطبه کنیم. (تاریخ بیهقی). و رسولی نامزد شود از درگاه عالی و منشور ولایت اگر رای عالی ارزانی دارد و خلعتی با وی باشد که بنده بنام خداوند خطبه کرده است تا قویدل شود و این ولایت که بنده خداوند خطبه کرده است، بتمامی قرار گیرد. (تاریخ بیهقی). امیر گفت: خلیفه را چه باید فرستاد. احمد گفت بیست هزار من نیل رسم رفته است خاصه راو پنج هزار من حاشیت درگاه را و نثار بتمامی که روز خطبه کردند. (تاریخ بیهقی). بنگر که خلق را بکه داد و چگونه گفت روزی که خطبه کرد نبی بر سر غدیر. ناصرخسرو. تبارک خطبه او کرد و سبحان نوبت آورد لعمرک تاج او شد قاب قوسین جای او آمد. خاقانی. اندرین خطه که دل خطبه بنام غم کند سکۀ گیتی نخواهد داشت نقش جاودان. خاقانی. خطبه بنام رفعت قدرش همی کند در اوج برج جوزا بر منبر آفتاب. خاقانی. خلف احمد بست خالی یافت لشکر بدانجایگاه فرستاد و، دربست سکه و خطبه بنام خویش بکرد. (ترجمه تاریخ یمینی). در آن نواحی خطبه بنام شمس المعالی بکرد. (ترجمه تاریخ یمینی). لیک درین خطۀ شمشیربند بر تو کنم خطبه ببانگ بلند. نظامی. خطبۀ جانم چو بنام تو رفت سکۀ تن نیز بنامت کنم. عطار. ، خطبۀ آدم، نام یکی از خطبه های نهج البلاغه. (آنندراج) : گر مخاطب را نمی بینی سخن رس وامشو خطبۀ آدم بود نظم دل آرای سخن. اثر (از آنندراج). ، خطبهالبیان،خطبه ای است منسوب به حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام. (یادداشت بخط مؤلف) ، خُطبَهُالْوِداع، خطبه ای است که حضرت رسول صلی اﷲ علیه و اله در حجهالوداع خواند و در آن بقول شیعیان علی علیه السلام را خلیفت خود کرد. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به ’نهج البلاغه’ در این لغت نامه شود
خواستگاری زن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) : خلیفۀ عباسه را بجعفر داد، خطبه خواند. (تاریخ بخارای نرشخی). این پیرزن هنوز عروس کرم نزاد پس سر چرا بخطبۀ این زن درآورم. خاقانی. طغانجق والی سرخس را با او فرستاده و در خطبۀ کریمه از کرایم او رغبت نموده و بیش از حد وعد و حصر اموال. (ترجمه تاریخ یمینی). رغبت فحول... در خطبۀ ازواج ارواح آن مخاذیل صادق شد. (ترجمه تاریخ یمینی). این دو نوا نز پی رامشگری است خطبه ای از بهر زناشوهری است. نظامی. خطبۀ تزویج پراگنده کن دختر خود نامزد بنده کن. نظامی. - خطبه کردن، به ازدواج درآوردن. بتزویج درآوردن: خاطب او را بملک هفت اقلیم گر کند خطبه بر حقش دانند. خاقانی
خواستگاری زن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) : خلیفۀ عباسه را بجعفر داد، خطبه خواند. (تاریخ بخارای نرشخی). این پیرزن هنوز عروس کرم نزاد پس سر چرا بخطبۀ این زن درآورم. خاقانی. طغانجق والی سرخس را با او فرستاده و در خطبۀ کریمه از کرایم او رغبت نموده و بیش از حد وعد و حصر اموال. (ترجمه تاریخ یمینی). رغبت فحول... در خطبۀ اَزواج ارواح آن مخاذیل صادق شد. (ترجمه تاریخ یمینی). این دو نوا نز پی رامشگری است خطبه ای از بهر زناشوهری است. نظامی. خطبۀ تزویج پراگنده کن دختر خود نامزد بنده کن. نظامی. - خطبه کردن، به ازدواج درآوردن. بتزویج درآوردن: خاطب او را بملک هفت اقلیم گر کند خطبه بر حقش دانند. خاقانی