- طبعی
- زادی گوهری نهادیک چهریک جلبی ذاتی فطری گوهری نهادی
معنی طبعی - جستجوی لغت در جدول جو
- طبعی ((طَ))
- ذاتی، سرشتی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مطبعی در فارسی: چاپی تافتی، چاپگر منسوب به مطبع و مطبعه: آنچه که مربوط به مطبعه باشد: اعلاط مطبعی اوراق مطبعی، کسی که در مطبعه کارکند چاپچی
سرشتین، نیادی، بهنجار
به خودی خود
درند گی
مربوط به طبیعت، ذاتی، فطری، در فلسفه کسی که هر چیز را به طبیعت نسبت دهد، هر یک از طبیعیون، معتقد به اصالت ماده، طبایعی، عادی و معمولی مثلاً رفتار طبیعی، منسوخ، از رشته های دورۀ متوسطه در نظام آموزشی قدیم، مقابل مصنوعی، آنچه ساختۀ دست انسان نیست
از مردم طبرستان، طبرستانی، مازندرانی
حیوانی، مربوط به حیوان مانند حیوان، حیوان بودن
عملی، سرشتی، خلقی، صناعی، ذاتی
خشک آمار (استسقا) از بیماری ها منسوب به طبل. یا استسقاء طبلی. نوعی استسقاء و آن بیماریی باشد که شکم بیمار بیاماسد و از هر سوی بکشد و چون بر آن زنند آوای طبل کند
پارسی است تبگی گونه ای جامه نوعی جامه است
به سرشت طبیعه بالطبع بطبع
پارسی تازی گشته تبشی آوندی است لب گرد که از مس یا زر و سیم سازند
نادرست نویسی تبسی تبرسی از مردم تبس منسوب به طبس از مردم طبس
پارسی تازی گشته تبری تبر زدی، لب دلستان
منسوب به طبخ، آن چه ویژه فن آشپزی است پخت
منسوب به طباع، طرفدار طبیعت طبایعی
((طَ))
فرهنگ فارسی معین
منسوب به طبیعت، فطری، ذاتی، عالم علم طبیعی، کسی که امور جهان را به طبیعت نسبت می دهد و به خدا اعتقادی ندارد
بالطبع، طبیعتاً
شیعه اسماعیلیه، از فرقه های شیعه که اسماعیل فرزند امام جعفر صادق را آخرین و هفتمین امام می دانند
اسماعیلیه، شیعه سبعیّه، شیعه باطنیّه، شیعه هفت امامی، سبعیّه
اسماعیلیه، شیعه سبعیّه، شیعه باطنیّه، شیعه هفت امامی، سبعیّه
Natural, Spontaneous
естественный , спонтанный
natürlich, spontan
природний , спонтанний
naturalny, spontaniczny
natural, espontâneo
naturale, spontaneo
natural, espontáneo
naturel, spontané
natuurlijk, spontaan
प्राकृतिक , स्वाभाविक
alami, spontan
طبيعيٌّ , عفويٌّ