جدول جو
جدول جو

معنی طبعباف - جستجوی لغت در جدول جو

طبعباف
(اَ کَ دَ / دِ)
بافتۀ طبع. نسیج قریحه:
حلۀ طبعباف وصف ترا
بوده انفاس صدق من مزدور.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبدباف
تصویر سبدباف
بافندۀ سبد، کسی که سبد می بافد، سبدساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبعا
تصویر طبعا
بالطبع، طبیعتاً
فرهنگ فارسی عمید
(نِ شَ تَ / تِ)
آنکه سبد بافد. بافندۀ سبد. سبدساز
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ تَ / تِ)
طلابافته. زربفت:
لباس صورت اگر واژگون کنم بیند
که خرقۀ خشنم جامۀ طلاباف است.
عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُمَ / مِ)
سازگار با مزاج. مساعد با طبیعت. موافق با مزاج:
به گوش آواز هر مرغی لطیف و طبعساز آید
بدست می ز شادی هر زمان بانگ جواز آید.
فرخی.
تا طبعسازباشد دینداری
شیریست تازه ریخته بر شکر.
ناصرخسرو.
نسازد ترا طبع با گفتۀ او
چو گفتار تونوفتد طبعسازش.
ناصرخسرو.
آمدم تا طبع را سازم ز مدح تو غذا
مدح تو طبع مرا باشد غذای طبعساز.
سوزنی.
، اهل نشاط و طرب:
گرش پنهانک مهمان کنی از عامه بشب
طبعساز و طربی یابیش و رودنواز.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(طِ)
جمع واژۀ طباب، جمع واژۀ طبابه
لغت نامه دهخدا
(زِ بِ)
بدخلق از مردم و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). بدخلق. (اقرب الموارد). بدخو رامیگویند. (شرح قاموس) (تاج العروس) (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
هذا طبعان الامیر: گلی که بدان مهر کرده شود. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ قَ / قِ دَ)
بالطبع. طبیعه. خواهی نخواهی
لغت نامه دهخدا
تصویری از طبع باف
تصویر طبع باف
وروم بافته بافته طبع نسیج قریحه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبعا
تصویر طبعا
به سرشت طبیعه بالطبع بطبع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبعاً
تصویر طبعاً
((طَ عَ نْ))
طبیعتاً، به طبع، بالطبع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طبعا
تصویر طبعا
به خودی خود
فرهنگ واژه فارسی سره