جدول جو
جدول جو

معنی طبطابه - جستجوی لغت در جدول جو

طبطابه(طَ بَ)
یک تختۀ گوی بازی. (منتهی الارب). طبطاب. رجوع به طبطاب شود
لغت نامه دهخدا
طبطابه
پهنه واحد طبطاب یک تخته گوی بازی
تصویری از طبطابه
تصویر طبطابه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طباطبا
تصویر طباطبا
(پسرانه)
نام چندتن از افراد تاریخی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ربابه
تصویر ربابه
(دخترانه)
نام سازی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آبتابه
تصویر آبتابه
آفتابه، ظرف آب خمره مانند، لوله دار و با دسته که برای شستشو به کار می رود، آبریز، آب دستان، ابریق
فرهنگ فارسی عمید
نوعی چوگان که سر آن پهن و مانند کفچه بوده و با آن گوی بازی می کرده اند، پهنه، تختۀ گوی بازی
فرهنگ فارسی عمید
(طَ طَ)
اسماعیل بن ابراهیم بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام. لقب به لانه کان یبدل القاف طاءً. او لانه اعطی قباء، فقال: طباطبا، و یرید قباقبا. (منتهی الارب). لقب اسماعیل بن ابراهیم بن حسن بن علی علیه السلام که در زبان لکنت داشت و بجای قاف طاء میگفت. آورده اند که در ایام خردسالی بروز عید والد بزرگوار او، به او فرمود که چه نوع جامه برای تو مهیا کنم ؟ او گفت:طباطباء یعنی قباقباء از آن روز اسماعیل به لقب طباطبا مشهور گشت و اولاد او را سادات طباطبائی گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). و صاحب قاموس الاعلام آرد: ابراهیم بن اسماعیل بن ابراهیم بن حسن بن حسین بن علی بن ابی طالب یکی از سادات است و زبانش لکنت داشته و بتلفظ ’ق’ مقتدر نبود و آنرا مانند حرف ’ط’ تلفظ میکرده است. روزی از خادمش قبای خودرا درخواست میکرد عوض ’قباقبا’، ’طباطبا’ گفته و ازاین رو بهمین کلمه خود و اولاد و احفادش ملقب شدند. رجوع به ابن طباطبا شود. و صاحب تاج العروس مینویسد:لقب شریف اسماعیل الدیباج بن ابراهیم العمر بن حسن مثنی بن حسن سبطبن علی بن ابیطالب کرم الله وجهه و رضی عنهم و چنانکه نسب شناسان بدان تصریح کرده اند این کلمه لقب پسر وی ابراهیم بن اسماعیل بوده و رای صواب همین است. و وی را از این رو بدان نامیده اند که بسبب لکنت زبان ’ق’ را ’طا’ می گفت یا بدان سبب که قبائی به وی دادند و او گفت: طباطبا و چنانکه پیداست هر دو وجه یکسان است و با هم منافی نیستند. و ابونصر بخاری بنقل از کتاب النسب تألیف امام الناصر للحق آورده است که مردم سواد وی را بدین لقب خواندند و طباطبا بزبان نبطی بمعنی بزرگ بزرگان (سیدالسادات) است و برخی گفته اند وجه تسمیۀ وی بدین لقب این است که پدر وی هنگامی که خردسال بود می خواست برای او جامه ای بسازد و او را میان پیراهن و قبا مخیر ساخت. او گفت: طباطبا، یعنی قباقبا. و در خاندان طباطبا گروهی از لحاظ حدیث وفقه و اصل و نسب شهرت یافته اند و این خاندان در میان طالبیان اهمیتی بسزا داشته اند. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(طَ طِ)
حسین بن کمال الدین. او را در علم هیئت کتابی است مختصر به نام ’السبعالشداد’ که بسال 1309 هجری قمری در دهلی هندبطبع رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1226)
لغت نامه دهخدا
(طَ طِ)
نسبت به طباطباست. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(طَ طِ رَ)
جمع واژۀ طبطر. رجوع به طبطر شود
لغت نامه دهخدا
(طَ طَ بی یَ)
دره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ نَ)
رجوع به طشتانیه شود. کلاه خود. مغفر. کلاه جنگیان از آهن
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ نَ)
نی میان کاواک که بدان مرغان را اندازند. (منتهی الارب). نیزه ای است میان خالی که بدان مرغان را اندازند و آن را زبطانه نیز گویند. (از اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به زبطانه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
ابطوله. باطل
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ / نِ)
آنجای از اره که بدسته نصب شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
یکی طیطان که کراث بری است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ نَ)
نیزۀ میان کاواک که بدان مرغان راشکار کنند. (منتهی الارب). زبطانه سبطانه است. (البستان) (محیط المحیط). زبطانه لغتی است در سبطانه که نیزه ای است میان تهی شبیه به نی و با سنگی که در جوف آن میگذارند مرغان را شکار کنند. (از اقرب الموارد). زبطانه بر وزن و معنی سبطانه بتحریک است و آن نیزه ای است میان خالی که با آن شکار می اندازند. (ترجمه قاموس). زبطانه مانند سبطانه است. این هر دو لغت بتحریک خوانده میشوند و بمعنی لولۀ درازی است سوراخ شده که با آن گلوله پرتاب کنند و تیرهای کوچک در آن گذارندو با دمیدن در مجری آنها را (بطرف نشانه) بیرون اندازند. و این همان است که اکنون آنرا زربطانه خوانند. (از تاج العروس). و هم در آن کتاب ذیل مادۀ ’سبط’ آمده: سبطانه نیزه ای است میان تهی که پرندگان را با آن زنند و گویند با دمیدن در آن تیرهایی کوچک بسوی پرنده رها میکنند که هیچگاه خطا نمیکنند. و در ذیل مادۀ ’زرط’ آمده: زربطانه در تداول عامه زبطانه است. احمد رضا آرد: نیزه ای میان خالی و یا لوله ای است درازو سوراخ شده که با آن گلوله (بندقه) پرتاب کنند و یا در آن بسختی میدمند تا تیرهای کوچکی که در آن تعبیه شده (بسوی هدف) رها کنند. تیراندازی بدین وسیله معمولاً خطا نمیکند. (متن اللغه). در شفاء الغلیل است که زبطانه مولد و اصل آن سبطانه است. رجوع به شفاء الغلیل شود. زبطانه از آلات صید و عبارت است از چوبی دراز و مانند نیزه میان تهی، شکارچی گلولۀ گلین و خرد را در دهانۀ آن قرار میدهد سپس (بعد از هدف گیری) در چوب نی مانند میدمد و گلوله از آن بشدت پرتاب میشود. این نوع پرتاب گلوله بیشتر به هدف میرسد. (از صبح الاعشی قلقشندی ج 2 ص 137)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
زن فربه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ ءَ)
ممانعت و سبب درنگی و تأخیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). سبب بطء. سبب درنگی. سبب آهستگی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
کباب. طباهیج. تاهه، گوشت پختۀ نرم و نازک
لغت نامه دهخدا
(طَ)
آن چوب که گوی بر آن براندازند. (مهذب الاسماء). چوگانی است که سر آن مانند کفچه سازند و گوی در آن نهند و بر هوا افکنند، چون به فرودآمدن رسد باز سر طبطاب بر او زنند، همچنین نگذارند که بر زمین آید تا از هال نگذارند، و به فارسی آن را تختۀ گوی بازی گویند. (غیاث اللغات). تختۀ گوی بازی. (منتهی الارب). دو شاخ. دو شاخ گوی بازی. (زمخشری). چوبی است پهن که بدان گوی بازند. (منتخب اللغات) (بحر الجواهر). چوگان. پهنه. (فرهنگ اسدی) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). گوی پهنه. گوی مهین. (بحر الجواهر) :
ببانگ نخستین از آن خواب خوش
بجستیم چون گو ز طبطابها.
منوچهری.
در سواری و چوگان و طبطاب یگانه روزگار بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 424).
ز بیم تو تنشان زخم خورده چون نیزه ست
ز سهم تو دلشان همچو گوی در طبطاب.
مسعودسعد.
سرگشته چو گویم که سر و پای ندارم
خسته به گه خرط و شکسته گه طبطاب.
خاقانی.
کوس غارت زد فراقت گرد شهرستان دل
شحنۀ عشقت سرای عقل در طبطاب داشت.
سعدی.
، مرغی است کلان گوش. (منتهی الارب). مرغی است که گوش دراز دارد. (منتخب اللغات). نام طائری است که آنرا دو گوش بزرگ است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
آواز کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ طَ بَ)
الطب طبطبه، من العیوب الخلقیه فی الفرس، و هو ان تسترجی جحفلته السفلی فاذا سار حرکها و طبطبها، کالبعیر الاهدل - و ان یکون فی حنکه شامه سوداء و سائر فمه ابیض. (صبح الاعشی ج 2 ص 25)
لغت نامه دهخدا
(طَ طَ بَ)
بانگ وآواز تلاطم سیل. (منتهی الارب). آواز آب. آواز موج زدن سیل. (منتخب اللغات). بانگ آب. (مهذب الاسماء) ، حکایت بانگ سیل، آواز پای وقت دویدن، آواز تازیانه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ بالْ وَ)
مشهد طباطبه، مشهدالطباطبه در قبرستان مصر (قاهره) متعلق به خاندان طباطبا است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بطانه
تصویر بطانه
آستر لباس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطاله
تصویر بطاله
معطل وبیکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبکابه
تصویر کبکابه
زن فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیطانه
تصویر طیطانه
گند نای دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبطانه
تصویر سبطانه
فوتک: نای کاواک که بدان مرغان را اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی فلزین با لوله بلند که در آن آب کنند و بدان دست و رو و دهان را شویند
فرهنگ لغت هوشیار
تخته گوی بازی پهنه گونه ای چوگان است که سر آن را چون کفچه سازند و گویی درآن نهند و بر هوا افکنند و چون به فرود آمدن رسد باز سر پهنه بر و زنند و هم چنین نگذارند که بر زمین آید چوبی است پهن که بدان گوی بازند تخته گوی بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبطبه
تصویر طبطبه
آواز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازس گشته خردنامه، برگ بها: خرد کاغذی که برآن بهای کالا را نویسند و با کالا همراه کنند، شناسنامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبطاب
تصویر طبطاب
((طَ بْ))
نوعی چوگان
فرهنگ فارسی معین