جدول جو
جدول جو

معنی طبز - جستجوی لغت در جدول جو

طبز
(طِ)
سنگ بزرگ از کوه. (منتهی الارب) ، کرانۀ قویتر از کوه. (منتهی الارب). جانب کوه. (شمس اللغات) ، شتر دوکوهانه. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) (شمس اللغات). دهانج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طبز
کرانه کوه، شتر دو کوهانه پری پرکردن
تصویری از طبز
تصویر طبز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طبی
تصویر طبی
مربوط به طب مثلاً مراقبت های طبی،
دارای کاربرد در طب مثلاً تجهیزات طبی،
ساخته شده براساس اصول علمی پزشکی برای پیشگیری یا درمان بیماری و ضایعۀ جسمی مثلاً عینک طبی، کمربند طبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرز
تصویر طرز
شکل و صورت چیزی، هیئت، طریقه، روش، قاعده، در علوم ادبی سبک، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های همایون و راست پنجگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبز
تصویر خبز
نان، خمیر آرد گندم یا جو که در تنور یا فر پخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبع
تصویر طبع
خوی، سرشت، نهاد، استعداد، توانایی، چاپ کردن، چاپ، در طب قدیم مزاج، هر یک از عناصر چهارگانه شامل آب، باد، خاک و هوا
طبع روان: طبع و ذوقی که آسان و بی تکلف شعر بگوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبز
تصویر سبز
هر چیزی که به رنگ برگ درخت و گیاه تازه باشد، رنگی که از ترکیب رنگ آبی و رنگ زرد به دست آید
سبز شدن: به رنگ سبز درآمدن، رنگ سبز به خود گرفتن، برای مثال آبی که ماند در ته جو سبز می شود / چون خضر زینهار مکن اختیار عمر (صائب) کنایه از روییدن گیاه، برآمدن گیاه از زمین، کنایه از برگ درآوردن درخت، برای مثال هوا مسیح نفس گشت و خاک نافه گشای / درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد (حافظ - ۳۵۸)
سبز کردن: رنگ سبز به چیزی زدن، به رنگ سبز درآوردن، کنایه از رویانیدن، کاشتن و رویانیدن گیاه، برای مثال یک زمان چون خاک سبزت می کند / یک زمان پر باد و گبزت می کند (مولوی - ۵۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبق
تصویر طبق
پوشش
ظرف چوبی یا فلزی مسطح و گرد لبه دار یا بی لبه که در آن خوردنی و میوه یا چیز دیگر بگذارند
کنایه از شرم زن، فرج زن
سکو یا ظرفی برای حمل کالا توسط لیفتراک
طبق زدن: کنایه از مالیدن دو زن فرج خود را به یکدیگر برای ارضای غریزۀ جنسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبش
تصویر طبش
مردم پارسی تازی گشته تپش
فرهنگ لغت هوشیار
خوی، سرشت که مردم بر آن آفریده شده اند، طینت، فطرت، نهاد، منش، گوهر چاپ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبس
تصویر طبس
پارسی تازی گشته تبس تبرس شهری در خراسان گرگ سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبل
تصویر طبل
دهل، نقاره، کوس
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته تبر تبرزین برجستن، پنهان گردیدن، جهیدن اسپ نر و مادیان ستون کاخ تبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبخ
تصویر طبخ
پختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرز
تصویر طرز
هیئت و شکل چیزی، قاعده و روش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طخز
تصویر طخز
دروغ
فرهنگ لغت هوشیار
طعنه، افسوس کردن، آنچه دیده و شنیده از احوال نوخاستگان و حرکات ایشان و سخنان با طنز که میگفتند، باز راند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبز
تصویر قبز
کوته بالا، زفت (بخیل)، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
قوی و ستبر: در فلان بیشه درختی هست سبز بس بلند و پهن (هول) و هر شاخیش گبز. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبق
تصویر طبق
برابر و موافق
فرهنگ لغت هوشیار
گروه بسیار، زیرک شدن دانا گشتن فرو پوشیدن آتش تا نمیرد زیرکی تنبور از ابزارهای خنیا
فرهنگ لغت هوشیار
پزشکی درمانی سر پستان، چهار پایه باز گردانیدن، خواندن، کشیدن، فرو هشتگی سر پستان منسوب به طب مربوط به امور پزشکی پزشکی: اعمال طبی. یا صابون طبی. صابونی که در طبابت به صورت گرد در دواهای مختلف دندان پزشکی به کار می رود یا به عنون گندزدایی و ضد عفونی های جلدی استعمال شود. یا لغت طبی. فرهنگ شامل لغات و اصطلاحات مربوط به طب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبز
تصویر دبز
کلفتی، ستبری، غلظت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبز
تصویر خبز
نان خورانیدن، نان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبز
تصویر جبز
بد دل فرومایه زفت
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز که رنگ آن مانند علف و برگهای درخت در فصل بهار باشد، توضیح سبز یکی از رنگهای فرعی است ولی در عکاسی اصلی است و آن رنگی است که از ترکیب دو رنگ اصلی زرد و آبی بدست آید. یا سبز سیر. اگر زرد و آبی بسیار سیر را با هم مخلوط کنند سبز سیر به دست آید. یا سبز علفی. اگر زرد و آبی را طوری مخلوط کنند که زرد آن بیشتر باشد علفی میشود، شاداب تر و تازه (درخت و جز آن) مقابل خشک، شمشیر، خنجر، سبز چهره، معشوق. یا خط سبز. موی اندک که بر پشت لب و روی نوجوانان روییده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربز
تصویر ربز
زیرکیدن، فربهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبز
تصویر خبز
((خُ))
نان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دبز
تصویر دبز
((دَ))
کلفت، درشت، هنگفت (پارچه)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبز
تصویر سبز
((سَ))
رنگی که از ترکیب آبی و زرد به دست می آید، تر و تازه، شاداب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طبخ
تصویر طبخ
پختن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طبع
تصویر طبع
سرشت، منش، چاپ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طبق
تصویر طبق
برپایه، بر پایه، تال، ترینان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طبی
تصویر طبی
پزشکی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طرز
تصویر طرز
شیوه، روش
فرهنگ واژه فارسی سره