دهی از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد، واقع در 9هزارگزی جنوب خاوری بروجرد و 8هزارگزی جنوب شوسه. جلگه، معتدل با 517 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت است و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد، واقع در 9هزارگزی جنوب خاوری بروجرد و 8هزارگزی جنوب شوسه. جلگه، معتدل با 517 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت است و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
جشنی که در قدیم ایرانیان در روز سیزدهم تیرماه می گرفتند و بر یکدیگر آب یا گلاب می پاشیدند و این رسم تا زمان صفویه برقرار بوده، آبریزگان، آب پاشان، آب تیرگان
جشنی که در قدیم ایرانیان در روز سیزدهم تیرماه می گرفتند و بر یکدیگر آب یا گلاب می پاشیدند و این رسم تا زمان صفویه برقرار بوده، آبریزگان، آب پاشان، آب تیرگان
لارجان، ناحیۀ رسوبی مثلثی که رود هراز پس از طی قوسی در جنوب کوه دماوند و تشکیل دادن قوسی و سیر بطرف شمال عبور از تنگه های متعدد تشکیل میدهد که شهر آمل در آن مثلث بنا شده است، این ناحیه را به چهار قسمت می توان تقسیم کرد: 1 - آمل، 2 - لاریجان، 3 - رستاق، 4 - دلارستاق، لاریجان، از شمال محدود است به آمل و از مشرق به بندپی و از جنوب به دماوند و از مغرب به دلارستاق و به چندبلوک جدا مانند چلاو و امیریه در مشرق رود هراز و بالا لاریجان که درۀ اصلی رود هراز است تقسیم میشود، ناحیۀ لاریجان دارای آبهای فراوان و بواسطۀ خاکهای آتشفشانی بسیار حاصلخیز و به همین جهت قرای متعدد داردکه نزدیک بهم و در کنار رود هراز و شعب آن ساخته شده و اغلب آنها قدیمی میباشد و بواسطۀ مجاورت کوه دماوند چشمه های آب معدنی فراوان دارد، قریۀ مهم آن اسک است که در کنار رود هراز واقع شده و در دامنۀ کوه دماوند قریۀ رینه و امیریه و دامنه است، اهالی لاریجان بیشتر به گله داری و مال داری و تجارت مشغول هستند، چشمه های آب معدنی معروف این ناحیه عبارت است از چشمۀ آب گرم گوگردی در دامنۀ شرقی کوه دماوند که حمامی معروف به حمام شاه عباسی دارد و مردم از آن استفاده میکنند و علاوه بر آن چاله های دیگری در حوالی چشمه کنده اند که در موقع لزوم در آنها آب انداخته و استحمام می کنند، اهالی اعتقاد غریبی به آب گرم مزبور دارند و اگر چه آن فقط برای امراض جلدی مفید است ولی عموم مرضائی که دارای امراض جلدی نیستند برای معالجه واستحمام به آنجا میروند، دیگر چشمۀ آب آهن که در قسمت مرتفعتری واقع شده و برای کم خونی مفید است، دیگرچشمۀ اسک که در قریۀ اسک واقع است و دارای گاز کربنیک بسیار و املاح مختلفه است، در مغرب اسک چشمۀ دیگری موسوم به آب فرنگی است، به طورکلی باید متوجه بودکه چون طرز استفادۀ از این آبها مطابق قواعد علمی و صحی نیست از هیچ یک از آنها امید بهبود و معالجۀ قطعی نمی توان انتظار داشت مگر در صورتی که مانند دیگرممالک در سر هر یک از آنها بناهای لازمه برای استفادۀ از آبها ساخته شود و فوائد هر یک از آنها را نیز بطور واضح معلوم کنند، (جغرافیای سیاسی تألیف کیهان ص 295)
لارجان، ناحیۀ رسوبی مثلثی که رود هراز پس از طی قوسی در جنوب کوه دماوند و تشکیل دادن قوسی و سیر بطرف شمال عبور از تنگه های متعدد تشکیل میدهد که شهر آمل در آن مثلث بنا شده است، این ناحیه را به چهار قسمت می توان تقسیم کرد: 1 - آمل، 2 - لاریجان، 3 - رستاق، 4 - دلارستاق، لاریجان، از شمال محدود است به آمل و از مشرق به بندپی و از جنوب به دماوند و از مغرب به دلارستاق و به چندبلوک جدا مانند چلاو و امیریه در مشرق رود هراز و بالا لاریجان که درۀ اصلی رود هراز است تقسیم میشود، ناحیۀ لاریجان دارای آبهای فراوان و بواسطۀ خاکهای آتشفشانی بسیار حاصلخیز و به همین جهت قرای متعدد داردکه نزدیک بهم و در کنار رود هراز و شعب آن ساخته شده و اغلب آنها قدیمی میباشد و بواسطۀ مجاورت کوه دماوند چشمه های آب معدنی فراوان دارد، قریۀ مهم آن اسک است که در کنار رود هراز واقع شده و در دامنۀ کوه دماوند قریۀ رینه و امیریه و دامنه است، اهالی لاریجان بیشتر به گله داری و مال داری و تجارت مشغول هستند، چشمه های آب معدنی معروف این ناحیه عبارت است از چشمۀ آب گرم گوگردی در دامنۀ شرقی کوه دماوند که حمامی معروف به حمام شاه عباسی دارد و مردم از آن استفاده میکنند و علاوه بر آن چاله های دیگری در حوالی چشمه کنده اند که در موقع لزوم در آنها آب انداخته و استحمام می کنند، اهالی اعتقاد غریبی به آب گرم مزبور دارند و اگر چه آن فقط برای امراض جلدی مفید است ولی عموم مرضائی که دارای امراض جلدی نیستند برای معالجه واستحمام به آنجا میروند، دیگر چشمۀ آب آهن که در قسمت مرتفعتری واقع شده و برای کم خونی مفید است، دیگرچشمۀ اسک که در قریۀ اسک واقع است و دارای گاز کربنیک بسیار و املاح مختلفه است، در مغرب اسک چشمۀ دیگری موسوم به آب فرنگی است، به طورکلی باید متوجه بودکه چون طرز استفادۀ از این آبها مطابق قواعد علمی و صحی نیست از هیچ یک از آنها امید بهبود و معالجۀ قطعی نمی توان انتظار داشت مگر در صورتی که مانند دیگرممالک در سر هر یک از آنها بناهای لازمه برای استفادۀ از آبها ساخته شود و فوائد هر یک از آنها را نیز بطور واضح معلوم کنند، (جغرافیای سیاسی تألیف کیهان ص 295)
گیاهی است. مستوفی گوید:گلش مانند معصفر است، پخته بر افعی گزیده نهند، درد ساکن کند و زهر برآورد. نزهه القلوب خطی در تحت عنوان ’الادویه’ گوید قرطم بری است. رجوع به طریفان شود
گیاهی است. مستوفی گوید:گلش مانند معصفر است، پخته بر افعی گزیده نهند، درد ساکن کند و زهر برآورد. نزهه القلوب خطی در تحت عنوان ’الادویه’ گوید قرطم بری است. رجوع به طریفان شود
دهی از دهستان چری بخش و حومه شهرستان قوچان که در چهل و هفت هزارگزی باختر قوچان و چهار هزارگزی باختر راه مالرو عمومی شیرغان به خرق واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 476 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. شغل مردم آن سامان زراعت است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان چری بخش و حومه شهرستان قوچان که در چهل و هفت هزارگزی باختر قوچان و چهار هزارگزی باختر راه مالرو عمومی شیرغان به خرق واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 476 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. شغل مردم آن سامان زراعت است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان تولم بخش مرکزی شهرستان فومن. سکنۀ آن 420 تن. آب آن از رود خانه جمعه بازار معروف به قلعه رودخان و محصول آن برنج، توتون سیگاری، کنف و ابریشم است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان تولم بخش مرکزی شهرستان فومن. سکنۀ آن 420 تن. آب آن از رود خانه جمعه بازار معروف به قلعه رودخان و محصول آن برنج، توتون سیگاری، کنف و ابریشم است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان حمزه لوی بخش خمین کمرۀ شهرستان محلات. سردسیر. سکنه 131 تن. آب آن از قنات و محصول آن نخود و انگور و شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی. راه آن مالرو است. مزرعۀ امیریه و سعادت آباد جزء این ده است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان حمزه لوی بخش خمین کمرۀ شهرستان محلات. سردسیر. سکنه 131 تن. آب آن از قنات و محصول آن نخود و انگور و شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی. راه آن مالرو است. مزرعۀ امیریه و سعادت آباد جزء این ده است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان سیاهکل بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان، متصل به سیاهکل. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل مرطوب است. سکنۀ آن 221 تن. آب آن از رود خانه شمرود و محصول آن برنج، ابریشم، چای، لبنیات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 2) ، مستی. (ناظم الاطباء). رجوع به برخفج و برخفچ و برفخج و برفخچ و فرنجک شود
دهی است از دهستان سیاهکل بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان، متصل به سیاهکل. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل مرطوب است. سکنۀ آن 221 تن. آب آن از رود خانه شمرود و محصول آن برنج، ابریشم، چای، لبنیات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 2) ، مستی. (ناظم الاطباء). رجوع به برخفج و برخفچ و برفخج و برفخچ و فرنجک شود
دهی است از دهستان دورود بخش مرکزی شهرستان ساری. سکنۀ آن 275 تن. آب آن از رود خانه نکا و محصول آن برنج، غلات، پنبه و صیفی است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان دورود بخش مرکزی شهرستان ساری. سکنۀ آن 275 تن. آب آن از رود خانه نکا و محصول آن برنج، غلات، پنبه و صیفی است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 3)
مرکّب از: طبر + ستان، مزید مؤخر مکان، لغتاً بمعنی مکان طبر (تپور) ها. و تپور نام قوم قدیمی ساکن آن ناحیت بوده است. (برهان)، بلادی است فراخ و وسیع طبری منسوب به آن. (منتهی الارب) (آنندراج)، مؤلف روضات الجنات ذیل ترجمه احمد بن علی بن ابیطالب الطبرسی آورده: من اهل طبرستان بفتح الطاء والباء والراء و اسکان السین، کما قیدها الحازمی و جری علیهاالعامه. او بفتح الاولین مع اسکان السین، کما ذکره ابن قتیبه فی ادب الکاتب، و قال معناه بالفارسیه آخذهالفاس، و کانه لکثره وجود هذه الاّله فیها من جهه ضروره قطعالاشواک، و قمعالاشجار، و قلع الموانع من طریق المار. و هو عربی مازندران المسمی عند الاعاجم البلاد المعینه من نواحی دارالمرز کما فی تلخیص الاّثار. (روضات الجنات ص 18)، و لقب آنرا دارالملک نیز گفته اند. ناحیتی است بزرگ از این ناحیت دیلمان، و حدش از چالوس است تا تمیشه، و این ناحیتی است آبادان و بسیارخواسته، و بازرگانان بسیار، و طعامشان بیشترین نان برنج وماهی است. بام خانه هاشان همه سفال سرخ است از بسیاری باران که آنجا آید به تابستان و زمستان. و شهرک تمیشه و لمراسک و شهر ساری و شهرک مامطیر و شهرک ترجی و شهر میله و شهر آمل، قصبۀ طبرستان و شهرک الهم و شهرک چالوس و شهرک روذان و شهرک ناتل و شهرک کلار و ناحیت کوش از ناحیت طبرستان است. (حدود العالم صص 84- 85)، یاقوت در معجم البلدان آورده که طبرستان بفتح اول و ثانی و کسر ثالث، مرکب از دو کلمه است: طبر که بمعنی تبر است و استان که بمعنی موضع یا ناحیت است، و طبری منسوب بدان است. و آن عبارت است از شهرهای وسیع و بسیاری که من حیث المجموع بدین نام خوانده شده است. از طبرستان چندان مردمان عالم و ادیب و فقیه برخاسته اند که شمار آنان از حد احصاء خارج است. غالب نواحی آن کوهستان است. شهرهای نامی آن دهستان و جرجان و استرآباد و آمل که کرسی آن محسوب می شود و ساریه (ساری) که مانند آمل است و شالوس که کم از آمل نیست و بسا باشد که جرجان را از توابع خراسان شمارند، و بسا شهرهای دیگر طبرستان را مازندران نیز نامند و ندانم از چه تاریخ نام مازندران را بر طبرستان نهاده اند، چه در کتابهای باستانی این نام را نیافتم، و فقط از افواه مردم طبرستان لفظ مازندران را شنیده ام و بدون شک مفهوم هر دو لفظ یکی است. بلاد طبرستان مجاور جیلان و دیلمان واقع و حدود آن ری و قومس و بحر خزر و دیلم و جیل است. من اطراف و جوانب طبرستان را دیده و کوههای آنرا مشاهده کرده ام. سرزمینی است پرآب و درخت های انبوه با شاخه های فروهشته، دارای میوۀ بسیار، اما بلادی است مهیب و هولناک و هوائی بس ناسازوار دارد، ارتفاعات وی کم و اختلاف و منازعه بین مردم آنجا بسیار است. اینک ما گفتار دانشمندان را درباره بلاد طبرستان و شرح فتوحات اسلامیه ای را که در آن ناحیت انجام یافته و مأخذ اشتقاق کلمه طبرستان را با آنکه مطالعه کنندگان را سودی نبخشد، مع ذلک از نظر آنکه آنچه از زبان قلم جاری می شود نتیجۀ مشاهدات و مسموعات خود ما می باشد بیان میکنیم. علمای فن جغرافیا گفته اند:طیلسان (طالشان) و طالقان و خراسان، جز خوارزم از فرزندان اشبق بن ابراهیم الخلیل علیه السلام اند، و دیلم پسران کماشج بن یافث بن نوح علیه السلام میباشند، و بیشتر آنان کوههای ولایت خود را به نام خویش نامگذاری کرده اند. مگر ایلام که گروهی از دیلمند و آنان از نسل باسل بن ضبه بن ادابن طانجه بن الیاس بن مضر هستند، و ساکنان موقان و جبال آن که آنها نیز از نژاد طبرستانی اند، از اولاد کماشج بن یافث بن نوح علیه السلام بشمار روند. از ایرانیان ثقه و مقبول القول روایت است: وقتی در لشکریان یکی از اکاسره، گروه بسیاری از گنهکاران واجب القتل گرد آمده بودند و از شاهنشاه طلب بخشایش و قبول توبه می کردند، کسری با وزراء خویش در مقام مشاورت برآمد، و نخست از شمارۀ آنان پرسش کرد، گفتند گنهکاران خلق بسیاری می باشند، کسری گفت: جایگاهی فراهم آورید تا همگی را در یکجای دربند و زندان نهیم، آنگاه فرمان دادند تا در شهرستانهای کشور محلی مناسب و فراخور گنجایش آنان در نظر گرفته گزارش دهند، مأمورین نیز پس از گردش و تفحص در اطراف و جوانب کشور ایران چون به جبال طبرستان رسیدند مکانی مناسبتر از آنجا نیافتند، و موقع آن جایگاه را بعرض کسری رساندند. کسری فرمان داد تا عامۀ گنهکاران را بدان محل انتقال دهند، و آنان را در همان جای بازداشت کنند. محل مذکوردر این تاریخ (مقصود تاریخ تألیف معجم البلدان است) عبارت است از کوهی که دارای سکنه نیست. پس از سالی، کسری از حال گنهکاران بازپرسید، و کسی را بپرسش احوال آنان روان داشت، آن کس فرمان برد، و بجایگاه ایشان برفت، و کیفیت حال آنان را بسی ناخوش یافت و از نیازمندی آنها به اسباب زندگانی پرسش کرد. گنهکاران به اتفاق کلمت گفتند: تبرها تبرها، و ’ها’ علامت جمع است در کلام ایرانیان و مقصودشان آن بود که به تبر بسیار نیازمندیم تا درختها را ببریم، و از قطعات آن آسایشگاهی جهت خویش فراهم سازیم. مأمور بازگشت و ماجرابه عرض رساند. چون کسری بر حال آنان وقوف یافت، فرمان داد بمیزانی که احتیاج آنان مرتفع شود، برای آنهاتبر آماده سازند، و فرمان بردند. چون سالی بگذشت کسری کرت دیگر کسی را به تفقد احوال ایشان گسیل داشت، چون فرستاده بدان جایگاه رسید هر یک از آنان را صاحب کاشانه ای یافت، هنگام بازگشت نیز از آنان پرسید دیگر چه خواهید، گفتند: زنان زنان، یعنی زن خواهیم. رسول بازگشت و جریان مشاهدات و گفتگوی خویش را با آنان گزارش داد، کسری فرمان داد تا هرچند تن از زنان را که در زندانها هستند بدان کوه نزد گنهکاران فرستند، وچنین کردند. و پس از چندی بر اثر تناسل و توالد بین آنان تعداد آنها روی به فزونی نهاد، و به نام طبرزنان مشهور و معروف گردیده، سپس این لفظ را تعریب کرده طبرستان گفتند. این بود روایتی که از ایرانیان شنیده شده است، ولی آنچه نزد من آشکار و بحقیقت مقرون است و مشاهدتاً نیز از آنها دیده ام این است که اهل این کوهستان پیوسته در جنگ هستند، و بیشتر ساز و سلاح آنها بلکه بطور کلی اسلحۀ آنان عبارت از تبر است. و کمتر اتفاق افتد که تنی از درویش یا توانگر آنها را از خرد و بزرگ ببینی که حامل تبر نباشند، گوئی بواسطۀ تبر بسیاری که فیمابین آنان مورد استعمال است، این ناحیت را طبرستان نام نهاده اند چه طبرستان را صرف نظر از تعریب، جز ’جایگاه تبرها’ - موضع الاطبار - معنی دیگری نخواهد بود. واﷲ اعلم. ابوالعلاء السروی در وصف طبرستان گفته است، بروایت ابومنصور النیشابوری: اذا الریح فیها جرت الریح اعجلت فواختها فی الغصن ان تترنما فکم طیرت فی الجوورداً مدثراً یقلبه فیه و ورداً مدرهماً و اشجار تفاح کان ثمارها عوارض ابکاریضا حکن مغرماً فان عقدتها الشمس فیها حسبتها خدواً علی القضبان فذاً و توأماً تری خطباءالطیر فوق غصونها تبث علی العشاق وجداً معتماً در قدیم ابتدای خاک طبرستان، آمل، سپس مامطیر، بوده که بین مامطیر و آمل شش فرسنگ مسافت است. پس از آن، ویمه است که از مامطیر تا آنجا شش فرسنگ مسافت میباشد، بعد از ویمه ساریه و طمیس است که مابین آن دو شهر نیز شانزده فرسنگ راه است، و آنجا پایان حدّ طبرستان و جرجان باشد. واز ناحیۀ دیلم بر پنج فرسنگ از آمل، شهری است که آنرا ناتل گویند، سپس شالوس است که سرحد جبل بشمار میرود. این بود شهرهای سهلی (دشتی) طبرستان و اما شهرهای کوهستانی آن، یکی کلاراست، سپس شهر کوچکی است که سعیدآباد نام دارد، پس از آن شهر رویان است و آن بزرگترین شهرهای کوهستانی طبرستان است. آنگاه در کوهستان آنجا از طرف حدود خراسان، شهری است به نام تمار، و شیّرز و دهستان. چون از ارز بگذری، به کوههای وندادهرمز خواهی رسید، و از آن کوهها که بگذشتی، به جبال شروین رسی، و آن جبال جزو مملکت بن قارن محسوب است. سپس دیلم است و بعد از آن گیلان. بلادری گوید: شهرهای طبرستان هشت است، از آن جمله ساریه است که از زمان طاهریه مقر حکومت واقع شد، و پیش از آن حاکم نشین طبرستان شهر آمل بود. حسن بن زید، و محمد بن زید نیز آمل را مقر و مقام خود قرار دادند. از رساتیق آمل: ارم خاست اعلی و ارم خاست اسفل و مهروان و اصپهبد و نامیه و طمیس میباشد. بین ساریه و سلینه از طریق جبال سی فرسنگ و بین ساریه و مهروان ده فرسنگ و بین ساریه و دریا سه فرسنگ و بین جیلان و رویان دوازده فرسنگ و بین آمل و شالوس که در ناحیۀ جبال است بیست فرسنگ وطول طبرستان از جرجان تا رویان سی و شش فرسنگ و عرض آن بیست فرسنگ که سی و شش فرسنگ طول در چهار فرسنگ عرض آن در دست شکری و باقی که سی و شش فرسنگ طول و شانزده فرسنگ عرض باشد، دستخوش جنگلهای کوه و دشت است و عرض از کوه بسوی دریا در نظر گرفته شده است. ذکر فتوح طبرستان: پادشاهان ایران را رسم چنان بود که پیوسته سپهبدی را بفرمانروائی طبرستان که در حصانت و استورای مشهور جهان بود میفرستادند، و از هنگامی که عقد لوای فرمانروائی سپهبد بسته میشد، وی را از آن شغل معزول نمیکردند تا رخت از این جهان بربندد، آنگاه اگر او را فرزندی بود فرزند وی را بفرمانروائی برقرار میساختند و الا سپهبدی دیگر بجای سپهبد متوفی منصوب میداشتند و این قاعده تا زمان ظهوردولت اسلام جاری و برقرار بود. چون جهانگشائی مسلمانان توسعه یافت و نوبت فتح طبرستان رسید، صاحب طبرستان در ازاء مالی اندک پیشنهاد صلح کرد و مسلمانان نیزپذیرفتند، چه از صعوبت مسلک طبرستان باخبر بودند و امر طبرستان بدین منوال دوام داشت تا زمانی که عثمان بن عفان بسال 29 هجری قمری سعید بن العاصی را به ولایت کوفه و عبداﷲ بن عامر بن کریزبن حبیب بن عبد شمس را به ولایت بصره برگماشت. در این هنگام مرزبان طوس نامه ای به سعید بن العاصی و نامه ای نیز به عبداﷲ بن عامر نوشت، و آنان را به خراسان خواند، و به هر یک وعده تولیت طبرستان داد مشروط بر آنکه به جنگ و کارزار اقدام وبر صاحب طبرستان غلبه کنند. ابن عامر پیشی جست و به خراسان رفت، اما سعید بن العاصی آهنگ طبرستان کرد و بنابه قول مورخین امام حسن و امام حسین علیهماالسلام نیز در این سفر با سعید بن العاصی بودند. برخی گفته اند سعید بن العاصی بی آنکه از کسی نامه ای به او رسد از کوفه رهسپار طبرستان شد چون به طبرستان رسید با صاحب طبرستان کارزار کرد و طمیشه و نامیه را بگشود. (نامیه قریه ای است) پادشاه جرجان از در صلح داخل شد، و بر عهده خود گرفت که دویست هزار درهم بغلیۀ وافیه بپردازد، و ایفاء تعهد کرد: و از جمله شهرهائی را که سعید بن العاصی گشود، رویان و دنباوند بود، و اهالی جبال سعید را مالی بخشیدند. چون نوبت خلافت به معاویه رسید مصقله بن هبیره را والی طبرستان کرد، وی با بیست هزار تن به طبرستان شد و داخل شهر گردید، گروهی را اسیر کرد و بسیاری را بکشت. همین که از تنگه ها و جایهای دشوار کوه بگذشت در حین خروج دشمن بر او و سپاهیان وی ناگهان حمله برد و از قلل جبال او و همراهان وی را سنگباران کردند، بنحوی که بیشتر سپاهیان مصقله هلاک شدند، و از آن روز این مثل در زبانها و بین مردم سائر شد: لایکون هذا حتی یرجع مصقله من طبرستان. از آنگاه مسلمانان هر موقع آهنگ کارزار بلاد طبرستان میکردند از اینکه به اندرون شهرداخل شوند خودداری و سخت پرهیز می کردند تا هنگامی که ایام سلیمان بن عبدالملک، یزید بن المهلب والی خراسان شد و رحل اقامت بطبرستان افکند، اصبهبذ از دیلم کمک لشکری خواست و دیلمیان برای او مدد فرستادند، یزید بن المهلب روزی چند با اصبهبذ بجنگید تا آنکه اصبهبذخواهان صلح گردید و بر عهده گرفت که در هر سال چهارمیلیون و هفتصدهزار درهم مثقالی بپردازد، و چهارصد بار زعفران هدیه فرستد، و همه ساله چهارصد تن مرد که هر یک سپری بر سر نهاده و قنطاری از سیم و بالشی از حریر همراه داشته باشند روانه دارد. یزید بن المهلب رویان و دنباوند را فتح کرد: و اهل طبرستان مواد قرارداد صلح را گاهی اجرا و گاهی از انجام آن سرپیچی می کردند، تا دورۀ خلافت به مروان بن محمد رسید، اهالی طبرستان نقض عهد کردند و از آنچه تعهد کرده بودند همه ساله به دربار خلافت بفرستند سر باز زدند. چون سفاح برمسند خلافت بنشست، عاملی به طبرستان روانه داشت. اهالی با او نیز از در آشتی درآمدند، و با تقدیم مالی او را از خود راضی کردند. سپس با وی هم بفریب و مکر رفتار کردند و بسیاری از مسلمانان را بکشتند. در این اثنا نوبت خلافت منصور دررسید، وی خازم بن خزیمه التمیمی و روح بن حاتم المهلبی را به همراهی مرزوق ابوالخصیب به طبرستان روانه ساخت و چون وارد طبرستان شدند، تا چندی با اهالی در مدافعه و زد و خورد بودند، لکن از مدافعات خود نتیجه نبردند، و کار بر ایشان تنگ گردید هر سه تن با یکدیگر اتفاق کردند که بحکم: الحرب خدعهٌ با اهالی طبرستان از در مکر و فریب داخل شوند، از این رو خازم و روح با ابوالخصیب نزاعی دروغین کردند، و او را بسیار بزدند، و موی سر و ریش او را بتراشیدند تا او نیز بر اصبهبذ حیله ورزد. ابوالخصیب با حالی پریشان نزد اصبهبذ رفت و از عمال خلیفه شکایت برد، چون اصبهبذ او را نالان و بدحال یافت، وی را تفقد کرد و رقت برد و رفته رفته او را از خواص دربار خود کرد، از این رو ابوالخصیب نیز به هر حیله ای که توانست ملک طبرستان را از حیطۀ اقتدار اصبهبذ بیرون آورد و آنجا را مالک شد. عمر بن ابی العلا که بشار بن برد این شعر را در وصف او سروده است: اذا ایقظتک حروب العدی فنبه لها عمراً ثم نم قصابی بود ازاهل ری، گروهی را با خود همراه ساخت و با دیلمیان کارزار کرد و نیک امر لشکر اسلام را به کفایت مقرون داشت. جهوربن مرار العجلی وی را نزد منصور فرستاد، منصور او را منزلتی بخشید. و فرماندهی لشکر به وی بازگذاشت و روز به روز مقامش بالا رفت تا والی طبرستان شد و سرانجام در خلافت مهدی شهادت یافت. سپس موسی بن حفص بن عمر بن العلاء و مازیار بن قارن، جبال شروین طبرستان را که سخت ترین و استوارترین کوهها بشمار میرود در روزگار مأمون خلیفه فتح کردند، مأمون پس از این فتح ولایت طبرستان را بالاستقلال بمازیار سپرد و نام وی را بمحمد تبدیل ساخت، و درجت اصبهبذی به او بخشید، و وی تا پایان زندگانی مأمون والی آنجا بود. معتصم نیز که بخلافت نشست امر ولایت طبرستان را بدو محول داشت. مازیار هم مدتی فرمان خلیفه برد، اما عاقبت پس از آنکه شش سال از خلافت معتصم بگذشت نافرمانی کرد و با خلیفه مخالفت ورزید. معتصم به عبداﷲ بن طاهر که از دربارخلافت فرمانروای مشرق بود و بر تمام خراسان، ری، قومس و جرجان حکومت داشت، نامه ای نوشت و به وی فرمان داد که با مازیار بجنگد. طاهر، عبداﷲ بن الحسن بن الحسین را با گروهی از مردم خراسان بسوی مازیار گسیل داشت. معتصم نیز محمد بن ابراهیم بن مصعب را با گروهی از لشکریان بمدد عبداﷲ بن طاهر بفرستاد. همین که سپاهیان آهنگ مازیار کردند، وی پیشدستی کرد و بدون عهد و پیمانی خویشتن را تسلیم حسن بن الحسین ساخت و حسن نیز مازیار را بگرفت و او را در سال 225 هجری قمری به سر من رأی نزد معتصم روانه داشت. معتصم فرمان داد او را تازیانه زنند و چندان او را تازیانه زدند که در زیر تازیانه جان بداد و سپس او را با بابک خرمی بر یک دار آویختند (در عقبه ای که در مقابل مجلس شرطه واقع است)، پس از مازیار تقلد امر طبرستان بر عهدۀ عبداﷲ بن طاهر محول شد، در عهد ولات طبرستان که دست نشاندۀ عباسیان بودند، امر مهمی رخ نداد و تاریخ انتصاب هر یک از آنان نیز بر ما نامحقق است. پس از عبداﷲ بن طاهر پسرش طاهر بن عبداﷲ به ولایت طبرستان منصوب شد، طاهر برادر خویش سلیمان بن عبداﷲ بن طاهر را چندی در طبرستان جانشین خویش ساخت. حسن بن زیدالعلوی الحسنی در سال 249هجری قمری بر سلیمان خروج کرد و وی را از طبرستان بیرون راند و خود بر آنجا غلبه یافت و طبرستان او را مسلم گردید تا فرمان یافت. پس از مرگ حسن بن زید برادرش محمد بن زید جانشین وی شد... (معجم البلدان ج 3 صص 501- 507)، حمداﷲ مستوفی در نزههالقلوب آورده که حدود قومس و طبرستان با ولایات خراسان و عراق عجم و مازندران و مفازه پیوسته است و حقوق دیوانی آنجا داخل خراسان است. (نزههالقلوب چ لیدن ص 160)، در التدوین فی جبال شروین آمده است که وجه تسمیۀ طبرستان آنچه در افواه مشهور است و نویسندگان اسلامی هم بدان تصریح کرده اند آن است که چون حربه و سلاح این مملکت بواسطۀ اشتمال بر جنگل که باید درختها همی انداخت و جاها همی ساخت و بواسطۀ کثرت اختلاف و مشاجرات ملکی که هیچوقت این ناحیۀ عظیم خالی از آن نبوده و اهالی را حمل اسلحه و ادوات ضرورت داشته همیشه تبر بوده و هست و غالباً مرد و زن آنجا به این آلت مسلح میباشند و هیچوقت بدون این حربه بیرون نمی آیند. لهذا آن مملکت به نام طبرستان مشهور شده است و در تعریب تاء منقوطه را به طاء مشاله تبدیل کرده اند. چنانکه در اسم طهران نیز چنین شده است. (التدوین)، و نیز در مرآت البلدان ناصری آورده: طبرستان ولایتی است مشتمل بر بلاد قدیمه وقصبات عظیمه، جبال سخت و بیشه های پردرخت، به کثرت آب و رطوبت هوا مشهور و تمام آن بلاد از اقلیم چهارم است. هوای بعضی بلاد آن مایل به گرمی و بیشتر شهرهای آنرا هوائی معتدل است، میوه های گرمسیری و سردسیری در آن بسیار. بزعم بعضی طهمورث در آن بنای آبادی نهاده، آمل و ساری و قلعۀ مور از قدیم بوده و در عهد افراسیاب و کیقباد همین نام داشته و این مملکت را از آن مازندران گویند که ماز نام کوهی است در آن. منوچهری گفته: برآمد ز کوه ابر مازندران چو مار شکنجی و ماز اندر آن. سابقاً اینجا را بیشۀ مازون نیز گفته اند. محمد بن حسن بن اسفندیار صاحب تاریخ مازندران که در سنۀ 606هجری قمری بوده، نوشته: مازندران شهری بوده به حد مغرب و نامی که اکنون بر مازندران استعمال کنند جدید است و کوه آنجا را مور و ماز خوانند و آنچه در درون آن کوه است موز اندرون گویند. و آن کوه از حد گیلان کشیده تا بلاد قصران و تا جاجرم و آنچه را طبرستان خوانند از دینار جاری شرقی تا بملاط باشد. و این مواضع در قدیم جنگل بوده، بیشه را تراشیده و در آن شهرها ساختند و قدیمترین شهر آن لاریجان میباشد و فریدون در آنجا تربیت یافته و دارالملک وی بعد از سلطنت تمیشه بودو آن را بیشه مازون میخواندند و بمرور و دهور بیست و چهار شهر مشهور در مازندران معمور شد که حالا غالباً ویران است. نیز محمدحسن بن اسفندیار سابق الذکر گوید: در قدیم آذربایجان و اهار و گیل و دیلم و ری و قومس و دامغان و گرگان را طبرستان می گفته اند. وجه تسمیه آنکه حربۀ ایشان تبر بود و الاّن کماکان، و طبر معرب تبر است. و تحقیق من بنده این است که تبره و تبرک در لغت پهلوی مازندری و فارسی، بمعنی پشته و تل و کوه است، چنانچه قلعه ای بر تل شهر اصفهان بوده و آنرا تبرک می خوانده اند، و قلعۀ دیگر در حوالی شهر ری کهنه بر بالای کوه بوده که آن را طبرو می گفته اند و تبرستان بتای فارسی بمعنی کوهستان است و دخلی بحربۀ تبر ندارد، چنانکه وقتی یکی از خلفا شخصی را بتفحص بلاد طبرستان فرستاد، وی بعد از ملاحظۀ امتعه و وفور نعمای آن ولایت مراجعت کرد و به خلیفه گفت: طبرستان را برای کثرت ارتفاعات و معموریت فراوان، تبرستان باید خواند، یعنی زرستان، بمعنی معدن زر. علی ای حال، حمداﷲ مستوفی و جمعی گفته اند: مازندران هفت بلوک است: جرجان، موردستان استرآباد، آمل، رستمدار و رویان، رعد و سیاه رستاق. و چنانچه گذشت، گویند طبرستان را ولایت چند است، از جمله: بسطام، سمنان، دامغان، فیروزکوه و خرقان، چون مدتی در تصرف ملوک خراسان بوده، لهذا داخل خراسان می شمارند، مانند مملکت قهستان و سیستان و مفازه که ولایتی جداگانه بوده و اکنون داخل خراسان شده است. (مرآت البلدان ناصری ج 2 ص 41)، در الجماهر بیرونی ذیل عنوان ’فی ذکرالنحاس’ گوید: و مایوجد تحت الارض بطبرستان من المزاریق و الحراب النحاسیه، فیمن بهاالمجوس. (الجماهر چ هند ص 249)، و نیز رجوع به الجماهر ص 219 شود. ابن عبد ربه در عقدالفرید آورده که در طبرستان کساء طبریه سازند. (عقدالفرید ج 7 ص 287)، رجوع به کتاب الجماهر ص 70 اصل و تتمۀ کتاب مزبور شود. و صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: طبرستان نام خطه ای است در جهت شمالی ایران، حدود و موقعش کاملاً معلوم نیست، چنانکه از توصیف و تعریف یاقوت حموی برمی آید این خطه عین خطۀ مازندران است. جغرافی دانان دیگر این خطه را در بین مازندران و عراق عجم و خراسان و جرجان، یعنی در جهت جنوبی مازندران فرض و تحدید کرده اند، در هر حال شکی نیست که از نزدیکی تهران، تا نزدیکی بسطام، اراضی واقع در دامنه های جنوبی و شرقی کوه البرز با دو قصبۀ سمنان و دامغان خطۀ طبرستان را تشکیل میدهند. بعضی از اهل فن تمام مازندران را از طرف شمال تا بحر خزر و از سوی مغرب تا حدود گیلان توسعه داده و جزو طبرستان شمرده اند تا آنجا که یاقوت حموی گوید: کلمه مازندران از محدثات است. اسم اصلی این خطه طبرستان می باشد. حقیقت این است که جغرافی دانان زمان خلفای عباسی این قطعه را طبرستان نامیده اند، اما در شاهنامه مازندران استعمال شده، پس باید گفت که ایرانیان قدیم در دورۀ ساسانیان این اسم را بکار می بردند. در تقسیمات کنونی ایران امروز هم کلمه طبرستان معمول نیست و آن نواحی را ایالت مازندران میگویند، و پاره ای از مواضع را که در ازمنۀ گذشته جزو طبرستان بود مثلاً سمنان، داخل ایالت عراق عجم کرده اند یکی از جغرافی نویسان اروپا، طبرستان را در بین مازندران و عراق عجم و خراسان محدود کرده، آنرا میان 25 و 35 دقیقه عرض شمالی و 49 درجه و 20 دقیقه با 53 درجه و 20 دقیقه طول شرقی میداند. جغرافی دانان عرب گویند: طبرستان از اراضی کوهستانی تشکیل شده، جبال صعب المروری دارد و بالطبع موضعی بسیار متین و مستحکم می باشد، و از این رو در زمان قدیم تحت ادارۀ رئیس ممتازی مسمی به سپهبد اداره میشد. در اوائل دوران اسلام هم به باج و خراج جزئی اکتفا کردند و بعدها با صعوبت و تدریج تحت انقیاد درآمدند. این ناحیه منشاء و مسقط رأس جمعی از کبار علما و مشاهیر بوده است. (قاموس الاعلام ترکی)، رجوع به کلمه مازندران شود. ابن قتیبه در ادب الکاتب گفته است که معنای طبرستان، یعنی گیرندۀ طبر. بدین جهت که وجود تبر درمازندران برای قطع خارها و از بیخ برکندن درختان ازرهگذر مردم، و برطرف ساختن این قبیل موانع از ضروریات زندگانی بشمار است و لفظ طبرستان، عربی مازندران است که بین ایرانیان عبارت است از شهرهای معینی از نواحی دارالمرز. کما فی تلخیص آلاثار. و رجوع به فهرست کتب ذیل شود: فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا، تاریخ سیستان چ خاور، مجمل التواریخ و القصص چ طهران، تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض، محاسن اصفهان چ تهران، التفهیم چ تهران، التاج چ مصر، المعرب جوالیقی چ مصر، عیون الاخبار چ مصر، حبیب السیر چ خیام، ایران در زمان ساسانیان، یشتها، ص 295 لباب الالباب ج 1، عیون الانباء ج 1 ص 281 و حدائق السحر چ اقبال ص 146، تاریخ الحکماء قفطی چ اروپا ص 187، 239، 272 و تاریخ یمینی خطی ص 67، الارشاد (ترجمه احوال صاحب عباد) چ تهران ص 5، 28 و (حاشیه) ایران باستان ج 1 ص 157 و یسنا ص 51 و 56 وتاریخ ادبیات ادوارد براون ترجمه رشیدیاسمی چ تهران ج 3 ص 256، 442 و فرهنگ ایران باستان ص 253، 282 وشدالازار ص 321 و تاریخ اسلام صص 186- 199 و فهرست اخبارالدوله السلجوقیه و خاندان نوبختی ص 265 و تجارب الامم و فهرست ص 4، 17، 102، 153، 433، 434، 459، 554 وتتمۀ صوان الحکمه ص 9، 22، 80، 178 و فهرست تاریخ گزیده و فهرست سبک شناسی ج 1 و ج 2 و ج 3 و الاوراق ص 104و مجمل التواریخ گلستانه و فهرست غزالی نامه ص 74، 75، 181 مزدیسنا ص 6، 19، 124 و تاریخ الوزراء و الکتاب ص 98، 181، 215، 230، 255 و الراضی ص 104 و فهرست شرح احوال رودکی و تاریخ بخارا نرشخی ص 43، 110، 112 و تاریخ سیستان ص 224 و فهرست تاریخ جهانگشای جوینی چ اروپا ج 2 و تاریخ کرد ص 9، 188، 189 و نخبهالدهر دمشقی ص 264 و فارسنامۀ ابن البلخی ص 84 و 120 و ترجمه محاسن اصفهان ص 9، 53، 54 شود
مُرَکَّب اَز: طبر + ستان، مزید مؤخر مکان، لغتاً بمعنی مکان طبر (تپور) ها. و تپور نام قوم قدیمی ساکن آن ناحیت بوده است. (برهان)، بلادی است فراخ و وسیع طبری منسوب به آن. (منتهی الارب) (آنندراج)، مؤلف روضات الجنات ذیل ترجمه احمد بن علی بن ابیطالب الطبرسی آورده: من اهل طبرستان بفتح الطاء والباء والراء و اسکان السین، کما قیدها الحازمی و جری علیهاالعامه. او بفتح الاولین مع اسکان السین، کما ذکره ابن قتیبه فی ادب الکاتب، و قال معناه بالفارسیه آخذهالفاس، و کانه لکثره وجود هذه الاَّله فیها من جهه ضروره قطعالاشواک، و قمعالاشجار، و قلع الموانع من طریق المار. و هو عربی مازندران المسمی عند الاعاجم البلاد المعینه من نواحی دارالمرز کما فی تلخیص الاَّثار. (روضات الجنات ص 18)، و لقب آنرا دارالملک نیز گفته اند. ناحیتی است بزرگ از این ناحیت دیلمان، و حدش از چالوس است تا تمیشه، و این ناحیتی است آبادان و بسیارخواسته، و بازرگانان بسیار، و طعامشان بیشترین نان برنج وماهی است. بام خانه هاشان همه سفال سرخ است از بسیاری باران که آنجا آید به تابستان و زمستان. و شهرک تمیشه و لمراسک و شهر ساری و شهرک مامطیر و شهرک ترجی و شهر میله و شهر آمل، قصبۀ طبرستان و شهرک الهم و شهرک چالوس و شهرک روذان و شهرک ناتل و شهرک کلار و ناحیت کوش از ناحیت طبرستان است. (حدود العالم صص 84- 85)، یاقوت در معجم البلدان آورده که طبرستان بفتح اول و ثانی و کسر ثالث، مرکب از دو کلمه است: طبر که بمعنی تبر است و استان که بمعنی موضع یا ناحیت است، و طبری منسوب بدان است. و آن عبارت است از شهرهای وسیع و بسیاری که من حیث المجموع بدین نام خوانده شده است. از طبرستان چندان مردمان عالم و ادیب و فقیه برخاسته اند که شمار آنان از حد احصاء خارج است. غالب نواحی آن کوهستان است. شهرهای نامی آن دهستان و جرجان و استرآباد و آمل که کرسی آن محسوب می شود و ساریه (ساری) که مانند آمل است و شالوس که کم از آمل نیست و بسا باشد که جرجان را از توابع خراسان شمارند، و بسا شهرهای دیگر طبرستان را مازندران نیز نامند و ندانم از چه تاریخ نام مازندران را بر طبرستان نهاده اند، چه در کتابهای باستانی این نام را نیافتم، و فقط از افواه مردم طبرستان لفظ مازندران را شنیده ام و بدون شک مفهوم هر دو لفظ یکی است. بلاد طبرستان مجاور جیلان و دیلمان واقع و حدود آن ری و قومس و بحر خزر و دیلم و جیل است. من اطراف و جوانب طبرستان را دیده و کوههای آنرا مشاهده کرده ام. سرزمینی است پرآب و درخت های انبوه با شاخه های فروهشته، دارای میوۀ بسیار، اما بلادی است مهیب و هولناک و هوائی بس ناسازوار دارد، ارتفاعات وی کم و اختلاف و منازعه بین مردم آنجا بسیار است. اینک ما گفتار دانشمندان را درباره بلاد طبرستان و شرح فتوحات اسلامیه ای را که در آن ناحیت انجام یافته و مأخذ اشتقاق کلمه طبرستان را با آنکه مطالعه کنندگان را سودی نبخشد، مع ذلک از نظر آنکه آنچه از زبان قلم جاری می شود نتیجۀ مشاهدات و مسموعات خود ما می باشد بیان میکنیم. علمای فن جغرافیا گفته اند:طیلسان (طالشان) و طالقان و خراسان، جز خوارزم از فرزندان اشبق بن ابراهیم الخلیل علیه السلام اند، و دیلم پسران کماشج بن یافث بن نوح علیه السلام میباشند، و بیشتر آنان کوههای ولایت خود را به نام خویش نامگذاری کرده اند. مگر ایلام که گروهی از دیلمند و آنان از نسل باسل بن ضبه بن ادابن طانجه بن الیاس بن مضر هستند، و ساکنان موقان و جبال آن که آنها نیز از نژاد طبرستانی اند، از اولاد کماشج بن یافث بن نوح علیه السلام بشمار روند. از ایرانیان ثقه و مقبول القول روایت است: وقتی در لشکریان یکی از اکاسره، گروه بسیاری از گنهکاران واجب القتل گرد آمده بودند و از شاهنشاه طلب بخشایش و قبول توبه می کردند، کسری با وزراء خویش در مقام مشاورت برآمد، و نخست از شمارۀ آنان پرسش کرد، گفتند گنهکاران خلق بسیاری می باشند، کسری گفت: جایگاهی فراهم آورید تا همگی را در یکجای دربند و زندان نهیم، آنگاه فرمان دادند تا در شهرستانهای کشور محلی مناسب و فراخور گنجایش آنان در نظر گرفته گزارش دهند، مأمورین نیز پس از گردش و تفحص در اطراف و جوانب کشور ایران چون به جبال طبرستان رسیدند مکانی مناسبتر از آنجا نیافتند، و موقع آن جایگاه را بعرض کسری رساندند. کسری فرمان داد تا عامۀ گنهکاران را بدان محل انتقال دهند، و آنان را در همان جای بازداشت کنند. محل مذکوردر این تاریخ (مقصود تاریخ تألیف معجم البلدان است) عبارت است از کوهی که دارای سکنه نیست. پس از سالی، کسری از حال گنهکاران بازپرسید، و کسی را بپرسش احوال آنان روان داشت، آن کس فرمان برد، و بجایگاه ایشان برفت، و کیفیت حال آنان را بسی ناخوش یافت و از نیازمندی آنها به اسباب زندگانی پرسش کرد. گنهکاران به اتفاق کلمت گفتند: تبرها تبرها، و ’ها’ علامت جمع است در کلام ایرانیان و مقصودشان آن بود که به تبر بسیار نیازمندیم تا درختها را ببریم، و از قطعات آن آسایشگاهی جهت خویش فراهم سازیم. مأمور بازگشت و ماجرابه عرض رساند. چون کسری بر حال آنان وقوف یافت، فرمان داد بمیزانی که احتیاج آنان مرتفع شود، برای آنهاتبر آماده سازند، و فرمان بردند. چون سالی بگذشت کسری کرت دیگر کسی را به تفقد احوال ایشان گسیل داشت، چون فرستاده بدان جایگاه رسید هر یک از آنان را صاحب کاشانه ای یافت، هنگام بازگشت نیز از آنان پرسید دیگر چه خواهید، گفتند: زنان زنان، یعنی زن خواهیم. رسول بازگشت و جریان مشاهدات و گفتگوی خویش را با آنان گزارش داد، کسری فرمان داد تا هرچند تن از زنان را که در زندانها هستند بدان کوه نزد گنهکاران فرستند، وچنین کردند. و پس از چندی بر اثر تناسل و توالد بین آنان تعداد آنها روی به فزونی نهاد، و به نام طبرزنان مشهور و معروف گردیده، سپس این لفظ را تعریب کرده طبرستان گفتند. این بود روایتی که از ایرانیان شنیده شده است، ولی آنچه نزد من آشکار و بحقیقت مقرون است و مشاهدتاً نیز از آنها دیده ام این است که اهل این کوهستان پیوسته در جنگ هستند، و بیشتر ساز و سلاح آنها بلکه بطور کلی اسلحۀ آنان عبارت از تبر است. و کمتر اتفاق افتد که تنی از درویش یا توانگر آنها را از خرد و بزرگ ببینی که حامل تبر نباشند، گوئی بواسطۀ تبر بسیاری که فیمابین آنان مورد استعمال است، این ناحیت را طبرستان نام نهاده اند چه طبرستان را صرف نظر از تعریب، جز ’جایگاه تبرها’ - موضع الاطبار - معنی دیگری نخواهد بود. واﷲ اعلم. ابوالعلاء السروی در وصف طبرستان گفته است، بروایت ابومنصور النیشابوری: اذا الریح فیها جرت الریح اعجلت فواختها فی الغصن ان تترنما فکم طیرت فی الجوورداً مدثراً یقلبه فیه و ورداً مدرهماً و اشجار تفاح کان ثمارها عوارض ابکاریضا حکن مغرماً فان عقدتها الشمس فیها حسبتها خدواً علی القضبان فذاً و توأماً تری خطباءالطیر فوق غصونها تبث علی العشاق وجداً معتماً در قدیم ابتدای خاک طبرستان، آمل، سپس مامطیر، بوده که بین مامطیر و آمل شش فرسنگ مسافت است. پس از آن، ویمه است که از مامطیر تا آنجا شش فرسنگ مسافت میباشد، بعد از ویمه ساریه و طمیس است که مابین آن دو شهر نیز شانزده فرسنگ راه است، و آنجا پایان حدّ طبرستان و جرجان باشد. واز ناحیۀ دیلم بر پنج فرسنگ از آمل، شهری است که آنرا ناتل گویند، سپس شالوس است که سرحد جبل بشمار میرود. این بود شهرهای سهلی (دشتی) طبرستان و اما شهرهای کوهستانی آن، یکی کلاراست، سپس شهر کوچکی است که سعیدآباد نام دارد، پس از آن شهر رویان است و آن بزرگترین شهرهای کوهستانی طبرستان است. آنگاه در کوهستان آنجا از طرف حدود خراسان، شهری است به نام تمار، و شیّرز و دهستان. چون از ارز بگذری، به کوههای وندادهرمز خواهی رسید، و از آن کوهها که بگذشتی، به جبال شروین رسی، و آن جبال جزو مملکت بن قارن محسوب است. سپس دیلم است و بعد از آن گیلان. بلادری گوید: شهرهای طبرستان هشت است، از آن جمله ساریه است که از زمان طاهریه مقر حکومت واقع شد، و پیش از آن حاکم نشین طبرستان شهر آمل بود. حسن بن زید، و محمد بن زید نیز آمل را مقر و مقام خود قرار دادند. از رساتیق آمل: اُرَم خاست اعلی و اُرَم خاست اسفل و مِهروان و اصپهبد و نامیه و طمیس میباشد. بین ساریه و سلینه از طریق جبال سی فرسنگ و بین ساریه و مهروان ده فرسنگ و بین ساریه و دریا سه فرسنگ و بین جیلان و رویان دوازده فرسنگ و بین آمل و شالوس که در ناحیۀ جبال است بیست فرسنگ وطول طبرستان از جرجان تا رویان سی و شش فرسنگ و عرض آن بیست فرسنگ که سی و شش فرسنگ طول در چهار فرسنگ عرض آن در دست شکری و باقی که سی و شش فرسنگ طول و شانزده فرسنگ عرض باشد، دستخوش جنگلهای کوه و دشت است و عرض از کوه بسوی دریا در نظر گرفته شده است. ذکر فتوح طبرستان: پادشاهان ایران را رسم چنان بود که پیوسته سپهبدی را بفرمانروائی طبرستان که در حصانت و استورای مشهور جهان بود میفرستادند، و از هنگامی که عقد لوای فرمانروائی سپهبد بسته میشد، وی را از آن شغل معزول نمیکردند تا رخت از این جهان بربندد، آنگاه اگر او را فرزندی بود فرزند وی را بفرمانروائی برقرار میساختند و الا سپهبدی دیگر بجای سپهبد متوفی منصوب میداشتند و این قاعده تا زمان ظهوردولت اسلام جاری و برقرار بود. چون جهانگشائی مسلمانان توسعه یافت و نوبت فتح طبرستان رسید، صاحب طبرستان در ازاء مالی اندک پیشنهاد صلح کرد و مسلمانان نیزپذیرفتند، چه از صعوبت مسلک طبرستان باخبر بودند و امر طبرستان بدین منوال دوام داشت تا زمانی که عثمان بن عفان بسال 29 هجری قمری سعید بن العاصی را به ولایت کوفه و عبداﷲ بن عامر بن کریزبن حبیب بن عبد شمس را به ولایت بصره برگماشت. در این هنگام مرزبان طوس نامه ای به سعید بن العاصی و نامه ای نیز به عبداﷲ بن عامر نوشت، و آنان را به خراسان خواند، و به هر یک وعده تولیت طبرستان داد مشروط بر آنکه به جنگ و کارزار اقدام وبر صاحب طبرستان غلبه کنند. ابن عامر پیشی جست و به خراسان رفت، اما سعید بن العاصی آهنگ طبرستان کرد و بنابه قول مورخین امام حسن و امام حسین علیهماالسلام نیز در این سفر با سعید بن العاصی بودند. برخی گفته اند سعید بن العاصی بی آنکه از کسی نامه ای به او رسد از کوفه رهسپار طبرستان شد چون به طبرستان رسید با صاحب طبرستان کارزار کرد و طمیشه و نامیه را بگشود. (نامیه قریه ای است) پادشاه جرجان از در صلح داخل شد، و بر عهده خود گرفت که دویست هزار درهم بغلیۀ وافیه بپردازد، و ایفاء تعهد کرد: و از جمله شهرهائی را که سعید بن العاصی گشود، رویان و دنباوند بود، و اهالی جبال سعید را مالی بخشیدند. چون نوبت خلافت به معاویه رسید مصقله بن هبیره را والی طبرستان کرد، وی با بیست هزار تن به طبرستان شد و داخل شهر گردید، گروهی را اسیر کرد و بسیاری را بکشت. همین که از تنگه ها و جایهای دشوار کوه بگذشت در حین خروج دشمن بر او و سپاهیان وی ناگهان حمله برد و از قلل جبال او و همراهان وی را سنگباران کردند، بنحوی که بیشتر سپاهیان مصقله هلاک شدند، و از آن روز این مثل در زبانها و بین مردم سائر شد: لایکون هذا حتی یرجع مصقله من طبرستان. از آنگاه مسلمانان هر موقع آهنگ کارزار بلاد طبرستان میکردند از اینکه به اندرون شهرداخل شوند خودداری و سخت پرهیز می کردند تا هنگامی که ایام سلیمان بن عبدالملک، یزید بن المهلب والی خراسان شد و رحل اقامت بطبرستان افکند، اصبهبذ از دیلم کمک لشکری خواست و دیلمیان برای او مدد فرستادند، یزید بن المهلب روزی چند با اصبهبذ بجنگید تا آنکه اصبهبذخواهان صلح گردید و بر عهده گرفت که در هر سال چهارمیلیون و هفتصدهزار درهم مثقالی بپردازد، و چهارصد بار زعفران هدیه فرستد، و همه ساله چهارصد تن مرد که هر یک سپری بر سر نهاده و قنطاری از سیم و بالشی از حریر همراه داشته باشند روانه دارد. یزید بن المهلب رویان و دنباوند را فتح کرد: و اهل طبرستان مواد قرارداد صلح را گاهی اجرا و گاهی از انجام آن سرپیچی می کردند، تا دورۀ خلافت به مروان بن محمد رسید، اهالی طبرستان نقض عهد کردند و از آنچه تعهد کرده بودند همه ساله به دربار خلافت بفرستند سر باز زدند. چون سفاح برمسند خلافت بنشست، عاملی به طبرستان روانه داشت. اهالی با او نیز از در آشتی درآمدند، و با تقدیم مالی او را از خود راضی کردند. سپس با وی هم بفریب و مکر رفتار کردند و بسیاری از مسلمانان را بکشتند. در این اثنا نوبت خلافت منصور دررسید، وی خازم بن خزیمه التمیمی و روح بن حاتم المهلبی را به همراهی مرزوق ابوالخصیب به طبرستان روانه ساخت و چون وارد طبرستان شدند، تا چندی با اهالی در مدافعه و زد و خورد بودند، لکن از مدافعات خود نتیجه نبردند، و کار بر ایشان تنگ گردید هر سه تن با یکدیگر اتفاق کردند که بحکم: الحرب خُدعهٌ با اهالی طبرستان از در مکر و فریب داخل شوند، از این رو خازم و روح با ابوالخصیب نزاعی دروغین کردند، و او را بسیار بزدند، و موی سر و ریش او را بتراشیدند تا او نیز بر اصبهبذ حیله ورزد. ابوالخصیب با حالی پریشان نزد اصبهبذ رفت و از عمال خلیفه شکایت برد، چون اصبهبذ او را نالان و بدحال یافت، وی را تفقد کرد و رقت برد و رفته رفته او را از خواص دربار خود کرد، از این رو ابوالخصیب نیز به هر حیله ای که توانست ملک طبرستان را از حیطۀ اقتدار اصبهبذ بیرون آورد و آنجا را مالک شد. عمر بن ابی العلا که بشار بن برد این شعر را در وصف او سروده است: اذا ایقظتک حروب العدی فنبه لها عُمراً ثم نم قصابی بود ازاهل ری، گروهی را با خود همراه ساخت و با دیلمیان کارزار کرد و نیک امر لشکر اسلام را به کفایت مقرون داشت. جهوربن مرار العجلی وی را نزد منصور فرستاد، منصور او را منزلتی بخشید. و فرماندهی لشکر به وی بازگذاشت و روز به روز مقامش بالا رفت تا والی طبرستان شد و سرانجام در خلافت مهدی شهادت یافت. سپس موسی بن حفص بن عمر بن العلاء و مازیار بن قارن، جبال شروین طبرستان را که سخت ترین و استوارترین کوهها بشمار میرود در روزگار مأمون خلیفه فتح کردند، مأمون پس از این فتح ولایت طبرستان را بالاستقلال بمازیار سپرد و نام وی را بمحمد تبدیل ساخت، و درجت اصبهبذی به او بخشید، و وی تا پایان زندگانی مأمون والی آنجا بود. معتصم نیز که بخلافت نشست امر ولایت طبرستان را بدو محول داشت. مازیار هم مدتی فرمان خلیفه برد، اما عاقبت پس از آنکه شش سال از خلافت معتصم بگذشت نافرمانی کرد و با خلیفه مخالفت ورزید. معتصم به عبداﷲ بن طاهر که از دربارخلافت فرمانروای مشرق بود و بر تمام خراسان، ری، قومس و جرجان حکومت داشت، نامه ای نوشت و به وی فرمان داد که با مازیار بجنگد. طاهر، عبداﷲ بن الحسن بن الحسین را با گروهی از مردم خراسان بسوی مازیار گسیل داشت. معتصم نیز محمد بن ابراهیم بن مصعب را با گروهی از لشکریان بمدد عبداﷲ بن طاهر بفرستاد. همین که سپاهیان آهنگ مازیار کردند، وی پیشدستی کرد و بدون عهد و پیمانی خویشتن را تسلیم حسن بن الحسین ساخت و حسن نیز مازیار را بگرفت و او را در سال 225 هجری قمری به سر من رأی نزد معتصم روانه داشت. معتصم فرمان داد او را تازیانه زنند و چندان او را تازیانه زدند که در زیر تازیانه جان بداد و سپس او را با بابک خرمی بر یک دار آویختند (در عقبه ای که در مقابل مجلس شرطه واقع است)، پس از مازیار تقلد امر طبرستان بر عهدۀ عبداﷲ بن طاهر محول شد، در عهد ولات طبرستان که دست نشاندۀ عباسیان بودند، امر مهمی رخ نداد و تاریخ انتصاب هر یک از آنان نیز بر ما نامحقق است. پس از عبداﷲ بن طاهر پسرش طاهر بن عبداﷲ به ولایت طبرستان منصوب شد، طاهر برادر خویش سلیمان بن عبداﷲ بن طاهر را چندی در طبرستان جانشین خویش ساخت. حسن بن زیدالعلوی الحسنی در سال 249هجری قمری بر سلیمان خروج کرد و وی را از طبرستان بیرون راند و خود بر آنجا غلبه یافت و طبرستان او را مسلم گردید تا فرمان یافت. پس از مرگ حسن بن زید برادرش محمد بن زید جانشین وی شد... (معجم البلدان ج 3 صص 501- 507)، حمداﷲ مستوفی در نزههالقلوب آورده که حدود قومس و طبرستان با ولایات خراسان و عراق عجم و مازندران و مفازه پیوسته است و حقوق دیوانی آنجا داخل خراسان است. (نزههالقلوب چ لیدن ص 160)، در التدوین فی جبال شروین آمده است که وجه تسمیۀ طبرستان آنچه در افواه مشهور است و نویسندگان اسلامی هم بدان تصریح کرده اند آن است که چون حربه و سلاح این مملکت بواسطۀ اشتمال بر جنگل که باید درختها همی انداخت و جاها همی ساخت و بواسطۀ کثرت اختلاف و مشاجرات ملکی که هیچوقت این ناحیۀ عظیم خالی از آن نبوده و اهالی را حمل اسلحه و ادوات ضرورت داشته همیشه تبر بوده و هست و غالباً مرد و زن آنجا به این آلت مسلح میباشند و هیچوقت بدون این حربه بیرون نمی آیند. لهذا آن مملکت به نام طبرستان مشهور شده است و در تعریب تاء منقوطه را به طاء مشاله تبدیل کرده اند. چنانکه در اسم طهران نیز چنین شده است. (التدوین)، و نیز در مرآت البلدان ناصری آورده: طبرستان ولایتی است مشتمل بر بلاد قدیمه وقصبات عظیمه، جبال سخت و بیشه های پردرخت، به کثرت آب و رطوبت هوا مشهور و تمام آن بلاد از اقلیم چهارم است. هوای بعضی بلاد آن مایل به گرمی و بیشتر شهرهای آنرا هوائی معتدل است، میوه های گرمسیری و سردسیری در آن بسیار. بزعم بعضی طهمورث در آن بنای آبادی نهاده، آمل و ساری و قلعۀ مور از قدیم بوده و در عهد افراسیاب و کیقباد همین نام داشته و این مملکت را از آن مازندران گویند که ماز نام کوهی است در آن. منوچهری گفته: برآمد ز کوه ابر مازندران چو مار شکنجی و ماز اندر آن. سابقاً اینجا را بیشۀ مازون نیز گفته اند. محمد بن حسن بن اسفندیار صاحب تاریخ مازندران که در سنۀ 606هجری قمری بوده، نوشته: مازندران شهری بوده به حد مغرب و نامی که اکنون بر مازندران استعمال کنند جدید است و کوه آنجا را مور و ماز خوانند و آنچه در درون آن کوه است موز اندرون گویند. و آن کوه از حد گیلان کشیده تا بلاد قصران و تا جاجرم و آنچه را طبرستان خوانند از دینار جاری شرقی تا بملاط باشد. و این مواضع در قدیم جنگل بوده، بیشه را تراشیده و در آن شهرها ساختند و قدیمترین شهر آن لاریجان میباشد و فریدون در آنجا تربیت یافته و دارالملک وی بعد از سلطنت تمیشه بودو آن را بیشه مازون میخواندند و بمرور و دهور بیست و چهار شهر مشهور در مازندران معمور شد که حالا غالباً ویران است. نیز محمدحسن بن اسفندیار سابق الذکر گوید: در قدیم آذربایجان و اهار و گیل و دیلم و ری و قومس و دامغان و گرگان را طبرستان می گفته اند. وجه تسمیه آنکه حربۀ ایشان تبر بود و الاَّن کماکان، و طبر معرب تبر است. و تحقیق من بنده این است که تبره و تبرک در لغت پهلوی مازندری و فارسی، بمعنی پشته و تل و کوه است، چنانچه قلعه ای بر تل شهر اصفهان بوده و آنرا تبرک می خوانده اند، و قلعۀ دیگر در حوالی شهر ری کهنه بر بالای کوه بوده که آن را طبرو می گفته اند و تبرستان بتای فارسی بمعنی کوهستان است و دخلی بحربۀ تبر ندارد، چنانکه وقتی یکی از خلفا شخصی را بتفحص بلاد طبرستان فرستاد، وی بعد از ملاحظۀ امتعه و وفور نعمای آن ولایت مراجعت کرد و به خلیفه گفت: طبرستان را برای کثرت ارتفاعات و معموریت فراوان، تبرستان باید خواند، یعنی زرستان، بمعنی معدن زر. علی ای حال، حمداﷲ مستوفی و جمعی گفته اند: مازندران هفت بلوک است: جرجان، موردستان استرآباد، آمل، رستمدار و رویان، رعد و سیاه رستاق. و چنانچه گذشت، گویند طبرستان را ولایت چند است، از جمله: بسطام، سمنان، دامغان، فیروزکوه و خرقان، چون مدتی در تصرف ملوک خراسان بوده، لهذا داخل خراسان می شمارند، مانند مملکت قهستان و سیستان و مفازه که ولایتی جداگانه بوده و اکنون داخل خراسان شده است. (مرآت البلدان ناصری ج 2 ص 41)، در الجماهر بیرونی ذیل عنوان ’فی ذکرالنحاس’ گوید: و مایوجد تحت الارض بطبرستان من المزاریق و الحراب النحاسیه، فیمن بهاالمجوس. (الجماهر چ هند ص 249)، و نیز رجوع به الجماهر ص 219 شود. ابن عبد ربه در عقدالفرید آورده که در طبرستان کساء طبریه سازند. (عقدالفرید ج 7 ص 287)، رجوع به کتاب الجماهر ص 70 اصل و تتمۀ کتاب مزبور شود. و صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: طبرستان نام خطه ای است در جهت شمالی ایران، حدود و موقعش کاملاً معلوم نیست، چنانکه از توصیف و تعریف یاقوت حموی برمی آید این خطه عین خطۀ مازندران است. جغرافی دانان دیگر این خطه را در بین مازندران و عراق عجم و خراسان و جرجان، یعنی در جهت جنوبی مازندران فرض و تحدید کرده اند، در هر حال شکی نیست که از نزدیکی تهران، تا نزدیکی بسطام، اراضی واقع در دامنه های جنوبی و شرقی کوه البرز با دو قصبۀ سمنان و دامغان خطۀ طبرستان را تشکیل میدهند. بعضی از اهل فن تمام مازندران را از طرف شمال تا بحر خزر و از سوی مغرب تا حدود گیلان توسعه داده و جزو طبرستان شمرده اند تا آنجا که یاقوت حموی گوید: کلمه مازندران از محدثات است. اسم اصلی این خطه طبرستان می باشد. حقیقت این است که جغرافی دانان زمان خلفای عباسی این قطعه را طبرستان نامیده اند، اما در شاهنامه مازندران استعمال شده، پس باید گفت که ایرانیان قدیم در دورۀ ساسانیان این اسم را بکار می بردند. در تقسیمات کنونی ایران امروز هم کلمه طبرستان معمول نیست و آن نواحی را ایالت مازندران میگویند، و پاره ای از مواضع را که در ازمنۀ گذشته جزو طبرستان بود مثلاً سمنان، داخل ایالت عراق عجم کرده اند یکی از جغرافی نویسان اروپا، طبرستان را در بین مازندران و عراق عجم و خراسان محدود کرده، آنرا میان 25 و 35 دقیقه عرض شمالی و 49 درجه و 20 دقیقه با 53 درجه و 20 دقیقه طول شرقی میداند. جغرافی دانان عرب گویند: طبرستان از اراضی کوهستانی تشکیل شده، جبال صعب المروری دارد و بالطبع موضعی بسیار متین و مستحکم می باشد، و از این رو در زمان قدیم تحت ادارۀ رئیس ممتازی مسمی به سپهبد اداره میشد. در اوائل دوران اسلام هم به باج و خراج جزئی اکتفا کردند و بعدها با صعوبت و تدریج تحت انقیاد درآمدند. این ناحیه منشاء و مسقط رأس جمعی از کبار علما و مشاهیر بوده است. (قاموس الاعلام ترکی)، رجوع به کلمه مازندران شود. ابن قتیبه در ادب الکاتب گفته است که معنای طبرستان، یعنی گیرندۀ طبر. بدین جهت که وجود تبر درمازندران برای قطع خارها و از بیخ برکندن درختان ازرهگذر مردم، و برطرف ساختن این قبیل موانع از ضروریات زندگانی بشمار است و لفظ طبرستان، عربی مازندران است که بین ایرانیان عبارت است از شهرهای معینی از نواحی دارالمرز. کما فی تلخیص آلاثار. و رجوع به فهرست کتب ذیل شود: فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا، تاریخ سیستان چ خاور، مجمل التواریخ و القصص چ طهران، تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض، محاسن اصفهان چ تهران، التفهیم چ تهران، التاج چ مصر، المعرب جوالیقی چ مصر، عیون الاخبار چ مصر، حبیب السیر چ خیام، ایران در زمان ساسانیان، یشتها، ص 295 لباب الالباب ج 1، عیون الانباء ج 1 ص 281 و حدائق السحر چ اقبال ص 146، تاریخ الحکماء قفطی چ اروپا ص 187، 239، 272 و تاریخ یمینی خطی ص 67، الارشاد (ترجمه احوال صاحب عباد) چ تهران ص 5، 28 و (حاشیه) ایران باستان ج 1 ص 157 و یسنا ص 51 و 56 وتاریخ ادبیات ادوارد براون ترجمه رشیدیاسمی چ تهران ج 3 ص 256، 442 و فرهنگ ایران باستان ص 253، 282 وشدالازار ص 321 و تاریخ اسلام صص 186- 199 و فهرست اخبارالدوله السلجوقیه و خاندان نوبختی ص 265 و تجارب الامم و فهرست ص 4، 17، 102، 153، 433، 434، 459، 554 وتتمۀ صوان الحکمه ص 9، 22، 80، 178 و فهرست تاریخ گزیده و فهرست سبک شناسی ج 1 و ج 2 و ج 3 و الاوراق ص 104و مجمل التواریخ گلستانه و فهرست غزالی نامه ص 74، 75، 181 مزدیسنا ص 6، 19، 124 و تاریخ الوزراء و الکتاب ص 98، 181، 215، 230، 255 و الراضی ص 104 و فهرست شرح احوال رودکی و تاریخ بخارا نرشخی ص 43، 110، 112 و تاریخ سیستان ص 224 و فهرست تاریخ جهانگشای جوینی چ اروپا ج 2 و تاریخ کرد ص 9، 188، 189 و نخبهالدهر دمشقی ص 264 و فارسنامۀ ابن البلخی ص 84 و 120 و ترجمه محاسن اصفهان ص 9، 53، 54 شود
بصیغۀ تثنیه. دو شراک در پشت قدم. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (منتهی الارب). دو تسمه است که رویۀ کفش صندل (چاروق) را بزیرۀ آن متصل میکند. (از دزی ج 1 ص 94)
بصیغۀ تثنیه. دو شراک در پشت قدم. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (منتهی الارب). دو تسمه است که رویۀ کفش صندل (چاروق) را بزیرۀ آن متصل میکند. (از دزی ج 1 ص 94)
دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور واقع در 12 هزارگزی جنوب نیشابور. هوای آن معتدل و دارای 268 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور واقع در 12 هزارگزی جنوب نیشابور. هوای آن معتدل و دارای 268 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان حاجیلو که در بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان واقع است و 1900 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) دهی از دهستان حومه بخش کوچصفهان که در شهرستان رشت واقع است و 250 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی از دهستان حاجیلو که در بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان واقع است و 1900 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) دهی از دهستان حومه بخش کوچصفهان که در شهرستان رشت واقع است و 250 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
نباتی است که در بهار روید و گل او مانند خسک بود و زرد و گرد بر گرد گل خارداشته باشد و به شیرازی انگویر و آن قرطم برّی بود و منفعت وی آن است که اگر طبیخ وی بر گزیدگی افعی ریزند درد ساکن کند و اگر بر عضو سلیم ریزند همان درجه زحمت پیدا کند که از گزندگی افعی بهم رسد. (اختیارات بدیعی). طریفولیون است و گویند قرطم بری است. (تحفۀ حکیم مؤمن). طریفولیون است و قرطم بری را نیز نامند و شیخ الرئیس در قانون گفته: نباتی است ربیعی، تخم آن شبیه به عصفر، طبیخ آن را چون بر نهش افاعی بریزند تسکین وجع آن دهد و چون بر عضو سلیم بریزند احداث وجعی مانند وجع نهش افعی کند. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به طریفولیون و طریفایون و طریفیلون شود
نباتی است که در بهار روید و گل او مانند خسک بود و زرد و گرد بر گرد گل خارداشته باشد و به شیرازی انگویر و آن قرطم برّی بود و منفعت وی آن است که اگر طبیخ وی بر گزیدگی افعی ریزند درد ساکن کند و اگر بر عضو سلیم ریزند همان درجه زحمت پیدا کند که از گزندگی افعی بهم رسد. (اختیارات بدیعی). طریفولیون است و گویند قرطم بری است. (تحفۀ حکیم مؤمن). طریفولیون است و قرطم بری را نیز نامند و شیخ الرئیس در قانون گفته: نباتی است ربیعی، تخم آن شبیه به عصفر، طبیخ آن را چون بر نهش افاعی بریزند تسکین وجع آن دهد و چون بر عضو سلیم بریزند احداث وجعی مانند وجع نهش افعی کند. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به طریفولیون و طریفایون و طریفیلون شود
دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه، سکنۀ آن 1039 تن، آب آن از رود خانه مردی و چاه، محصول آن غلات، چغندر، کشمش، بادام و زردآلو، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه، سکنۀ آن 1039 تن، آب آن از رود خانه مردی و چاه، محصول آن غلات، چغندر، کشمش، بادام و زردآلو، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
پارسی تازی گشته دریگان دریگان سه بهر سه بخش آسایی است (آسا قانون) در ستاره شناسی که در آن چهره ها و پیکرهای آسمانی را به سه گروه بخش می کنند قانونی است در هیئت که در آن صور و اشکال فلکی را بسه طبقه تقسیم کنند، سه یک برجها نزد هندوان
پارسی تازی گشته دریگان دریگان سه بهر سه بخش آسایی است (آسا قانون) در ستاره شناسی که در آن چهره ها و پیکرهای آسمانی را به سه گروه بخش می کنند قانونی است در هیئت که در آن صور و اشکال فلکی را بسه طبقه تقسیم کنند، سه یک برجها نزد هندوان