جدول جو
جدول جو

معنی طبرکون - جستجوی لغت در جدول جو

طبرکون
(طَ بَ)
معرب پهرست پهلوی، جدولی شامل ابواب و فصول کتاب در ابتدا یا انتهای آن، صورت اسامی چیزی. (فرهنگ فارسی معین). نوشته ای را نیز گفته اند که در آن اسامی کتابها باشد، و عربان فهرس میگویند. (برهان). نمودار. خلاصه. ملخص:
شاهی که گر بیان دهد اخلاق او خرد
فهرست بأس حیدر و عدل عمر شود.
مسعودسعد.
صاحب خبر غیب نخوانده ست بسدره
چون سیرت نیکوش به فهرست سیر بر.
سنایی.
اشارات ومواعظ آن را که فهرست مصالح دین و دنیاست نمودار سیاست خواص و عوام ساخت. (کلیله و دمنه).
فهرست مکارم باد اخبار تو عالم را
تاریخ معالی باد آثار تو عالم را.
خاقانی.
مگر فهرست نیکوئی است آن خط
که بی پرگار و بی مسطر کشیدی.
خاقانی.
عدل است و دین دوگانه ز یک مادر آمده
فهرست ملک از این دو برادر نکوتر است.
خاقانی.
چو گشت این سه فهرست پرداخته
سخنهای با یکدگر ساخته.
نظامی.
ترکیب ها:
- فهرست نویس. فهرست نویسی. رجوع به هر یک از این کلمات شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طبرخون
تصویر طبرخون
عنّاب، میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، شیلان، چیلان، جیلان، سیلانه، سنجد گرگان، درخت عنّاب
چوب دستی سرخ رنگ که در قدیم هنگام جنگ به دست می گرفتند، چوب بقم
سرخ بید، گیاهی درختی از نوع بید با شاخه های بلند خمیده که برگ های آن به صورت کشیده و نوک تیز است و در پاییز به رنگ ارغوانی در می آید، بید طبری، تبرخون برای مثال زرد چو زهره ست عارض بهی و سیب / سرخ چو مریخ روی نار و طبرخون (ناصرخسرو - ۴۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبرخون
تصویر تبرخون
عنّاب، میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، شیلان، چیلان، جیلان، سیلانه، سنجد گرگان، درخت عنّاب
چوب دستی سرخ رنگ که در قدیم هنگام جنگ به دست می گرفتند، چوب بقم
سرخ بید، گیاهی درختی از نوع بید با شاخه های بلند خمیده که برگ های آن به صورت کشیده و نوک تیز است و در پاییز به رنگ ارغوانی در می آید، بید طبری، طبرخون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبرزین
تصویر طبرزین
تبرزین، نوعی تبر که بعضی درویشان به دست می گیرند، سلاحی به شکل تبر با دستۀ آهنی که هنگام سواری در کنار زین اسب آویزان می کردند، تبرزد
فرهنگ فارسی عمید
(غُ ری یو)
نام چند تن محدث است. (منتهی الارب). شارح تاج العروس گوید: صحیح این کلمه غبریّون است و به سکون باء درست نیست زیرا نسبت این جماعت بقبیلۀ غبر از یشکر است. رجوع به تاج العروس شود
لغت نامه دهخدا
ابن مراد، بر شرح وقایۀ صدرالشریعۀ ثانی تعلیقه ای دارد
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
از معظم بلاد ارمنیه الاکبر است و از آنجا هر سال سه تومان بر سبیل خراج به ایران میدهند. و ارمنیهالاکبر داخل ایران است. (نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 100). رجوع به طرابزون شود
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
منسوب به طبرخون. قرمز. سرخ. سرخ رنگ:
گر خون تو نخورد بشب گردون
پس کوت آن رخان طبرخونی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
معرب تبرزین. نوعی سلاح است بشکل طبر. رجوع به طبردار، طبرداریه و المعرب جوالیقی ص 228 شود. تبری دارای دو لبه که غالباً آنرا به قربوس زین آویزان میکردند و هو فأس السرج. ج، طبرزینات. این کلمه را بصورت طربزین هم نقل کرده اند. رجوع به دزی ج 2 ص 21 و تبرزین شود
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
سوی بالایین. زبرین سوی یا زبرسوی: بر شمال آن (کوه حرون) یکی سوراخ است چنانکه تیر آنجا برنرسد و از زبرسون کسی آنجا نتواند آمد. (تاریخ سیستان چ بهار چ 1 ص 14)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
عناب. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). عناب است و آن میوه ای است شبیه به سنجد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). عناب، که میوۀ درختی است. (فرهنگ نظام) (از لسان العجم شعوری ورق 286 ب). و در دواها بکار برند. (برهان) (از فرهنگ نظام) :
فضل تبرخون نیافت سنجد هرگز
گرچه بدیدن چو سنجد است تبرخون.
ناصرخسرو (از فرهنگ جهانگیری).
زرد چو زهره ست عارض بهی و سیب
سرخ چو مریخ روی نار و تبرخون.
ناصرخسرو (ایضاً).
، در بعضی از فرهنگها نوشته اند که چوبی است سرخ رنگ و بغایت سخت و گران و املس که شاطران از آن چوبدستی سازند. (فرهنگ جهانگیری) (لسان العجم شعوری ورق 286 ب). چوبی باشد سخت و سرخ رنگ که شاطران در دست میگیرند. (برهان). چوبی باشد سرخ و سخت و گران. (غیاث اللغات). چوبی است سرخ رنگ که شاطران از آن چوبدستی کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). چوبی است سرخ رنگ بغایت سخت و گران و املس که شاطران از آن چوبدستی سازند. (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ نظام). طبرخون معرب آن. (فرهنگ رشیدی). چوبی سخت وسرخ که شاطران در دست گیرند. (ناظم الاطباء). چوبی که از آن دستۀ تازیانه سازند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
لب تبری وار تبرخون بدست
مغز تبرزد به تبرخون شکست.
نظامی (از فرهنگ رشیدی).
، سرخ بید. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (لسان العجم شعوری ورق 286 ب) (ناظم الاطباء). جهانگیری از فرهنگها نقل میکند که معنی تبرخون سرخ بید و بقم هم هست لیکن از اشعاری که سند آوردند همان دو معنی مذکور (چوب سرخ، عناب) مفهوم میشود. (فرهنگ نظام)، در بعضی (از فرهنگ ها) بمعنی بقم رنگ رقم کرده اند. (فرهنگ جهانگیری). و چوب بقم را هم گفته اند و آن چوبی باشد که بدان چیزها را رنگ کنند. (برهان) (غیاث اللغات). چوب بقم. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (لسان العجم شعوری ورق 286 ب) :
همه دشت دست و سر و خون گرفت
دل ریگ رنگ تبرخون گرفت.
اسدی (از شعوری ایضاً).
از بس که تو در هند و در ایران زده ای تیغ
از بس که درین هر دو زمین ریخته ای خون
زین هر دو زمین هرچه گیا روید تا حشر
بیخش همه رویین بود و شاخ تبرخون.
مسعودی رازی (از انجمن آرا).
، بعضی گویند که آن صندل سرخ است. (غیاث اللغات)، درخت عناب. (ناظم الاطباء)، نوعی از تره باشد که با نان و طعام بخورند و آن را طرخان و طرخون نیز گویند و معرب آن طبرخون بود. (فرهنگ جهانگیری) (از لسان العجم شعوری ورق 286 ب). ترخون رانیز گویند که نوعی از سبزی خوردنی است، معرب آن طبرخون است. (برهان). ترخون. (ناظم الاطباء). مؤلف جهانگیری یک معنی تبرخون را ترخون که از سبزیهای خوردنی است قرار میدهد و گوید معرب آن طرخون است (کذا) ، در کتب طب طرخون از لفظ سریانی طرخونی آمده، پس ترخون مفرس است از سریانی. (فرهنگ نظام). رجوع به طرخون وطبرخون شود
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ نَ)
قلعه ای است استوار در صقلیه. (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 22) (قاموس الاعلام). دمشقی در فصل وصف جزائر بحر رومی گوید: و من بلادالجزیره البریه: الشاقه و... و طبرمین... (نخبهالدهر ص 141)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
رمون: رحیم و مشفق، پدر بن هدد، اولین پادشاه شام که معاصر آسای پادشاه یهودا بود (کتاب اول پادشاهان فصل 15، آیۀ 18). (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
قریه ای است از سواد بخارا. (انساب سمعانی) (معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(طَرْ رَ نَ)
شهری است به اندلس. (منتهی الارب). یاقوت آرد: شهری است به اندلس متصل به اعمال طرطوشه و آن میان طرطوشه و برشلونه واقع است و میان طرکونه و هر یک از دوشهر مزبور 17 فرسخ مسافت است. (از معجم البلدان). وصاحب الحلل السندسیه آرد: طرکونه شهری دریائی است که ساکنان آن هم اکنون بیش از 25 هزار تن نیست، در صورتی که شهر مزبور در روزگار رومیان دارای یک میلیون تن بوده است. این شهر یکی از مراکز اسقفهاست و اسقف آن را مانند اسقف طلیطله بریماط اسپانیا مینامند. جایگاه اسقف ها در بلندترین نقطۀ خاوری شهر در محل قلعۀ قدیم واقع است و کنیسۀبزرگ نیز در همان محل است. این شهر به دو قسمت قدیم و جدید تقسیم میشود. ناحیۀ بلند آن را بخش قدیم تشکیل میدهد و در آن بقایا و آثار بسیار و سنگ نبشته هائی از روزگار رومیان است و قسمت جدید شهر دارای خیابانهای مستقیم است و همین بخش است که در کنار دریا واقع میباشد. و باره های طرکونه از سه سوی نمودار است و تنها بارۀ جانب باختری آن منهدم گردیده است. این شهر در روزگار ایبریها بنیان نهاده شده است و گویند نخستین کسانی که در آن سکونت گزیده اند یکی از قبایل ایبری موسوم به سیسیتان بوده اند که مسکوکاتی هم از آنان به یادگار مانده است و همین قبیله نیز باره های شهر را در سال 267 قبل از میلاد بنا کرده اند و هنگامی که میان کارتاژها و رومیان جنگ روی داد سرداران رومی از قبیل سیبیون و همراهانش به شهرهجوم آوردند و بر آن استیلا یافتند و در آن بندر و باره های بلندی بنیان نهادند و از آن پس شهر مزبور جزومهمترین مستعمرات رومیان در اسپانیا بشمار میرفت. واین واقعه یعنی تصرف شهر به دست رومیان پس از سال 218 قبل از میلاد روی داده است. آنگاه در سال 26 اگوست قیصر روم بدین شهر رفت و در آنجا سکونت گزید و در آن هیکلی (معبدی) عظیم و بناهای باشکوهی بنیان نهاد و والیان روم نیز از روش وی پیروی میکردند و دلبستگی و توجه خاصی بدین امر مبذول میداشتند و آثار عظیم ایشان در این عصر نیز همچنان گواه نموداری است. در سال 475 میلادی گت ها بر طرکونه استیلا یافتند و تازیان بسال 713 میلادی آن شهر را متصرف شدند وهنگامی که مسیحیان در سال 1818 میلادی طرکونه را از تازیان بازستدند مرکز اسقف ها را بار دیگر بنیان نهادند ولی شهر مزبور آن اهمیت تجارتی را که در گذشته داشت به دست نیاورد بلکه بازرگانی اسپانیا در جهت شمال به بارسلن و در جهت جنوب به بلنسیۀ عربی انتقال یافت.و نیز باید دانست که بندر طرکونه در دوران عرب بجز بندر کنونی بوده است بلکه بندر مزبور در پائین آبادیهای ساحلی بندر جدید قرار داشته است، آنگاه کتلان در اواخر قرن پانزدهم بندر دیگری بنیان نهادند و آنها سنگهای تماشا خانه رومی را در این بندر بکار بردند.
مشهورترین خیابانهای طرکونه عبارتند از: رملۀ سان جوان و رملۀ سان کارلوس و کنیسۀ بزرگ را بر روی پایه های هیکل (معبد) رومی و پایه های مسجد جامع زمان قدرت عرب بنیان نهاده اند و همینکه در سال 1818 عرب را از طرکونه راندند بیدرنگ مسجد را به کنیسه تبدیل کردند و طول این عبادتگاه یکصد و چهار متر است و دارای برجی است که ارتفاع آن 65 متر است و در آن از نامورترین نقاشان و مجسمه سازان تصاویر و مجسمه هائی وجود دارد و قبر ژاک اول آراگونی ملقب به فاتح و متوفی بسال 1276م. در آن کنیسه واقع است. و در شهر طرکونه موزۀ مخصوص نگهداری آثار باستانی است که در آن مجسمه ها و تابوتها و تکه های کاشی بسیار متعلق به عهد رومیان و جز آنان وجود دارد و نیز در موزۀ مزبور انواع سلاحهاو سکه های ایبری و فینیقی و رومی یافت میشود و از جمله یادگارهای مشهور طرکونه قنات معلق رومی است که درآن از رود غیه آب جاری ساخته اند. این قنات دارای دو طبقه است، طبقۀ پائین آن دارای یازده کمانه و طبقۀ بالای آن دارای 25 کمانه است. طول طبقۀ نخستین 73 متر و طول طبقۀ دوم 217 متر است و محل جریان آب از آغاز سرچشمۀ آن بطول 35 کیلومتر است. در روزگار فرمانروائی عرب طرکونه را شهر یهود میگفتند زیرا گروه بسیاری از یهودیان در آن سکونت داشتند چنانکه در غرناطه نیز اقوام یهود بسیار بودند. در دائره المعارف اسلام آمده است که: عرب بسال 724 میلادی طرکونه را ویران کردند و بر آن استیلا یافتندو شهر مزبور تا پایان فرمانروائی دولت اموی اندلس همچنان در تصرف عرب بود لیکن پس از سقوط خلافت اموی درقرطبه و ظهور دوران ملوک طوایف، لویس حاکم اکیطانیه بدان شهر لشکر کشید و آن را متصرف شد، آنگاه عرب بدان لشکر کشیدند و آن را بازگرفتند. و بار دیگر رامون بیرانجه بدان شهر تاخت وبر آن استیلا یافت و باز عرب آن را بازستد و سرانجام در سال 1120 میلادی شهر مزبور به دست مسیحیان سقوط کرد و برای همیشه به تصرف آنان درآمد. و نیز در دائره المعارف اسلام ذکر پنجرۀ مرمر بدینسان آمده است که بر آن نام عبدالرحمان سوم مکتوب است و پنجرۀ مزبور در رواق کنیسۀ بزرگ است. و در این رواق پنجرۀ کوچکی بر دیواری است که بر آن تاریخی به خط کوفی نوشته شده و هم نام خلیفه الناصر بر آن مکتوب است و تاریخ مزبور سال 347 هجری قمری است. ولی صاحب دائره المعارف مینویسد که تاریخ مزبور سال 349 است... و در پیرامون طرکونه جلگۀ پهناور آبادی است که دارای تاکستانها و درختان زیتون و گردو و بادام فراوان است. این دشت را خط آهنی که از شهر و دهکده های بسیار میگذرد قطع میکنداز قبیل شهرهای ’رویس’ و ’سلبه’ و ’مونت بلانش’ که شهر اخیر بر کنار رود ’فرنکولی’ واقع است و دارای باره ها و برجهای قدیمی است و مردم از شهر مزبور به دیدن آثار دیر معروف به دیر ’سان پوبله’ میروند و این دیر به مردی موسوم به پوبله منسوب است که عرب زمام امور ناحیۀ هاردیتا را به وی سپرده بود. و در این دیر مقبره ای متعلق به ملوک آراگون بوده است و دیر مزبور بعلت فتنه هائی که بین سالهای 1828 و 1835 روی داده منهدم گردیده است و قبور نیز ویران شده است لیکن آثار آنها همچنان نمودار است و خط آهنی که از طرکونه به لارده میرود نخست در امتداد رود جریان دارد سپس از آن دور میشود و شارات برادس را قطع میکند و همچنان از جانب شرقی شارات بالا میرود تا به جایگاهی میرسدکه ارتفاع آن بیش از هزار متر است. مقبرۀ ملوک بسمت پائین و نشیب میگراید و پس از گذشتن از شهرهائی مانند وینکسا و فلورستا و برجاس و ژیندا به لارده میرسد و میان طرکونه و لارده بیش از صد کیلومتر مسافت است. اما خط آهن طرکونه به طرطوشه، از سمت راست مشرف بر دشت طرکونه و از سمت شمال مشرف بر دریاست و از ناحیه ای میگذرد که در آنجا اشجار خرنوب و بادام و نخلستان های بسیاری است. و بر مسافت 19کیلومتری طرکونه شهری است موسوم به کامبریلس و بر مسافت 33کیلومتری آن شهر هسپیتاله واقع است که شهر مزبور در قدیم یکی از منازل مسافران بوده است و زمین های این ناحیه آهکی است و از این رو در آن بجز درختان کمیابی نمیروید وکوههای آن تهی از درخت و گیاه و مشرف بر دریا میباشند. و در همین ناحیه شهری است موسوم به امتیله که شغل مردم آن شکار ماهی است و بر ساحل دریا دولابهائی وجود دارد که بوسیلۀ آنها زمین را آبیاری میکنند و در 71کیلومتری طرکونه شهر امپوله واقع است که بر خلیجی موسوم به خلیج سان ژرژ مشرف است. این شهر دارای موقع زیبایی است، چه از آن منظرۀ رود ابره مشاهده میشود و از رود مزبور شعب بسیاری برای آبادیهای گوناگون منشعب میگردد. و در سمت خاور این شهر مناره یا فانوسی دریائی است که آن را منارۀ فنگال مینامند و در جنوب شرقی آن منارۀ دیگری است که در بالای طرطوشه و نزدیک شهر کوچکی موسوم به امپوسته واقع است و در سمت جنوب امپوسته قناتی است که بسوی بندر روان است و آن را سان گارلوس رابطه میخوانند و مصب نهر ابره کبیردر اینجا واقع است که به دو شعبه تقسیم میشود و جزیره موسوم به بودا دو شعبه مزبور را از یکدیگر جدا میکند و شهر طرطوشه در 84کیلومتری طرکونه بر ساحل رود ابره واقع است و میان شهر رویس و بارسلن بیش از صد کیلومتر مسافت است. و شهر رویس دارای 26 هزار سکنه میباشد و آن شهری صنعتی است که در دامنۀ کوه واقع است و دارای حصنهای قدیمی بوده است که هم اکنون ویران شده اند و در جایگاه آنها اکنون دهکده های جدیدی بنا شده است و کنیسۀ ’سان بدور’ در این شهر واقع است که دارای برجی است به ارتفاع 66 متر و در این شهر برخی از بازرگانان انگلیس در اوائل قرن گذشته کارخانه های ریسندگی تأسیس کرده اند که در آنها پنج هزار نورد است. رفته رفته صنعت در این شهر پیشرفت کرده و کارخانه های حریربافی و چرمسازی و صابون پزی و انواع کارخانه های مشروبات الکلی در آن تأسیس یافته است و در نتیجه شهر رویس دومین شهر صنعتی در ناحیۀ کتلونی بشمار میرود و در مسیر خط آهن میان رویس و بارسلن شهر صنعتی دیگری موسوم به والس واقع است که دارای 13 هزار جمعیت و باروها و برج های قدیمی است و نزدیک شهر والس در وادی غایه دیری است که آن را رامون بیرانجۀ چهارم بسال 1157 میلادی بنا کرده است. این دیر از لحاظ حسن صنعت کتلانی شبیه به دیر پوبله بوده است که در سابق آن را یاد کردیم ولی دیر رامون در آشوب سال 1835 منهدم گردیده است و در آن قبور پادشاهان بسیاری قرار داشته است از قبیل: بترۀ سوم ملک آراگون متوفی بسال 1285 میلادی و جیمس دوم متوفی بسال 1327 میلادی و همسرش ملکۀ بلاش دانجو و همچنین قبر روجیر لوریا که در عهد بترۀ سوم فرمانده ناوگان بود.وی همان فرماندهی است که در واقعۀ ناپل ناوگان فرانسه را درهم شکست و هم قبور رامون غیلر و مونکادا در آن دیر واقع است و این دو تن در واقعۀ استیلای اسپانیول بر میورقه بسال 1229هنگامی که اعراب را از اسپانیا خارج میکردند کشته شدند. دیگر از شهرهائی که در مسیر خط آهن بین رویس و بارسلن واقعاند شهر سان فنسنت کالدرس است که محل تلاقی دو شعبه راه آهن فرعی است: یکی به طرکونه و دیگری به بارسلن. و در اینجا دروازۀ رومی عظیمی است که آن را پرتال باره میگویند و نیز قریه ای موسوم به روضه باره در آنجا واقع است.همچنین در مسیر این خط قصبه ای است موسوم به ویلانیواگلتری دارای دوازده هزار تن و بازرگانی آن قابل اهمیت است. همچنین موزه ای داردکه مشتمل بر آثار قدیم مصری و رومی است. و در مسیر این خط در آن جهت که محاذی دریاست قریه ای است بنام سیتغس که از دهکده های زیبابشمار میرود و بیش از سه هزار تن جمعیت دارد و دارای لنگرگاهی برای کشتیهاست و نیز موزه ای موسوم به موزۀ روزینبون دارد که در آن آثار هنری گرانبهائی یافت میشود و این مصنوعات را از مواد معدنی و فلزات ساخته اند. (از الحلل السندسیه ج 2 صص 263- 271). و رجوع به فهرست ج 1 و 2 همان کتاب و تاراگون شود
لغت نامه دهخدا
شهری است به مغرب. (منتهی الارب). و یاقوت آرد: موضع دیگری است به اندلس از اعمال لبله. (معجم البلدان). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت در 60هزارگزی خاور مسکون و26هزارگزی خاور شوسۀ سبزواران - بم، با 40 تن سکنه. مزارع قلیجانی، گردو اسفید، محمد قنبری و جو سفیدی جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام شهرکی بر ساحل طبرستان که میان او و جرجان سه روزه راه یعنی 24 فرسنگ است، و آن را ابسکون نیز گویند، و آن فرضه و بندری است برای توقف کشتیها. (یاقوت). و گفته اند همین جزیره بود که سلطان محمد خوارزمشاه بدانجا گریخت و هم در آنجا درگذشت، و امروز آن جزیره را آب گرفته است. و دریای خزر و ارقانیا را به مناسبت این جزیره یا آن بندر دریای آبسکون نامند. و نیز گویند رودی بدین نام بوده است که آن را آبگون نیز میگفته اند و در همین موضع بدریا فرومیریخته، اکنون راه آن رود بگردانیده اند. و آسکون نیز صورتی از آبسکون است:
گرفته روی دریا جمله کشتیهای برّ تو
زبهر مدح خوانانت ز شروان تا به آبسکون.
رودکی.
تو داری از کنار گنگ تا دریای آبسکون
تو داری از در کاکنج تا قصدار و تا مکران.
فرخی.
و در شعر آبسکون، و نیز بسکون باء و حرکت سین آمده است:
چو بحر آبسکون است چشمها تا شد
شریف قالب شهزاده را در آب سکون.
رضی نیشابوری.
و رجوع به آبسکن شود
لغت نامه دهخدا
خرنوب الشوک است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
موچینه. منقاش
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
ابرقو. ابرقوه
لغت نامه دهخدا
برکستوان. کژآغند که بر اسبان جنگی پوشند. (لغات دیوان نظام قاری ص 196 و 44). و رجوع به برگستوان شود.
- برکسون دار، برگستوان دار:
روز پوشیدن رختست و بهار و صحرا
برکسون دار کجا استر رهوار کجاست ؟
نظام قاری.
برکسوندار نباید که بود صاحب ریش
در کتاب نمدی یافته اند این اخبار.
نظام قاری.
رجوع به برگستواندار شود
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
بید سرخ باشد، و آنرا بید طبری نیز خوانند. (برهان). نوعی از صفصاف است که به فارسی سرخ بید خوانند و به هندی تن نامند. سرخ بید طبری. (حافظ اوبهی) (شعوری) ، بعضی گویندطبرخون سه عدد چوب است که آنرا با حلقه های آهنین تعبیه کرده، بهم پیوسته اند و شاطران بر دست گیرند و مرغان و جانوران را بدان زنند و شکار کنند. (برهان).
- طبرخون زدن، هلاک ساختن:
طبرزد دهم چون شوم آب خیز
طبرخون زنم چون کنم غمزه تیز.
نظامی (از آنندراج).
، بمعنی عناب هم آمده است، و آن میوه ای باشد دوائی شبیه به سنجد. (برهان) (آنندراج) ، چوبی سرخ باشد:
زین هر دو زمین هرچه گیا روید تا حشر
بیخش همه روین بود و شاخ طبرخون.
عنصری (فرهنگ اسدی).
چوبی باشد سرخ که بعضی آنرا طفالغو گویند. (صحاح الفرس). چوبی است سرخ رنگ تلخ، صندل سرخ. (غیاث اللغات) (آنندراج). و در صورالاقالیم گوید: که طبرخون در جبال فرغانه میباشد. (نزهه القلوب) : و اندر کوههای فرغانه معدن زر و سیم است و چراغ سنگ و سنگ پای زهر و سنگ مغناطیس و داروهای بسیار است و از او طبرخون خیزد، و گیاههائی که اندر داروهای عجیب بکار شود. (حدود العالم).
همه دشت مغز سر و خون گرفت
دل سنگ رنگ طبرخون گرفت.
فردوسی.
بدو گفت هیشوی کاین نرّه گرگ
سرش برتر است از هیونی سترگ
دو دندان او همچو دندان پیل
دو چشمش طبرخون و چرمش چو نیل.
فردوسی.
چو گلبرگ رخسار و چون مشک موی
به رنگ طبرخون لب مشکبوی.
فردوسی.
گه معصفرپوش گردد گه طبرخون تن شود
گاه دیباباف گردد گه طرائف گر شود.
فرخی.
شکر نخواهد وگر تو شکرش گوئی
از خجلی روی او شود چوطبرخون.
فرخی.
ز کیمخت گردون دوصد بسته تنگ
همیدون طبرخون و چینی خدنگ.
اسدی (گرشاسب نامه).
بجای دگر دید دو بیشه تنگ
ازین سو طبرخون از آن سو خدنگ.
اسدی (گرشاسب نامه).
گیاهان بد از خون طبرخون شده
دل خاره زیر تبر خون شده.
اسدی (گرشاسب نامه).
طبرخون رخانی که خونریزچشمش
رخانم بشوید به آب طبرخون.
سوزنی.
چرا که موی تو زو رنگ قیر دارد و مشک
رخانت رنگ طبرخون و طبع تر دارد.
ناصرخسرو.
به پیش حملۀ حیدر چنین روز
طبرخون رنگ بودی خاک میدان.
ناصرخسرو.
فضل طبرخون نیافت سنجد هرگز
گرچه بدیدن چو سنجد است طبرخون.
ناصرخسرو.
مرا رنگ طبرخون دهر جافی
بشست از روی بیرم باب زریون.
ناصرخسرو.
زرد چو زهره است عارض بهی و سیب
سرخ چو مریخ روی نار و طبرخون.
ناصرخسرو.
طبرخون با سهی سروت قرین باد
طبرخون را طبرزد همنشین باد.
نظامی.
شخصی او را دویست چوب تازیانۀ طبرخون آورد. (جهانگشای جوینی) ، رنگ سرخ. (برهان) :
هوا خیره گشت از فروغ درخش
طبرخون و شبگون و زرد و بنفش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
دهی از دهستان بنجاب بخش طبس از شهرستان فردوس است که در 153 هزارگزی شمال خاوری طبس واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و تعداد سکنۀ آن 95 تن شیعۀ فارسی زبان اند. آب آن از قنات و محصول آن غلات، ذرت و شغل اهالی زراعت است و دارای راه مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طبر خون
تصویر طبر خون
عناب تبر خون، یکی از گونه های بید سرخ بید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبرخونی
تصویر طبرخونی
پارسی است تبرخونی (عنابی) از رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبرزین
تصویر طبرزین
پارسی تازی گشته تبرزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جارکون
تصویر جارکون
پارسی تازی گشته جار گونت از گیاهان بسباسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبرخون
تصویر طبرخون
پارسی تازی گشته تبرخون (عناب)، تبرخون بید سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرخون
تصویر تبرخون
((تَ بَ))
عناب، درختی است با برگ های کوچک و بی کرک و شفاف. گل هایش کوچک و زرد رنگ و شامل دم گل بسیار کوتاه است. میوه اش شفت و مایل به قرمز، شفاف و کروی است که به بزرگی یک زیتون می رسد و دارای طمعی بسیار مطبوع است، چوبی سخت و سرخ رنگ که شاطران در دست گیرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبسکون
تصویر آبسکون
((بِ))
نام دریای خزر و جزیره ای در آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابروکن
تصویر ابروکن
((~. کَ))
موچینه، منقاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طبرخون
تصویر طبرخون
((طَ بَ))
عنّاب، درخت عنّاب، چوبدستی سرخ رنگ که در قدیم به هنگام جنگ به دست می گرفتند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابرکوه
تصویر ابرکوه
ابرقو
فرهنگ واژه فارسی سره
بیدسرخ، عناب
فرهنگ واژه مترادف متضاد