جدول جو
جدول جو

معنی طبرزد - جستجوی لغت در جدول جو

طبرزد
تبرزد، برای مثال لب ز طبرزد چو طبرخون به دست / مغز طبرزد به طبرخون شکست (نظامی۱ - ۳۱)
تصویری از طبرزد
تصویر طبرزد
فرهنگ فارسی عمید
طبرزد
(طَ بَ زَ)
معرب تبرزد. مأخوذ از پهلوی تورزت، در سانسکریت (دخیل). توارجه. (برهان قاطع چ معین ذیل تبرزد). بعضی چنین گفته اند: معرب است، گویا که اطراف آن کنده شده به تبر. طبرزن و طبرزل، مثله. (منتهی الارب) (آنندراج). شکر. صاحب صحاح گوید: طبرزد، نوعی از شکر است. و قال الاصمعی یقال: سکر طبرزدٌ علی الصفه. (منتهی الارب). معرب تبرزد است. چون بسیار سخت باشد. گویا که اطرافش را به تبر تراشیده اند، یا آنکه بسبب سختی به تبر شکسته میشود. (غیاث اللغات) (آنندراج). اسمی پارسی معرب است و اصل آن تبرزد است، از بهر آنکه صلب بود نه سست و نرم. و نمک تبرزد از آن گویند که صلب بود. (اختیارات بدیعی). این کلمه چون صفتی برای شکر و هم برای نوعی نمک (شاید نمک ترکی) آمده است: ملح طبرزد: و اگر نمک طبرزد بتراشند، و شیاف کنند بول بیارد و شکم براند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شاید نمک طبرزد نمک سنگ باشد مقابل نمک خرد رجوع به ملح شود. شکر طبرزد یا طبرزد. مبرت (بلغه اهل الیمن). (مهذب الاسماء). شکر پخته. (زمخشری). طبرزل. طبرزن. طبرزد. هر سه اسم شکر معقود است که بفارسی نبات گویند. (فهرست مخزن الادویه) (بحر الجواهر). شکر سفید سخت، اسم فارسی جمیع اجسام صلبه است، مثل قند و نبات و نمک سنگ. (تحفۀ حکیم مؤمن)، ظاهراً طبرزد بمعنی متبلور است. ذرورملکانا، انزروت مدبر، نشاسته، شکر طبرزد، صمغ عربی از هر یکی راستا راست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، قند. انطاکی گوید: طبرزد، شکری است که با عشر وزن آن از شیر بجوشانند تا زفت شود. (تذکرۀ ضریر انطاکی) :
لبان از طبرزد، زبان از شکر
دهانش مکلل به درّ و گهر.
فردوسی.
کسی کش مارشیبا بر جگر زد
ورا تریاک سازد نه طبرزد.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
و قمطرها و نبات و شکر و قند و طبرزد و اصناف میوه های خشک و تر پیش هر یک بر طبقها نهادندی. (تاریخ طبرستان).
- عسل طبرزد. رجوع به عسل شود. داروئی که مردم محرور را شاید: بگیرند شیر تازه از گاو جوانه دورطل بغدادی، و دو کف ترنگبین طبرزد پاک کرده برافکنند و بجوشانند تا به قوام انگبین بازآید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- نمک طبرزد، (در عسرالبول) نمک طبرزد بشکافند و شاخ کنند، به مجرای قضیب درنهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و مثال این مراتب همچنان است که قنادی از نیشکر قند سفید بیرون آورد.اول که بجوشانند نبات سفید بیرون آورد. دوم مرتبه که بجوشانند شکر سفید بیرون آورد. سوم مرتبه شکر سرخ.چهارم مرتبه طبرزد. پنجم مرتبه شکر قوالب. ششم مرتبه دردی ماند که آنرا قطاره نامند، بغایت سیاه و کدر باشد، و در هر مرتبه صفا و سفیدی کم شود، تا سیاهی و تیرگی بماند و باید که ظلمت و کدورت در اجزاء وصف قند سفید تعبیه باشد، تا آنکه قند در مقام قندی ازخاصیتی که در ظلمت و کدورت است بقدر احتیاج بهره داشته باشد، و چون بمقام نباتی رسد نبات از آن بهرۀ خود را بردارد... و چنانکه در نبات ظلمت کدورت مرئی نمیشود در قطاره سفید مرئی نمیشود، و هر یک در مقام خود کمالی و خاصیتی دارند که در دیگری یافت نمیشود، آنجا که نبات مفید است، شکر بکار نیاید، و جائی که شکر نافع است، نبات فائده ندهد... در این مثال قند صافی روح پاک محمدی است... پس ارواح انبیا را نبات صفت از قند روح محمدی بیرون آوردند. (منتخب مرصادالعباد شیخ نجم الدین رازی).
از دست دوست هرچه ستانی شکر بود
وز دست غیر دوست طبرزد طبر بود.
سعدی.
نفیر طبرزد چو سرنا زدند
ز میدان خوان طبل گیپا زدند.
بسحاق اطعمه.
و رجوع به المعرب جوالیقی ص 288 شود
لغت نامه دهخدا
طبرزد
پارسی تازی گشته تبر زد از گیاهان کاند سوخته تبرزد
تصویری از طبرزد
تصویر طبرزد
فرهنگ لغت هوشیار
طبرزد
نبات سرخ، قند سوخته، نوعی خرما، بسیار شیرین، شهدآمیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبرزد
تصویر تبرزد
نبات، برای مثال از دست دوست هرچه ستانی شکر بود / وز دست غیر دوست تبرزد تبر بود (سعدی۲ - ۴۳۳)، قطعه های بلوری و معدنی نمک، تبرزین
فرهنگ فارسی عمید
(عَ سَ لُطْ طَ بَ زَ)
شیرۀ نبات. عسل طبرزد. رجوع به عسل طبرزد شود
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ زَ)
طبرزد. (بحر الجواهر) شکر. (منتهی الارب) ، اسم شکر معقود است که به فارسی آنرا نبات نامند. (فهرست مخزن الادویه). قند ابلوج. شکر تبرزد. (مهذب الاسماء). طبرزن. رجوع به المعرب جوالیقی ص 228 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ لِ طَ بَ زَ)
عسل الطبرزد. شیرۀ نبات. (مخزن الادویه) (بحر الجواهر) (برهان قاطع) (آنندراج). مایۀ نبات. آب نبات
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ طَبَ زَ)
موفق الدین ابوحفص عمر بن ابی بکر، محمد بن معمر بن احمد بن یحیی. محدث بغدادی. مولد او به 516ه. ق. و از آنکه او در محلۀ دارالقز از محلات کرخ ساکن بوده به دارقزی معروف شده و سفری به شام رفته و باز به بغداد آمده و در 607 بدان جا درگذشته است
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ایجادکننده طبرزد، شکرانگیز. (وصف لب) :
مجنون به جواب آن شکرریز
بگشاد لب طبرزدانگیز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
آمیخته به طبرزد:
از لب شکری طبرزدآمیز
در بوسه طبرزدی شکرریز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
طبرزدریز:
فقاع گلابی گلشکری
طبرزدفشان از دم عنبری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
دهی است جزء دهستان افشاریۀ بخش آوج شهرستان قزوین، واقع در 22000گزی شمال خاور آوج. دامنه، معتدل است با 776 تن سکنه. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا قالی و جاجیم بافی می باشد و راه آن مالرو است و از طریق رادکان میتوان ماشین برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ زَ)
شکر. (منتهی الارب). شکر تبرزد. (مهذب الاسماء) ، اسم شکر معقود است که به فارسی آنرا نبات نامند. (فهرست مخزن الادویه). طبرزل. قند ابلوج. طبرزد. (بحر الجواهر). و رجوع به المعرب جوالیقی ص 228 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ زَ)
پهلوی تورزت، سانسکریت (دخیل) توراجه. (حاشیۀ برهان چ معین). تبرزه. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). نبات (فرهنگ جهانگیری). نبات و قند سفید را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). نبات و شکر معروف است. (انجمن آرا) (آنندراج). شکر سفید که گویا اطراف آن به تبر تراشیده اند. (فرهنگ رشیدی). نبات که نام دیگرش قند مکرر است از شکر ساخته میشود و سخت شفاف است. (فرهنگ نظام). قند سفید و نبات شفاف، چون از غایت سختی قابل آن است که آن را به تبر بشکنند تبرزد نام کردند... و در سراج اللغات نوشته که تبرزدشکر سفید و سخت که گویا اطراف آن به تبر تراشیده اند. (غیاث اللغات). طبرزد معرب آن. (فرهنگ رشیدی) (غیاث اللغات). طبرزد. (ناظم الاطباء). در بعضی از فرهنگها بمعنی شکر سپید نوشته اند و آن را معرب ساخته طبرزدگفتند. (فرهنگ جهانگیری). جوالیقی بنقل اصمعی آرد: شکر طبرزد و طبرزل و طبرزن، سه لغت معرب است و اصل آن به فارسی تبرزد است بدان سبب که اطرافش به تبر تراشیده شده است، و تبر در فارسی ’فأس’ را گویند و بهمین سبب نوعی خرمای تبرزد نیز یافت شود زیرا گویی نخلۀ آن با تبر زده شده است. (از المعرب جوالیقی ص 228). و احمد محمد شاکر در حاشیۀ همین صفحه آرد: ’ادی شیر آرد: تبرزد شکر سپید سخت است و فارسی محض باشد مرکب از ’تبر’ و ’زد’ یعنی ضرب، زیرا گویی با فأس کوبیده میشود’:
وآن سیب چو مخروط یکی گوی تبرزد
در معصفری آب زده باری سیصد.
منوچهری.
گویی مکنش لعنت دیوانه ام که خیره
شکّر نهم تبرزد در موضع تبرزین.
ناصرخسرو.
از دست دوست هرچه ستانی شکر بود
وز دست غیر دوست تبرزد تبر بود.
سعدی (از فرهنگ جهانیگری).
مکش از ربقۀ فرمان سر تسلیم و رضا
که شرنگ از کف محبوب تبرزد باشد.
ابن یمین (ایضاً).
، نمک سفید شفاف را نیز گفته اند. (برهان). نمکی است مانند سنگ سپید و نبات سفید که از کوه نیشابور و دیگر جبل آورند. (انجمن آرا) (آنندراج). قسمی از نمک که مانند سنگ شفاف است و اکنون در تکلم نمک ترکی نامیده شود. (فرهنگ نظام). نمک بلوری و سفید و شفاف شبیه به نبات. (ناظم الاطباء). و تبرزد بجهت آن گویند که صلب و سخت است و نرم و سست نیست بواسطۀ آنکه احتیاج به شکستن دارد. (برهان). رشیدی وجه تسمیه را این طور بیان میکند که نبات و نمک ترکی بنظرچنین می آید که اطرافش را با تبر تراشیده باشند. (فرهنگ نظام) ، نوعی از انگور هم هست در آذربایجان و چون دانۀ آن بسیار سخت است بدان سبب تبرزد گویند. (برهان). قسمی از انگور است لطیف و شیرین. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی از انگور. (ناظم الاطباء) ، صمغی باشد در نهایت تلخی و آن را به عربی صبر خوانند و معرب آن طبرزد باشد. (برهان). رستنیی است در غایت تلخی و آن را الوا نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). دارویی در نهایت تلخی که صبر نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
تبرزد همان قدر دارد که هست
وگر در میان شقایق نشست.
سعدی (ازفرهنگ جهانگیری).
این نیز محل تأمل است چه مصراع اول چنین مشهور است: جعل را همان قدر باشد که هست. (فرهنگ رشیدی). رجوع به فرهنگ نظام و به همه معانی رجوع به تبرزه و طبرزد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از طبرزد فشان
تصویر طبرزد فشان
طبرزد ریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبرزد آمیز
تصویر طبرزد آمیز
آمیخته به طبرزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبر زد
تصویر طبر زد
قند سوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرزد
تصویر تبرزد
نبات و قند سفید را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسل طبرزد
تصویر عسل طبرزد
شیره تبرزد (تبرزد نبات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرزد
تصویر تبرزد
((تَ بَ رُّ))
قند یا نبات سفت و سخت، نمک بلوری
فرهنگ فارسی معین
نبات، تبرزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد