جدول جو
جدول جو

معنی طبراخی - جستجوی لغت در جدول جو

طبراخی
(طَ)
منسوب است به طبراخ که لقب جدّ ابوالحسن علی بن ابی هاشم عبیدالله بن الطبراخ الطبراخی از اهل بغداد است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طباخی
تصویر طباخی
آشپزی، هنر روش پختن غذاها، شغل و عمل آشپز، طباخت، دست پخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طغرایی
تصویر طغرایی
سازندۀ طغرا، طغراکش، طغرانویس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبرانی
تصویر عبرانی
عبری، زبانی از شاخۀ زبان های سامی که میان یهودیان رایج است، خطی که این زبان با آن نوشته می شود، هر یک از افراد قوم یهود، یهودی
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
بطراخون. بطراخوس. بلغت یونانی جانوری است آبی که آنرا وزق گویند و بعربی ضفدع خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء). مأخوذ از یونانی وزغ و ضفدع است. (ناظم الاطباء). بیونانی ضفدع است. (فهرست مخزن الادویه). قورباغه. غوک، در نزد یهود بمعنی عالم، معرب از یونانی پاتیرارخوس و معنی آن پدر رئیس، لقب رؤسای خاندانها قبل از طوفان، لقب ابراهیم و اسحاق و یعقوب. ج، بطارکه، بطاریک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَمْ بُ نی ی)
طنبورزن. (السامی)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
او راست: شرحی بر شرح تصریف سعدالدین تفتازانی
لغت نامه دهخدا
(طَ)
به یونانی خذروس است. (فهرست مخزن الادویه). و در تحفۀ حکیم مؤمن همین کلمه را طراخینس آورده است
لغت نامه دهخدا
(طَ / طُ یَ)
زن جوان پرگوشت. (منتهی الارب) (آنندراج). زن جوان آگنده گوشت. (مهذب الاسماء) ، زن دانای ملیحه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ خَ)
نسبتی است به طبرستان و خوارزم. سمعانی گوید: ابوبکر (محمد بن عباس خوارزمی) شاعر معروف به دین نسبت اختصاص یافته است، زیرا پدرش طبری و مادرش خوارزمی بوده است، و از طبری و خوارزمی، اختصاراً نسبت مرکبی استعمال و طبرخزی گفته اند و او نیز بدین نسبت شهرت یافته است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(طِرْ)
منسوب به طرواخ که از قرای بخاراست و عامۀاهل این قریه آن را طرواخی تلفظ کنند. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
قوام الملک. طغرائی. ممدوح الاجل بدرالدین شرف الشعراء القوامی الرازی. (لباب الالباب ج 2 ص 236)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
یاقوت آرد: حسین بن علی بن محمد بن عبدالصمد الاستاد، مؤیدالدین، ابواسماعیل الاصبهانی، المعروف بالطغرائی. کلمه طغرائی منسوب به کسی است که شغل و منصب او نوشتن طغرا و القاب ملوک و امرا بر فرامین و مناشیر باشد. و هی الطره التی تکتب فی اعلی المناشیر فوق البسمله بالقلم الجلی تتضمن اسم الملک و القابه و هی کلمه اعجمیه محرفه من الطره. طغرائی در دبیری و شاعری آیتی بشمار میرفت، به صناعت کیمیا آگاه بود، و در این فن وی را تصانیف است. مردم در پیروی و عمل به تصانیف وی مال بیشمار از کف دادند. طغرائی در دربار سلطان ملکشاه بن الب ارسلان مرجع خدمات و در زمان سلطنت سلطان محمد پسر وی از آغاز تا انجام رئیس دیوان انشاء و متولی امر دیوان طغرا بود، در واقع دولت سلجوقی را به وجود وی شرافتی خاص حاصل آمد، و ایوبیان را پیوسته در آرزوی وی بسر رفتی، و مناصب و درجات طی میکرد و چندی تولیت دیوان استیفا را نیز در قبضه داشت و برای منصب وزارت نامزد شده بود و در دولت سلجوقیه و امامیه در صناعت انشاء کسی را یارای مماثلت با وی نبود، جز امین الملک، ابونصر عتبی. طغرائی را در عربیت و علوم ارزشی ثابت بود، در نظم و نثر بسیار بلیغ بود و اعجاز میکرد. امام محمد بن الهیثم الاصبهانی گوید: استاد ابواسماعیل طغرائی به ذکا و هوش خویش بر اسرار صناعت کیمیا آگاهی یافت و مشکلات و رموز آن را حل کرد، و آن گنجینۀ نهانی را آشکار ساخت. و وی را در صناعت کیمیا تصنیفاتی است، از آن جمله: جامعالاسرار، و تراکیب الانوار، حقائق الاستشهادات، ذات الفوائد، الرد علی ابن سینا فی ابطال الکیمیاء، مصابیح الحکمه، مفاتیح الرحمه. وی را دیوان شعر و تألیفات دیگری است... وی بسال 453 هجری قمری قدم به عرصۀ وجود نهاد، و در محاربه ای که بین سلطان مسعود بن محمد و برادرش سلطان محمود بسال 515 هجری قمری رخ داد کشته شد، و در آن تاریخ سن وی از شصت تجاوز کرده بود. گویند چون سلطان بر کشتن وی مصمم شد، فرمان داد او را بر درختی بستند، و گروهی از کمانداران و تیراندازان را روبروی وی بازداشتند و یک تن را فرمود در پس درخت بایستد، وآنچه را در آن حالت از زبان طغرائی میشنود ثبت کند، آنگاه کمانداران را فرمود تا من فرمان ندهم تیرها را گشاد ندهید، کمانداران فرمان بردند، و پس از صدور فرمان تیرها را بجانب او بر چلۀ کمان نهادند، طغرائی در آن حال بدیههً این اشعار از گفتۀ خود بسرود:
و لقد اقول لمن یسدّد سهمه
نحوی و اطراف المنیه شرع
و الموت فی لحظات احور طرفه
دونی و قلبی دونه یتقطع
باللّه فتش عن فؤادی هل یری
فیه لغیر هوی الاحبه موضع
اهون به لو لم یکن فی طیه
عهدالحبیب و سره المستودع.
سلطان را از شنیدن اشعار وی رقتی حاصل شد، و فرمان داد تا وی را رها ساختند، ولی پس از زمانی اندک، وزیر، سلطان را بر قتل وی تحریض کرد و اندک مدتی از رهائی او نگذشته بود که سلطان فرمان داد او را کشتند.
طغرائی را قصیده ای است که ورد زبانها و شاهکار راویان اشعار است، این قصیده معروف به لامیهالعجم است، واز طریق اعجاب بدان، تمامی قصیده را ایراد میکنیم:
اصالهالرّأی صانتنی عن الخطل
و حلیهالفضل زانتنی لدی العطل
مجدی اخیراً و مجدی اولاً شرع ٌ
و الشمس راءدالضحی کالشمس فی الطفل
فیم الاقامه بالزوراء لا سکنی
فیها و لا ناقتی فیها و لا جملی
ناء عن الاهل صفرالکف منفرد
کالسیف عرّی متناه عن الخلل
فلا صدیق الیه مشتکی حزنی
و لا انیس الیه منتهی جذلی
طال اغترابی حتی حن راحلتی
و رحلها و قری العساله الذبل
و ضج من لغب نضوی و عج لما
یلقی رکابی و لج الرکب فی عذلی
ارید بسطه کف استعین بها
علی قضاء حقوق للعلا قبلی
و الدهر یعکس آمالی و یقنعنی
من الغنیمه بعدالجد بالقفل
و ذی شطاط کصدرالرمح معتقل
لمثله غیرهیاب و لا وکل
حلوالفکاهه مرالجد قد مزجت
بشدهالبأس منه رقهالغزل
طردت سرح الکری عن ورد مقلته
و اللیل اغری سوام النوم بالمقل
و الرکب میل علی الاکوار من طرب
صاح و آخر من خمرالهوی ثمل
فقلت ادعوک للجلی لتنصرنی
و انت تخذلنی فی الحادث الجلل
تنام عینی و عین النجم ساهره
و تستحیل و صبغاللیل لم یحل
فهل تعین علی غی هممت به
و الغی یزجر احیاناً عن الفشل
انی ارید طروق الحی من اضم
و قد حماه رماه من بنی ثعل
یحمون بالبیض و السمر اللدان به
سودالغدائر حمرالحلی و الحلل
فسر بنا فی ذمام اللیل معتسفاً
فنفحهالطیب تهدینا الی الحلل
فالحب حیث العدا و الاسد رابضه
حول الکناس لها غاب من الاسل
نؤم ناشئهًبالجزع قد سقیت
نصالها بمیاه الغنج و الکحل
قد زاد طیب احادیث الکرام بها
ما بالکرائم من جبن و من بخل
تبیت نارالهوی منهن فی کبد
حراً و نارالقری منهم علی القلل
یقتلن انضاء حب لا حراک به
و ینحرون کرام الخیل و الابل
یشفی لدیغالعوالی فی بیوتهم
بنهله من غدیر الخمر و العسل
لعل ّ المامه بالجزع ثانیه
یدب منها نسیم البرء فی عللی
لااکره الطعنه النجلاء قد شفعت
برشقه من نبال الاعین النجل
و لااهاب الصفاح البیض تسعدنی
باللمح من خلل الاستار و الکلل
و لااخل بغزلان تغازلنی
ولو دهتنی اسودالغیل بالغیل
حب السلامه یثنی هم صاحبه
عن المعالی و یغری المرء بالکسل
فان جنحت الیه فاتخذ نفقاً
فی الارض او سلّماً فی الجو فاعتزل
و دع غمار العلا للمقدمین علی
رکوبها و اقتنع منهن بالبلل
رضا الذلیل بخفض العیش مسکنهٌ
و العز تحت رسیم الاینق الذلل
فادراء بهافی نحور البید جافله
معارضات مثانی اللجم بالجدل
ان العلا حدثتنی و هی صادقه
فیما تحدث ان العز فی النقل
لو ان فی شرف المأوی بلوغ منی
لم تبرح الشمس یوماً دارهالحمل
اهبت بالحظ لو نادیت مستمعاً
و الحظ عنی بالجهال فی شغل
لعله ان بدا فضلی و نقصهم
لعینه نام عنهم او تنبه لی
اعلل النفس بالاّمال ارقبها
ما اضیق العیش لولا فسحهالامل
لم ارض بالعیش و الایام مقبلهٌ
فکیف ارضی و قد ولت علی عجل
غالی بنفسی عرفانی بقیمتها
فصنتها عن رخیص القدر مبتذل
و عادهالنصل ان یزهو بجوهره
و لیس یعمل الا فی یدی بطل
ماکنت اوثر ان یمتد بی زمنی
حتی اری دوله الاوغاد و السفل
تقدمتنی اناس کان شوطهم
وراء خطوی اذ امشی علی مهل
هذا جزاء امری ٔ اقرانه درجوا
من قبله فتمنی فسحهالاجل
و ان علانی من دونی فلا عجب
لی اسوه بانحطاط الشمس عن زحل
فاصبر لها غیر محتال و لا ضجر
فی حادث الدهر ما یغنی عن الحیل
اعدی عدوک ادنی من وثقت به
فحاذر الناس و اصحبهم علی دخل
و انما رجل الدنیا و واحدها
من لایعول فی الدنیا علی رجل
و حسن ظنک بالایام معجزه
فظن شراً و کن منها علی وجل
غاض الوفاء و فاض الغدر و انفرجت
مسافهالخلف بین القول و العمل
و شان صدقک عند الناس کذبهم
و هل یطابق معوج ٌ بمعتدل
ان کان ینجع شی ٔ فی ثباتهم
علی العهود فسبق السیف للعذل
یا وارداً سؤر عیش کله کدر
انفقت صفوک فی ایامک الاول
فیم اقتحامک لج البحر ترکبه
و انت یکفیک منه مصهالوشل
ملک القناعه لایخشی علیه و لا
یحتاج فیه الی الانصار و الخول
ترجو البقاء بدار لا ثبات لها
فهل سمعت بظل غیرمنتقل
و یا خبیراً علی الاسرار مطلعاً
اصمت ففی الصمت منجاه من الزلل
قد رشحوک لامر لو فطنت له
فارباء بنفسک ان ترعی مع الهمل.
و نیز او راست:
اما العلوم فقد ظفرت ببغیتی
منها فمااحتاج ان اتعلما
و عرفت اسرار الخلیقه کلها
علماً انار لی البهیم المظلما
و ورثت هرمس سر حکمته الذی
مازال ظناً فی الغیوب مرجّما
و ملکت مفتاح الکنوز بحکمه
کشفت لی السر الخفی المبهما
لولا التقیه کنت اظهر معجزاً
من حکمتی تشفی القلوب من العمی
اهوی التکرم و التظاهر بالذی
علمته و العقل ینهی عنهما
و ارید لاالقی غبیّاً موسراً
فی العالمین و لا لبیباً معدما
و الناس اما جاهل او ظالم
فمتی اطیق تکرماً و تکلما.
و همو راست:
انظر تری الجنه فی وجهه
لا ریب فی ذاک ولا شک ّ
اما تری فیه الرحیق الّذی
ختامه من خاله مسک.
(معجم الادباء ج 4 صص 51-60).
ابن خلکان بنقل از کتاب ’نصرهالفتره و عصرهالقطره’ که از تألیفات عماد کاتب و در تاریخ سلجوقیه است، نقل کرده که طغرائی که او را استاد میخواندند، وزیر سلطان مسعود سلجوقی بود در موصل، چون بین سلطان مسعود و برادرش محمود در نزدیک همدان محاربه پیش آمد، و پیروزی نصیب محمود شد، نخست کسی را که از لشکر سلطان مسعود دستگیر کردند مؤیدالدین طغرائی بود. این خبر به وزیر محمود کمال نظام الدین ابوطالب علی بن احمد بن حرب السمیرمی رسید، شهاب اسعد که به نیابت نصیر کاتب در دارالانشاء محمود سمت طغرانویسی داشت گفت این مؤیدالدین مرد ملحدی است. سمیرمی گفت آنکس که ملحد باشد باید کشته شود، از این رو به ستم و ناروا طغرائی را کشتند، چه میدانستند که محمود برادر مسعود بواسطۀ فضل و بلاغت طغرائی نسبت به وی خوش بین است و اگر او را آزادگذارند، شاید دربار محمود مرجع مهام امور گردد، بنابراین دشمنان وی در صدد قتل او برآمدند، و این واقعه در سال 513 و به قولی 514 و به روایتی دیگر 518 اتفاق افتاد و در آن هنگام سن وی از شصت متجاوز بود، چه در اشعار طغرائی قطعه ای است که در 57سالگی که فرزندی خداوندتعالی به وی عطا فرموده سروده و گفته است:
هذا الصغیر الذی وافی علی کبر
اقر عینی و لکن زاد فی فکری
سبع و خمسون لو مرت علی حجر
لبان تأثیرها فی صفحهالحجر.
والله اعلم بما عاش بعد ذلک رحمه الله تعالی. و سمیرمی وزیر نیز روز سه شنبه سلخ ماه صفر، بسال 516 در بازار بغداد نزدیک مدرسه نظامیه کشته شد. گویند قاتل وی غلام سیاهی ازآن طغرائی بود که چون وزیرسبب قتل ولینعمت وی شده بود در مقام قصاص برآمد. (ابن خلکان چ تهران ج 1 ص 176).
ابن الاثیر در کامل آورده که: در نیمۀ ماه ربیعالاول سال 514 سپاهیان مسعود و محمود در گردنۀ اسدآباد همدان با یکدیگر روبرو شدند، از بام تا شام با یکدیگر جنگیدند... سرانجام سپاهیان مسعود شکست یافتند، و گروهی از سران و اعیان اردوی مسعود اسیر و به دست سپاهیان محمود گرفتار گردیدند، از آن جمله استاد ابواسماعیل وزیرمسعود بود که فرمان قتل او از طرف محمود صادر شد، وگفت تباهی کیش و اعتقاد طغرائی نزد من ثابت شده و در آن تاریخ 13 ماه از وزارت وی گذشته، و سن او نیز از شصت تجاوز کرده بود. و کان حسن الکتابه و الشعر، یمیل الی صنعهالکیمیاء، و له فیها تصانیف قد ضیعت من الناس اموالاً لاتحصی - انتهی. (کامل ج 1 ص 238 وقایع سال 514).
در دائره المعارف اسلام (به فرانسه) آمده که تاریخ سال 518 که برخی آن را سال قتل طغرائی دانسته اند بکلی خلاف واقع است زیرا قتل سمیرمی وزیر در 516 نزدیک مدرسه نظامیه در بغداد رخ داد. شهرت طغرائی بیشتر براثر انشاء قصیدۀ لامیهالعجم اوست که بسال 505 سروده، و موضوع آن شکایت از روزگار و عتاب و گلۀ با مردم این جهان است. گولیوس این قصیده را به زبان لاتینی ترجمه و نشر کرد، و شاید این قصیده قدیمترین نمونۀ از اشعار عرب باشد که به زبان اروپائی ترجمه و مورد قبول عامه واقع شده است، و چاپ و ترجمه این قصیده به زبانهای دیگر نیز مکرر صورت گرفته است. و بر اثر جلب نظر ادبا و بلغا شروح بسیاری بر این قصیده نوشته اند. دیوانی که از طغرائی در اسلامبول به طبع رسانده اند، بعد از مرگ وی تدوین شده، در این دیوان بغیر از لامیهالعجم قصاید دیگری در مدح و ستایش امرا و اشراف و شاهزادگان معاصر وی دیده میشود، و نیز شاید آخرین چکامه های این دیوان را در مدیحۀ ولینعمت جوان خویش مسعود سروده باشد. (دائره المعارف اسلام ج 4).
دیوان طغرائی در اسلامبول بسال 1300 هجری قمری در مطبعهالجوائب به طبع رسیده است. لامیهالعجم را که معروف و از قصائد بنام است جمعی از ادبا برای نشر آن همت گماشتند، یک نوبت در آکسفرد بهمت استاد بوکوک بسال 1661 میلادی و نوبتی دیگر بهمت استاد رایسکی در فرانکفورت بسال 1769 و سومین نوبت در شهر درسدن بسال 1756 و نیز نوبتی هم در ضمن چندین متن از مهمات متون بسال 1868 و 1878 در مصر به طبع رسیده است. یک نوبت هم قصیدۀ لامیهالعجم به ضمیمۀ لامیهالعرب شنفری به سعی و اهتمام استاد فراین در قازان روسیه بسال 1814 چاپ شده است. نوبتی هم لامیهالعجم با شرح آن که از یونس مالکی است در کتابی که از شارح مزبور بنام الکنز المدفون و الفلک المشحون نشر شده طبع گردیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1241).
ابن ابی اصیبعه در اثناء ترجمه احوال امین الدوله بن تلمیذ گوید: وقتی ابواسماعیل الطغرائی این دو بیت از گفتار خود را برای امین الدوله فرستاد:
یا سیدی و الذی مودته
عندی روح یحیی به الجسد
من الم الظهر استغیث و هل
یألم ظهر الیک یستند.
(عیون الانباء ج 1 ص 267).
و نیز رجوع به ابواسماعیل حسین بن علی الطغرائی و حسین بن علی الطغرائی در الاعلام زرکلی ج 1 ص 255 وج 2 ص 448 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به طابران (طوس). و آن یکی از دو شهری است که مجموع آندو را طوس مینامیده اند. گاه الف آن را حذف کنند. ولی صحیح همان طابران است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
منسوب به طاراب که قریه ای از بخاراست، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حُ نی ی)
ابوسعید عبدالله بن بشر الحبرانی السکسکی. در عداد شامیان بشمار آید و به عبدالله بن ابی اماس معروف است. و ابوعبده حداد و محمد بن حمران از وی روایت کنند. او ساکن بصره بود. (سمعانی 153 ب)
ابوراشد. احضر نام داشت و بعض اصحاب پیغمبر را دریافت. و از شامیان محسوب است و مردم آنجا از وی روایت کنند. (سمعانی 153ب). رجوع به حبران شود
لغت نامه دهخدا
(طِ)
منسوب به طهران، خواه طهران اصفهان و خواه طهران ری، و شهرت به این نسبت در مورد طهران ری بیشتر از طهران اصفهانست. (سمعانی). و رجوع به ایران باستان ج 2 ص 2194 شود
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
منسوب است به طبریه که قصبه ای است به اردن. از آن قصبه است حافظ ابوالقاسم سلیمان بن احمد. (آنندراج) (منتهی الارب). منسوب است به طبریه شام. (انساب سمعانی). رجوع به طبریه شود، منسوب است به طابران طوس. هنگام نسبت دادن طبرانی گویند و صحیحش طابرانی است. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
ابوالقاسم سلیمان بن احمد بن ایوب بن مطیر اللخمی الشامی. از محدثان بزرگ و مولد او به طبریۀ شام بوده، بسال 260 هجری قمری وی به حجاز، یمن، مصر، عراق و فارس در طلب حدیث سفر گزید، سه معجم در احادیث تصنیف کرد: کبیر، وسط و صغیر، و نیز ’تفسیر’ و ’الاوابل’ و ’دلائل النبوّه’ از تصنیفات اوست و جز آنچه ذکر شد هم تصنیفات دیگر دارد. وفات او بسال 340 هجری قمری بوده است. (تاریخ وفات طبرانی 360 هجری قمری بوده، و ظاهراً در طبع ارقام 60 به 40 تبدیل شده و سهوی رخ داده است). (زرکلی ج 1 ص 384). ابن خلکان جّد او را بنام مطیر مصغر مطر یاد کرده، گوید: حافظ عصر خود بود و سی و سه سال در طلب حدیث از شام بسوی عراق، حجاز، یمن، مصر و بلاد جزیره فراتیه پیوسته در حال کوچ بود و سماع بسیار کرد و شمارۀشیوخ وی به هزار تن رسد. او راست مصنفات سودمند، ازآن جمله است معاجم سه گانه او و آن مشهورترین کتابهای وی است. حافظ ابونعیم و خلق بسیاری از او روایت دارند، مولد او به طبریۀ شام بوده، ولی اصفهان را برای سکونت و اقامت برگزید، تا آنکه روز شنبه 28 ذی القعده 360 هجری قمری در اصفهان فرمان یافت، و بر این تقدیر یکصد سال زندگانی کرد، برخی هم فوت او را در ماه شوال ذکر کرده اند، والله اعلم. وی را پهلوی مدفن حممهالدوسی از یاران رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم به خاک سپردند. (ابن خلکان چ تهران ج 1 ص 231). صاحب معجم المطبوعات نیز ترجمه احوال طبرانی را با مختصر تغییری آورده، و در آخر گوید: المعجم الصغیر او شامل دو کتاب است: غنیهالالمعی لابی الطیب محمد شمس الحق، التحفه المرضیه للشیخ حسین بن محسن الانصاری که در دهلی بچاپ رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1226). و نیز او راست کتاب الدعوات. (کشف الظنون ج 1). و رجوع به الاعلام ج 2 ص 445 و سلیمان بن احمد بن ایوب شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
لقب والد علی بن هاشم محدث. (یا آن طمراخ به میم است). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَبْ با)
آشپزی. باورچیگری. دیگ پزی. طباخه
لغت نامه دهخدا
تصویری از طغرائی
تصویر طغرائی
نویسنده طغرا طغرا کش، رئیس دیوان طغرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طباخی
تصویر طباخی
عمل و شغل آشپزی طباخ دیگ پزی خوالیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبراوی
تصویر کبراوی
کبراوی در فارسی کسی که از شیخ نجم الدین کبری پیروی میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطراخو
تصویر بطراخو
یونانی تازی شده وزغ از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طغرایی
تصویر طغرایی
چرغان نویس چرغانساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طباخیه
تصویر طباخیه
بانمک: نکین زن
فرهنگ لغت هوشیار
پدرام (وحشی) آدمی پرنده، تلخوم (گویش گیلکی) پرنده ای از راسته کبوتران بیگانه، کسی وحشی (مرغ کبوتر مردم)، کسی احدی
فرهنگ لغت هوشیار
یهودی مرد، زبان یهودی عبری یهودی جمع عبرانیون عبرانیین، زبان یهود عبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبرانی
تصویر عبرانی
((ع ِ))
عبری، یهودی، زبان یهود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طورانی
تصویر طورانی
وحشی (مرغ، کبوتر، مردم)، کسی، احدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طغرائی
تصویر طغرائی
نویسنده طغرا، رییس دیوان طغرا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طباخی
تصویر طباخی
آشپزی، خوالیگری
فرهنگ واژه فارسی سره
آشپزی، خوراک پزی، خوالگیری، خورشگری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر به خواب بیند طباخی می کرد، اگر آن چه می پخت خوش طعم بود، دلیل منفعت است از پادشاه. اگر آن چه می پخت بدطعم و ناخوش است، تاویل به خلاف این بود. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب