قوس بانیه، کمانی که به وترش بچسبد و این عیب کمان است. (از تاج العروس). کمان سخت که زه آن به نهایت متصل به وی باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و آن را قوس بانله نیز گویند. (تاج العروس)
قوس بانیه، کمانی که به وترش بچسبد و این عیب کمان است. (از تاج العروس). کمان سخت که زه آن به نهایت متصل به وی باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و آن را قوس بانله نیز گویند. (تاج العروس)
جمع واژۀ زبنیه و زبنی، کسانی که مردم را میرانند. (از لسان العرب). جمع واژۀ زبنیه. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ زبانیه و زبان و زابن و زبنی است. (فرهنگ نظام). جمع واژۀ زبنیه. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 54) ، مردم سخت. (آنندراج). مردان سخت. (قطر المحیط) (تاج العروس). مردم سخت و درشت. (آنندراج). مردمان سخت و درشت. (فرهنگ نظام). جمع واژۀ زبنیه، دیو سرکش. واحد آن زبانی یا زابن است یا زبنی ّ. (از منتهی الارب). جمع واژۀ زبنیه، متمرد از آدمی و پری. (تاج العروس) (قطر المحیط). دیو سرکش. (آنندراج). دیوان سرکش. (فرهنگ نظام) ، سرهنگان سلطان. (منتهی الارب). شرطی. (قطر المحیط) (تاج العروس). سرهنگ. (آنندراج). سرهنگان سلطان. (فرهنگ نظام) ، دوزخبان. (منتهی الارب). فریشتگان دوزخ. (دهار). زبنیه، فریشتۀ عذاب. الزبانیه جماعه. (دهار). دوزخ بانان. واحده زبان و زابنه و زبنی و جمله از زبن اند بمعنی دفع. (مهذب الاسماء). جمع واژۀ زبنیه. دوزخ بانان. (مجمل اللغه) (آنندراج). موکلان دوزخ. جمع واژۀ زبنی است. (غیاث اللغات). برخی از ملائکه از آنروی زبانیه نام یافته اند که دوزخیان را در آتش می افکنند. قتاده در تفسیر آیت ’فلیدع نادیه، سندع الزبانیه’ گوید: زبانیه در زبان عرب شرطگان اند. فراء گوید زبانیه (یعنی دوزخبانان) با دست و پا کار میکنند و از این روی نیرومندترند. زجاج گوید زبانیه غلاظ و شداداند، یعنی همان فریشتگانی که در آیت دیگر بدین گونه یاد شده اند: ’علیها ملائکه غلاظ شداد’. (از لسان العرب) : ای اعتقادنه زن و ده یار مصطفات از نوزده زبانیه حرز امان شده. خاقانی. سلاح کار خود اینجا ز بی زبانی ساز که بی زبانی دفع زبانیه است آنجا. خاقانی. در این بودم که آن ظالم بی باک چون زبانیه از در درآمد. (سندبادنامه ص 209). فرمود تا پنج مغول دررود، گفت صحبت پنج زبانیه نمیخواهم و دو سه بیت از قصیده ای میخواند. (تاریخ رشیدی)
جَمعِ واژۀ زبنیه و زبنی، کسانی که مردم را میرانند. (از لسان العرب). جَمعِ واژۀ زبنیه. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ زبانیه و زبان و زابن و زبنی است. (فرهنگ نظام). جَمعِ واژۀ زبنیه. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 54) ، مردم سخت. (آنندراج). مردان سخت. (قطر المحیط) (تاج العروس). مردم سخت و درشت. (آنندراج). مردمان سخت و درشت. (فرهنگ نظام). جَمعِ واژۀ زِبنیَه، دیو سرکش. واحد آن زبانی یا زابِن است یا زِبنی ّ. (از منتهی الارب). جَمعِ واژۀ زبنیه، متمرد از آدمی و پری. (تاج العروس) (قطر المحیط). دیو سرکش. (آنندراج). دیوان سرکش. (فرهنگ نظام) ، سرهنگان سلطان. (منتهی الارب). شرطی. (قطر المحیط) (تاج العروس). سرهنگ. (آنندراج). سرهنگان سلطان. (فرهنگ نظام) ، دوزخبان. (منتهی الارب). فریشتگان دوزخ. (دهار). زبنیه، فریشتۀ عذاب. الزبانیه جماعه. (دهار). دوزخ بانان. واحده زبان و زابنه و زبنی و جمله از زبن اند بمعنی دفع. (مهذب الاسماء). جَمعِ واژۀ زبنیه. دوزخ بانان. (مجمل اللغه) (آنندراج). موکلان دوزخ. جَمعِ واژۀ زبنی است. (غیاث اللغات). برخی از ملائکه از آنروی زبانیه نام یافته اند که دوزخیان را در آتش می افکنند. قتاده در تفسیر آیت ’فلیدع نادیه، سندع الزبانیه’ گوید: زبانیه در زبان عرب شرطگان اند. فراء گوید زبانیه (یعنی دوزخبانان) با دست و پا کار میکنند و از این روی نیرومندترند. زجاج گوید زبانیه غلاظ و شداداند، یعنی همان فریشتگانی که در آیت دیگر بدین گونه یاد شده اند: ’علیها ملائکه غلاظ شداد’. (از لسان العرب) : ای اعتقادنه زن و ده یار مصطفات از نوزده زبانیه حرز امان شده. خاقانی. سلاح کار خود اینجا ز بی زبانی ساز که بی زبانی دفع زبانیه است آنجا. خاقانی. در این بودم که آن ظالم بی باک چون زبانیه از در درآمد. (سندبادنامه ص 209). فرمود تا پنج مغول دررود، گفت صحبت پنج زبانیه نمیخواهم و دو سه بیت از قصیده ای میخواند. (تاریخ رشیدی)
در این لفظ بجای طاء تاء فوقانی نوشتن صحیح باشد چرا که لفظ فارسی است ازمزیل و خان آرزو. و در خیابان نوشته که طبانچه ازمدار به باء موحده معلوم می شود و فصحاء عراق به باءفارسی خوانند. مؤلف گوید: که طاء مطبقه در فارسی نیامده، و متأخرین بسبب اختلاط عرب و عجم در بعض الفاظ تصرف گونه کرده اند و برخی را به طاء مطبقه نوشته اند. مثلاً طلا و طپیدن و طپانچه. تم کلامه. (غیاث اللغات). اصل طبانچه، توانچه است مرکب از توان بمعنی زور وقوت و چه که کلمه نسبت است. فصحای عراق به باء فارسی خوانند و با لفظ زدن و خوردن مستعمل: نبرد باد اگر بوی تو هر صبح به باغ گل طبانچه زند و غنچه کند جنگ بمشت. ملا شیدای هندی (از آنندراج). چو مقبل کمر بست پیش آر کفش طبانچه نشاید زدن با درفش. خواجه نظامی (از آنندراج). از تاب سینه شعله برآورد داغ ما صرصر طبانچه چون نخورد از چراغ ما. ظهوری (از آنندراج). - طبانچۀ روزگار خوردن، کنایه است از تصدیعات زمانه کشیدن. (آنندراج). طپانچه. تپانچه
در این لفظ بجای طاء تاء فوقانی نوشتن صحیح باشد چرا که لفظ فارسی است ازمُزیل و خان ِ آرزو. و در خیابان نوشته که طبانچه ازمدار به باء موحده معلوم می شود و فصحاء عراق به باءفارسی خوانند. مؤلف گوید: که طاء مطبقه در فارسی نیامده، و متأخرین بسبب اختلاط عرب و عجم در بعض الفاظ تصرف گونه کرده اند و برخی را به طاء مطبقه نوشته اند. مثلاً طلا و طپیدن و طپانچه. تم کلامه. (غیاث اللغات). اصل طبانچه، توانچه است مرکب از توان بمعنی زور وقوت و چه که کلمه نسبت است. فصحای عراق به باء فارسی خوانند و با لفظ زدن و خوردن مستعمل: نبرد باد اگر بوی تو هر صبح به باغ گل طبانچه زند و غنچه کند جنگ بمشت. ملا شیدای هندی (از آنندراج). چو مقبل کمر بست پیش آر کفش طبانچه نشاید زدن با درفش. خواجه نظامی (از آنندراج). از تاب سینه شعله برآورد داغ ما صرصر طبانچه چون نخورد از چراغ ما. ظهوری (از آنندراج). - طبانچۀ روزگار خوردن، کنایه است از تصدیعات زمانه کشیدن. (آنندراج). طپانچه. تپانچه
قریه ای از کوفه. و بروزگار زیاد بن ابیه، زیاد بن خراس العجلی یکی از خوارج با جمعی از آن طائفه با اهل کوفه جنگ کردند و هزیمت بر کوفیان افتاد و جماعتی از مردم کوفه کشته شدند. (معجم البلدان). حبانیه اکنون اردوگاه لشکریان انگلیس در عراق عرب است. و نزدیک آن محل اصطخر حبانیه را برای اندوختن آب فرات ساخته اند، که هنگام طغیان در آن جمع کنند و هنگام تابستان به نهر برمی گردانند. و آن بزرگترین انبار آب در خاور نزدیک است
قریه ای از کوفه. و بروزگار زیاد بن ابیه، زیاد بن خراس العجلی یکی از خوارج با جمعی از آن طائفه با اهل کوفه جنگ کردند و هزیمت بر کوفیان افتاد و جماعتی از مردم کوفه کشته شدند. (معجم البلدان). حبانیه اکنون اردوگاه لشکریان انگلیس در عراق عرب است. و نزدیک آن محل اصطخر حبانیه را برای اندوختن آب فرات ساخته اند، که هنگام طغیان در آن جمع کنند و هنگام تابستان به نهر برمی گردانند. و آن بزرگترین انبار آب در خاور نزدیک است
هشت، درهمهاییی در قدیم که وزن ده عدد آن هشت فلک بوده است. یا آبا ثمانیه. هشت فلک (افلاک سبعه سیاره و فلک البروج)، یاجنات ثمانیه. هشت بهشت هشت خلد. یارذایل ثمانیه. دو طرف افراط و تفریط فضایل اربعه
هشت، درهمهاییی در قدیم که وزن ده عدد آن هشت فلک بوده است. یا آبا ثمانیه. هشت فلک (افلاک سبعه سیاره و فلک البروج)، یاجنات ثمانیه. هشت بهشت هشت خلد. یارذایل ثمانیه. دو طرف افراط و تفریط فضایل اربعه
جمع زبنیه، دیوان دیوها، سرکشان، دوزخبانان، گماشتگان شاه، بد رفتاران سرکشان متمردان، مردم سخت و درشت، سرهنگان سلطانان، بعضی از ملائکه را بدین نام خوانده اند بسبب آنکه دوزخیان را به دوزخ رانند: فرشتگان شکنجه نگاهبانان دوزخ
جمع زبنیه، دیوان دیوها، سرکشان، دوزخبانان، گماشتگان شاه، بد رفتاران سرکشان متمردان، مردم سخت و درشت، سرهنگان سلطانان، بعضی از ملائکه را بدین نام خوانده اند بسبب آنکه دوزخیان را به دوزخ رانند: فرشتگان شکنجه نگاهبانان دوزخ