جدول جو
جدول جو

معنی طباقه - جستجوی لغت در جدول جو

طباقه
(طُبْ با قَ)
طباق. ترهلان. ترهلا. قونیزا
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طباق
تصویر طباق
متضاد، مطابق، برابر، دو چیز را با هم سنجیدن و موافق ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبقه
تصویر طبقه
مرتبه، درجه، یک دسته یا صنف از مردم، هر یک از قسمت های ساختمان که دارای یک سقف و یک کف است، در علم زمین شناسی چینه، دسته، گروه، رسته، در علم جامعه شناسی مردمی که از نظر وضع اجتماعی و اقتصادی با هم تفاوت دارند مثلاً طبقۀ روحانیان، طبقۀ کارمندان دولت، طبقۀ بازرگانان، طبقۀ پیشه وران
فرهنگ فارسی عمید
(طِلَ)
طبل نوازی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
رجوع به عباقیه شود
لغت نامه دهخدا
(طُ قَ / قِ)
طماقه و طماقه هر دو یکی است به ابدال قاف و غین معجمه به معنی کلاه باز و جرّه و غیره، و این لفظ ترکی است. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ قَ)
تأنیث طبیق. (منتهی الارب) (آنندراج). برابر. مساوی
لغت نامه دهخدا
(طَ قَ)
تراک. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). رجوع به طراق و طراک شود
لغت نامه دهخدا
(طَ ءَ)
سرشت و خوی مردم هرچه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
کباب. طباهیج. تاهه، گوشت پختۀ نرم و نازک
لغت نامه دهخدا
(طَبْ با خَ)
تأنیث طباخ. زنی که آشپزی کند. زنی که حرفت او آشپزی باشد. زن که خوراک پزد:
یک آفت ز طباخۀ چربدست
که شه را کند چرب و شیرین پرست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(طُ خَ)
سرجوش دیگ. کفک دیگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(طِ خَ)
باورچیگری. (منتهی الارب) (آنندراج). آشپزی. خوالیگری. دیگ پزی. طباخی. حرفت آشپزی
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ هَْ)
محمد عیسی. او راست کتابی در فقه به نام ’الاساس’ که در مطبعۀ ادبیۀ بیروت بسال 1300 هجری قمریبطبع رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1226)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
درای. (مخصوص شتر). (السامی). جرس. زنگ بزرگ
لغت نامه دهخدا
(حِ)
زیرکی. (منتهی الارب) (آنندراج). زیرک شدن. دانا گردیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ قَ)
شهری است در مغرب از ناحیۀ برّ بربر، بر کنار دریا نزدیک باجه در آنجا آثار باستانی و بناهای شگفت میباشد و در این شهر رودی است بزرگ که کشتیهای بزرگ در آن داخل میگردد. (مراصدالاطلاع ص 262). یاقوت در معجم البلدان گوید: کشتیهای بزرگ پس از دخول در رود طبرقه به دریای طبرقه بیرون میروند، و این شهر برای ورود بازرگانان شهر آبادی است، و در شرقی طبرقه دزهائی هست که به دزهای ’بنزرت’ معروف میباشند. (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 21). شهری است (بناحیت مغرب) بر کران دریای روم، و بنزدیک این شهر اندر دریا معدن مرجان است سخت بسیار، و اندر همه جهان جائی دیگر نیست، و اندر وی کژدم است کشندۀ بزرگ. (حدود العالم). دمشقی از رودهای بزرگ ’برالعدوه’ یکی نهر طبرقه را میشمارد و میگوید: کبیرٌ غزیرٌ یأتیها من غربیها و یصیب فی البحر الرومی. (نخبهالدهر ص 113). و نیز در ضمن وصف بلاد افریقیه ساحلیه و... گوید: و طبرقه، و لها نهر یدخل المراکب من البحر بالامتعه و بها آثار قدیمه. (نخبهالدهر ص 235). و نیز رجوع به الحلل السندسیه ص 54 شود. مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: طبرقه نام اسکله وقصبۀ کوچکی است در ساحل شمالی تونس قرب حدود جزائر. در حال حاضر بیش از 1000 تن سکنه ندارد، اما خرابه های واقعه در گرداگردش به داشتن گذشته ای درخشان شهادت میدهند، و در زمان قرطاجنیان و رومیان تجارت گاه بزرگی بوده است. یاقوت حموی گوید: نهری که در نزدیکی این قصبه روان است، وارد دریا می شود و برای سیر سفائن صلاحیت دارد، در حوالی آن مرجان صید کنند. ادوات و آلات کلی از اینجا صادر می گردد، و تجارت پر جنب و جوش دارد. روبرویش جزیره ای کوچک مسمی به همین اسم است
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سبق. پیشی گرفتن. (مجمل اللغه)
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ)
تنباک. تنباکو. توتون. تتن. رجوع به طابق شود
لغت نامه دهخدا
(بُ قَ)
ابوطاقه. بوطاقه. نوعی ریال که در کشورهای عربی در گردش است. و رجوع به النقود ص 7، 165 و 167 شود
لغت نامه دهخدا
(بِ قَ)
سیاهی چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). حدقه. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
تصویری از طباعه
تصویر طباعه
چاپ و نشر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبقه
تصویر طبقه
مرتبه، مرتبت، طبقات، گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبیقه
تصویر طبیقه
برابر سازگار همراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبانه
تصویر طبانه
زیرکی زیرک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طباله
تصویر طباله
شندف نوازی تبیره نوازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاباقه
تصویر طاباقه
مفرد طاباق: از پارسی یک تابوک
فرهنگ لغت هوشیار
سرجوش دیگ کف کفک خوالیگری آشپزی خورشگری مونث طباخ زنی که آشپزی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طابقه
تصویر طابقه
تنباکو
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازس گشته خردنامه، برگ بها: خرد کاغذی که برآن بهای کالا را نویسند و با کالا همراه کنند، شناسنامه
فرهنگ لغت هوشیار
صدا و آوازی که از کوفتن و شکستن چیزی مانند چوب و استخوان و جز آن بر آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طماقه
تصویر طماقه
ترکی کلاه باز کلاه جره جره در پارسی نرینه باز را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لباقه
تصویر لباقه
لباقت درفارسی: زیرک شدن، چربزبانی، شادابی خوشگلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طباق
تصویر طباق
موافق، برابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبقه
تصویر طبقه
آشکوب
فرهنگ واژه فارسی سره