جدول جو
جدول جو

معنی طباطره - جستجوی لغت در جدول جو

طباطره
(طَ طِ رَ)
جمع واژۀ طبطر. رجوع به طبطر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طباطبا
تصویر طباطبا
(پسرانه)
نام چندتن از افراد تاریخی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قبازره
تصویر قبازره
زره قبامانند، کژآکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاطره
تصویر مخاطره
خطر، خود را به خطر انداختن، خطرناک
فرهنگ فارسی عمید
(خَ بِ رَ)
نام طایفه ای است که از اولاد جبله بن سواد بوده اند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ طِ)
نسبت به طباطباست. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(طَ چَ / چِ)
در این لفظ بجای طاء تاء فوقانی نوشتن صحیح باشد چرا که لفظ فارسی است ازمزیل و خان آرزو. و در خیابان نوشته که طبانچه ازمدار به باء موحده معلوم می شود و فصحاء عراق به باءفارسی خوانند. مؤلف گوید: که طاء مطبقه در فارسی نیامده، و متأخرین بسبب اختلاط عرب و عجم در بعض الفاظ تصرف گونه کرده اند و برخی را به طاء مطبقه نوشته اند. مثلاً طلا و طپیدن و طپانچه. تم کلامه. (غیاث اللغات). اصل طبانچه، توانچه است مرکب از توان بمعنی زور وقوت و چه که کلمه نسبت است. فصحای عراق به باء فارسی خوانند و با لفظ زدن و خوردن مستعمل:
نبرد باد اگر بوی تو هر صبح به باغ
گل طبانچه زند و غنچه کند جنگ بمشت.
ملا شیدای هندی (از آنندراج).
چو مقبل کمر بست پیش آر کفش
طبانچه نشاید زدن با درفش.
خواجه نظامی (از آنندراج).
از تاب سینه شعله برآورد داغ ما
صرصر طبانچه چون نخورد از چراغ ما.
ظهوری (از آنندراج).
- طبانچۀ روزگار خوردن، کنایه است از تصدیعات زمانه کشیدن. (آنندراج). طپانچه. تپانچه
لغت نامه دهخدا
(طَ یَ)
زیرکی. (منتهی الارب). زیرک شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(طَ هَِ جَ)
معرب تباهه. (منتهی الارب). معرب تباهجه است. (آنندراج) (مهذب الاسماء). گوشت کفانیده فربهی گوشت ظاهر کرده. (منتهی الارب) (آنندراج). شریح. شریحه: شرح تنک کردن گوشت باشد و طباهجه را شریح و شریحه خوانند. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص 550 سطر 2 از سورهالانشراح). تباهه (دهار). تواهه. کباب. (مهذب الاسماء) (تاج العروس). گوشت خردکرده که در روغنی از روغنها سرخ کنند. گوشتابه ای که گوشت آن در روغن های خوشبوی سرخ کنند. آبگوشتی که از گوشتها بریان گیرند و با روغن های خوشبو معطر سازند. گوشت بریان که فارسی کباب نامند و آنرا طباهج نیز خوانند. و نیز شامی کباب را گویند. یعنی گوشت کوفتۀ با پیاز که در روغن کنجد سرخ کنند، خاگینه. (دهار) (برهان). طعامی که از گوشت و تخم مرغ سازند. خایگینه. (زمخشری). ج، طباهجات
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
یک تختۀ گوی بازی. (منتهی الارب). طبطاب. رجوع به طبطاب شود
لغت نامه دهخدا
(طُ طِ لَ)
پدر مالک یکی از مستهزئان نبی صلی الله علیه و سلم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ طِ لَ)
بیماری سخت عاجزکن اطباء، بلا. گویند: رماه اﷲ بالطلاطه، ای الداء العضال. داهیه. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). طلطله. طلطل. (منتهی الارب) ، گوشتپاره ای است در حلق یا در کرانۀ جای فروبردن لقمه و آن فروآمدن کام است که جهت آن طعام و شراب به سهولت فروبرده نشود، بیماریی است در پشت خر که قطع کند آن را. طلاطل، مرگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ دِ رَ)
مردم بیکاران و دوست دارندگان بازی و بطالت. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ طِ رَ)
جمع واژۀ ضوطر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ی یَ)
نوعی از جامه. رجوع به طاطری شود
لغت نامه دهخدا
(بَ طِ رَ)
جمع واژۀ بیطار. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به بیطار شود
لغت نامه دهخدا
(طَ طِ)
حسین بن کمال الدین. او را در علم هیئت کتابی است مختصر به نام ’السبعالشداد’ که بسال 1309 هجری قمری در دهلی هندبطبع رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1226)
لغت نامه دهخدا
(طَ بالْ وَ)
مشهد طباطبه، مشهدالطباطبه در قبرستان مصر (قاهره) متعلق به خاندان طباطبا است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ هَْ)
محمد عیسی. او راست کتابی در فقه به نام ’الاساس’ که در مطبعۀ ادبیۀ بیروت بسال 1300 هجری قمریبطبع رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1226)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طباخیه
تصویر طباخیه
بانمک: نکین زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیاطره
تصویر بیاطره
جمع بیطار، بجشک ستوران دام پزشکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبابره
تصویر جبابره
گردنکشان طاغیان، دلاور جمع جبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبطابه
تصویر طبطابه
پهنه واحد طبطاب یک تخته گوی بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طباهجه
تصویر طباهجه
پارسی تازی گشته تباهه تباهچه کباب شامی گوشت در روغن سرخ کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبانچه
تصویر طبانچه
نادرست نویسی توانچه نمایش ستمگرانه ای از توان و زور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلاطله
تصویر طلاطله
خروسک از بیماری ها، گوشکان (لوزتین)، درد بی درمان
فرهنگ لغت هوشیار
مباشرت در فارسی: کار گزاری پاکاری پیشکاری، سرپرستی، جالش گای آرامش، کار پردازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبازره
تصویر قبازره
زره قبامانند قبایی زره
فرهنگ لغت هوشیار
مبادرت در فارسی: یازش، شتاب شتابی کردن، دلیری کردن، پیشی پیشی گرفتن پیشی گرفتن سبقت گرفتن، شتاب کردن تعجیل نمودن، اقدام بامری کردن، پیشی سبقت: ... پادشاهی را بمکان او مفاخرت است و دولت را بخدمت او مباردت، تعجیل شتاب، اقدام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباهره
تصویر مباهره
خود ستایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباکره
تصویر مباکره
آمدن بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاطره
تصویر مخاطره
در خطر افکندن، در بلا و خطر افکندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباصره
تصویر مباصره
دید بانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاطره
تصویر مخاطره
((مُ طَ رَ یا رِ))
خود را به خطر افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جبابره
تصویر جبابره
((جَ ب ر یا رَ))
جمع جبار، گردنکشان، شجاعان، دلاوران، پادشاهان مستبد
فرهنگ فارسی معین