جدول جو
جدول جو

معنی طایگانی - جستجوی لغت در جدول جو

طایگانی
ابوالحسن علی بن محمد بن محمد بلخی قاضی طایگانی. وی بعنوان سفر حج به بغداد رفت و در آنجا از شعیب بن ادریس بلخی و ابراهیم بن عبدالله بن داود رازی استماع حدیث کرد. ابوبکر خطیب بغدادی از او نام برده و گفته است در سال 423 هجری قمری از وی حدیث نوشته ام، ولی از سرانجام کار او باخبر نیستم. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’)
احمد بن حفص طایگانی. بگفتۀ ابوسعد ادریسی از مردم طایگان بلخ است. وی از یحیی بن سلیم طایفی روایت کرده است و ابویعقوب یوسف بن علی ابار سمرقندی از وی روایت دارد و روایت رااز طایگانی در سمرقند یا کش فراگرفته است. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شایگان
تصویر شایگان
(پسرانه)
مرد بزرگ، شایسته و شایان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دایگانی
تصویر دایگانی
شیر دادن و پروردن کودک، دایگی، دایگی کردن، دایه بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بایگانی
تصویر بایگانی
عمل بایگان، ضبط، جایی که نامه ها و اسناد ادارات دولتی یا بنگاه های ملی نگهداری می شود، آرشیو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خدایگانی
تصویر خدایگانی
پادشاهی، مربوط به پادشاه، در علوم سیاسی سلطنتی، سمت پادشاه، شاهی، سلطنت
فرهنگ فارسی عمید
شهرکی است در نواحی بلخ از ایالت طخارستان و آنرا طایقان نیز گویند، دارای منبر (مسجد) و بازاری است و دو شعبه از رود جیحون از آن میگذرد و ازاین رو در نهایت سرسبزی و خرمی و آب فراوان است، (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’)، رجوع به طایقان شود
لغت نامه دهخدا
از مرتبتی پست، مردی از طبقۀ پست:
پایگاهی گر سری جوید درخت کج بود
کژ ... ؟ در دست استیصال بود،
سوزنی،
هر شاگرد پایگاهی خداوند حرمت و جاهی، (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
عمل خدایگان. حالت خدایگان. ریاست. بزرگی. (یادداشت بخط مؤلف) :
اگر کسی به هنر یا به فضل یا به نسب
خدایگانی یابد امیر دارد کار.
فرخی.
خدایگانی جز مر ترا همی نسزد
خدایگان جهان باش و از جهان برخور.
فرخی.
حجت مملکت بقول و بقهر
آیتی در خدایگانی دهر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(لَ/ لِ)
منسوب بهر یک از دو طالقان، طالقان بین قزوین و ابهر و طالقان بین بلخ و مروالرود، معروف به طالقان خراسان. و رجوع به انساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
منسوب به طالقان، نوعی جامۀ ابریشمی است که آن را اللبود الطالقانیه نامند و در طالقان خراسان ساخته میشود. (یعقوبی ص 65 ج 2). ابریشم مزبور از نوع ابریشم چین نیست بلکه از ابریشم مغرب است و ارزش آن از ابریشم چین کمتر و برابر با ابریشم مغرب باشد. (لطایف ثعالبی صص 128- 127) معهذاشهرت آن در حدود مغرب بیشتر است. (دزی ج 2 ص 19)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
از خاندانهای قدیم ایرانی در نجف اند و جد ایشان سید حسن معروف به میرحکیم پسر سیدعبدالحسین است که از شاگردان مجلسی در اصفهان و ابن الوندی در کاظمین بوده است. و شیخ علی حزین (متوفی 1183) و آقا احمد کرمانشاهی بر او تلمذ نموده اند. ایشان احوال وی درتاریخ حزین یاد کرده و دومین او را در ’مرآت الاحوال’ آورده است. از فرزندان این مرد دانشمندانی در قرن سیزدهم در نجف سکونت داشته اند مانند سید احمد بن الحسین بن الحسن میرحکیم که ترجمه احوالش در کرام البرره (ص 84) آمده است و سید باقر بن رضا بن احمد بن حسین بن حسن میرحکیم که ترجمه اش در همان کتاب (ص 180) آمده است و سید جعفر بن علی بن حسین بن حسن میرحکیم نیز در همان کتاب (ص 265) و سید جواد بن محمد بن علی بن حسن میرحکیم در همان کتاب (ص 289) و سید حسن بن محمد بن علی بن حسن میرحکیم که در همان کتاب (ص 352) یاد شده است
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به طابران (طوس). و آن یکی از دو شهری است که مجموع آندو را طوس مینامیده اند. گاه الف آن را حذف کنند. ولی صحیح همان طابران است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
بسیار و بی پایان و تمام ناشدنی، (ناظم الاطباء)، ویژه در گنج پادشاهی، (ناظم الاطباء) : که این موهبت از خداوند ما را به از گنج قارونی و شایگانی است، (سندبادنامه ص 231)، منسوب به شایگان، رجوع به شایگان شود
لغت نامه دهخدا
حسن حسنی باشا (1266- 1315 هجری قمری). منشی جریده النیل و مجلات الشمس و الزراعه و المعارف بقاهره و صاحب تصانیف عدیده است. (معجم المطبوعات ج 3 ستون 1253)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
ابراهیم. ملقب به برهان الدین و مکنی به ابواسحاق. وی یکی از بزرگان فقهای حنفیه است. در قاهره از حسن مقدس و دیگر دانشمندان کسب علم کرد و از ریاضی و فلک نیز مطلع بود. او راست: رساله در ربع مقنطر، و رسالۀ عروضیه، و شرح فرائض ابن شحنه. وی به سال 1197 هجری قمری در دمشق درگذشت. (ریحانه الادب از قاموس الاعلام ج 1 ص 575)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
دایگی. پرورشگری. عمل دایگان. عمل دایه. حضانت:
ازآن مهتران چار زن برگزید
که اندر گهر بد نژادش پدید
دو تازی دو دهقان ز تخم کیان
ببستند بر دایگانی میان.
فردوسی.
چو خوزانی بگاه دایگانی
چو نابینا بگاه دیده بانی.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
دورانش بحکم دایگانی
پرورد بشیر مهربانی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یْ / یِ)
رایگان. مفت و آسان. (بهار عجم) (آنندراج) (ارمغان آصفی) (از مجموعۀ مترادفات ص 318). مجانی:
ببخشش اگر پیش کانی بود
همه بهر او رایگانی بود.
فردوسی.
کند پیش درویش رامشگری
ورا رایگانی کند کهتری.
فردوسی.
خریدار دارم من از تو بسی به
چرا خدمت تو کنم رایگانی.
منوچهری.
چنان شاهی بچندین کامرانی
نگر تا چون تبه شد رایگانی.
(ویس و رامین).
اعیان ومقدمان چون بشنیدند این سخن، سخت غمناک شدند که بدین رایگانی، لشکر بدین بزرگی و ساختگی بباد شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 476).
اکنون که شنیدم از جهان من
آن نکتۀ خوب رایگانی.
ناصرخسرو.
جنون رایگانی دهد زرّ و گوهر
بداندیش تو جان دهد رایگانی.
امیرمعزی (از آنندراج).
خاقانیا اگرچه سخن نیک دانیا
این نکته را ز من بشنو رایگانیا
هجو کسی مکن که ز تو مه بود بسال
شاید که او پدر بود و تو ندانیا.
خاقانی.
عشق تو بجان خریدم ارچه
آتش همه جای رایگانیست.
خاقانی.
نباید کز سر شیرین زبانی
خورد حلوای شیرین رایگانی.
نظامی.
چو صاحب سخن زنده باشد سخن
بنزد همه رایگانی بود.
ابن نصیر.
چو فردوسی ببخشش رایگانی
بفضل خود به فردوسش رسانی.
عطار.
- برایگانی، رایگان. رایگانی. مفت و آسان. (بهار عجم) (آنندراج) :
مهر تو مرا چو جان عزیز است
از کف ندهم برایگانی.
کمال الدین اسماعیل
لغت نامه دهخدا
عمل بایگان
لغت نامه دهخدا
کم بها و کم قیمت و ارزان، (ناظم الاطباء)، اما جای دیگری دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
بطور شایستگی و لیاقت و سزاواری. (ناظم الاطباء) ، از روی دولت و توانگری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ماهگانه، ماهانه، (آنندراج)، و رجوع به ماهگانه و ماهانه شود
لغت نامه دهخدا
رودیست به مشرق افریقا در مملکت زنگبار که از سمت شرقی جبال کلیمانجارو سرچشمه گیرد و از دو سوی چپ و راست جاری شود و پس از قطع 420 هزارگز به قصبۀ همنام خود یعنی پانگانی منتهی شود و قصبۀ پانگانی در 5 درجه و 25 دقیقۀ عرض جنوبی و 26 درجه و 41 دقیقۀ طول شرقی واقعست و 5000 تن سکنه دارد و جزو اراضیی است که از این پیش در اجارۀ دولت آلمان بود
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته تالگانی تایگانی منسوب به طالقان از مردن طالقان، لهجه مردم طالقان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهگانی
تصویر ماهگانی
ماهانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدایگانی
تصویر خدایگانی
پادشاهی سلطنتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایگاهی
تصویر پایگاهی
مردی از طبقه (پست) از مرتبتی پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دایگانی
تصویر دایگانی
پرورش کودک، دلسوزی و محبت مادری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایگانی
تصویر بایگانی
ضبط شدن، در پرونده قرار گرفتن نامه، نگاهدارنده
فرهنگ لغت هوشیار
نگاهدارنده حافظ نگهبان، خزانه دار، کسی که نامه ها و سندهای اداری را در محلی ضبط کند ضباط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دایگانی
تصویر دایگانی
پرورش کودک، دلسوزی و محبت مادری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بایگانی
تصویر بایگانی
جایی که در آن اسناد و مدارک اداری نگه داری می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بایگانی
تصویر بایگانی
آرشیو، ضبط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بایگان
تصویر بایگان
آرشیویست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
مجانی
فرهنگ واژه فارسی سره
آرشیو، ضبط، طبقه بندی (اسناد) ، طبقه بندی شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد