جدول جو
جدول جو

معنی طایقان - جستجوی لغت در جدول جو

طایقان
دهی است جزء دهستان پشت گدار بخش حومه شهرستان محلات، واقع در 18هزارگزی شمال محلات و 18هزارگزی باختر راه شوسۀ قم به اصفهان، کوهستانی و سردسیری است با 600 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجاغلات، پنبه، صیفی کاری و انگور، شغل اهالی زراعت و قالیبافی، راه آن مالرو است و از طریق دودهک و خورهه میتوان ماشین برد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شایگان
تصویر شایگان
(پسرانه)
مرد بزرگ، شایسته و شایان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایقان
تصویر ایقان
یقین کردن، باور کردن، بی گمان دانستن، بی گمان شدن
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان خانیۀ بخش شبستر شهرستان تبریز، شش کیلومتری جنوب شبستر، چهارکیلومتری شوسۀ صوفیان و سلماس، جلگه ای و هوای آن معتدل است، دارای 2800 تن سکنۀ شیعه، آب آن از چشمه تأمین می شود و محصول آنجا غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) : گفت شخصی ... از کوههای مرند و وایقان پیش شیخ یعقوب می آید، (تاریخ مبارک غازانی، رشیدالدین فضل اﷲ چ کارل یان ص 152)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان اراضی بخش مرکزی شهرستان قم، واقع در 25هزارگزی جنوب باختری قم متصل به جادۀ قم اصفهان، جلگۀ کنار رودخانه وسردسیر با 600 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آنجا غلات، پنبه، انار و انجیر، شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است، مزرعه محمدآباد، حسین آباد، شاه آباد خرابه جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ طاق، (دهار)، رفها
لغت نامه دهخدا
از دیه های انار است، (تاریخ قم ص 137)، و در صفحۀ 69 همان کتاب آرد: عوض دهقان آن را بنا کرده است و از قدیمتر ضیاع انار است
از طسوج رودبار است، (تاریخ قم ص 114)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
به یقین دانستن، (از ’ی ق ن’) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 24)، بی گمان دانستن و بی گمان شدن، (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) :
مکان علمست نفست را زبان اندیشۀ رهرو
نزولت پایۀ او نی عروجت منزل ایقان،
ناصرخسرو،
با خود گفتم اگر بر دین اسلاف بی ایقان و تیقن ثبات کنم همچو آن جادو باشم، (کلیله و دمنه)،
مرد ایقان رست از وهم و خیال
موی ابرو را نمی گوید هلال،
مولوی،
به علم ار بگذری ز اسلام و ایمان
یقین اندررسی در ملک ایقان،
شبستری،
- ایقان بالشی ٔ، علم پیدا کردن بحقیقت چیزی بنظر استدلال و به همین جهت خداوند متعال متصف بیقین شود، (تعریفات)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نام یکی از اقطاعات بصره بوده است، و الف و نون آن علامت نسبت است. اقطاع مزبور به فرزندان خالد بن طلیق بن محمد بن عمران بن حصین خزاعی منسوب بوده است و خالد امور قضای بصره را بر عهده داشته است. (از معجم البلدان ج 2 ص 200)
لغت نامه دهخدا
شهرکی است در نواحی بلخ از ایالت طخارستان و آنرا طایقان نیز گویند، دارای منبر (مسجد) و بازاری است و دو شعبه از رود جیحون از آن میگذرد و ازاین رو در نهایت سرسبزی و خرمی و آب فراوان است، (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’)، رجوع به طایقان شود
لغت نامه دهخدا
(طُب ب)
بصیغۀ تثنیه، دهی است در بلخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
گیاهی است. مستوفی گوید:گلش مانند معصفر است، پخته بر افعی گزیده نهند، درد ساکن کند و زهر برآورد. نزهه القلوب خطی در تحت عنوان ’الادویه’ گوید قرطم بری است. رجوع به طریفان شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
لقب پادشاهان ’شهرک’ از حدود ماوراءالنهر. بنابر روایت کریستنسن دانمارکی، سلاطین ممالکی که مجاور سرحدهای شرقی و شمالی ایران بوده اند، اغلب به القاب مخصوصه معروفند، من جمله ’طالقان’ لقب پادشاه شهرک از حدود ماوراءالنهر بوده است. (ایران در زمان ساسانیان ترجمه رشید یاسمی ص 357)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
شهری است به خراسان بر حد میان طخارستان و ختلان، جائی است بر دامن کوه با کشت و برز بسیار. (حدودالعالم). شهری است به خراسان بر سد حد گوزگانان است و از آن این پادشاهی است، شهری با نعمت بسیار است و از او نبیذ بسیار خیزد و نمد خیزد. (حدود العالم). شهری است میان بلخ و مروالرود. از آن شهر است ابومحمد، محمود بن خداش الطالقانی. (منتهی الارب) (آنندراج). این شهر بین مروالرود و بلخ واقع، و میان این دو شهرستان سه روز یا سه منزل مسافت است، اصطخری گوید: بزرگترین شهرستان طخارستان طالقان میباشد. این شهرستان در زمین همواری واقع شده است و فاصله آن تا کوه یک تیر پرتاب است، نهری بزرگ و باغهای بسیار دارد، و به اندازۀ ثلث بلخ باشد، و بعد از طالقان و زوالین بزرگترین شهرستان طخارستان بشمار رود، جماعتی ازفضلاء از این خاک برخاسته اند، از آن جمله است ابومحمد، محمود بن خداش الطالقانی. (معجم البلدان ج 6). طالقان از ولایت طخارستان است، و از اقلیم چهارم، طولش از جزایر خالدات، فا. و عرض از خط استوا، ک. له. شهر کوچک است اکثر مردم آنجا جولاه باشد، و در او غله و میوه بسیار است، و معمور و آبادان است و از آنجا تا مرو شش فرسنگ مسافت است. (نزهه القلوب چ لیدن مقالۀ 3صص 179- 156). طالقان کرسی ولایت طخارستان، واقع دردومنزلی ولوالج و سه منزلی بدخشان است. (تاریخ مغول). آقای اقبال در حاشیۀ کتاب مذکور توضیح داده اند: هنوز هم به این اسم باقی، و در مشرق قندز و بر سر راه فیض آباد واقع است. (تاریخ مغول عباس اقبال ص 58). چون یزدجرد بمرد، از پس او هیجده سال ابن هرمز برادر کهتر که پیش پدر بود ملک بگرفت. آن پسر مهتر از سیستان بسوی ملک هیاطله رفت، به غرجستان و طخارستان و بلخ، و خبر خویش بگفت که برادر کهتر ملک بگرفت، و حق من است و از وی سپاه خواست، ملک او را طالقان داد، و گرامی کرد، و لکن سپاه ندادش. (ترجمه طبری بلعمی).
سوی طالقان آمد و مرورود
سپهرش همیداد گفتی درود.
فردوسی.
دگر طالقان شهر تا فاریاب
همیدون ببخش اندرون اندرآب.
فردوسی.
سوی طالقان آمد و مرورود
جهان پر شد از نالۀ نای و رود.
فردوسی.
و رجوع به تاریخ سیستان ص 26 و التفهیم چ تهران ص 335 و تاریخ بیهقی چ ادیب ص 200، 201، 544، 582 و جهانگشای جوینی چ لیدن ج 1 ص 92، 104، 105، 106، 119، 131، 132. و جهانگشای جوینی چ لیدن ج 2 ص 51، 58، 139، 194، 196، 200 و ترجمه ایران در زمان ساسانیان رشید یاسمی صص 357- 204 وحبیب السیر چ 1 تهران ج 1 ص 254، 430، 348، 171 و حبیب السیر چ تهران ج 2 ص 6، 15، 26، 127 و تاریخ مغول عباس اقبال ص 36، 47، 48، 50، 57، 58، 62، 64، 73، 171، 176 شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. واقع در هفت هزارگزی شمال مشهد و سه هزارگزی خاور کار خانه قند آبکوه. ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل. دارای 100 تن سکنه که شیعی مذهب و فارسی زبانند. آب آن از قنات و محصولش غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه این دهکده اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دایگان
تصویر دایگان
جمع دایه
فرهنگ لغت هوشیار
نگاهدارنده حافظ نگهبان، خزانه دار، کسی که نامه ها و سندهای اداری را در محلی ضبط کند ضباط
فرهنگ لغت هوشیار
هر دو گروه، هر دو سوی رود، کرانه های آسمان و زمین، خور آیان و خور بران تثنیه خافق در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی باشد مانند چتر که بر سر بزرگان میداشتند تا مانع تابش آفتاب گردد، خیمه و چادری که سه چهار لای بر روی هم دوخته باشند شامیانه. یا سایبان اخضر. آسمان. یا سایبان سیمابی. صبح صادق. یا سایبان ظلمانی. صبح کاذب، شب تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایقات
تصویر سایقات
مونث سایق سوق دهنده راننده محرک جمع سایقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایمان
تصویر زایمان
عمل زاییدن وضع حمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقیقان
تصویر رقیقان
دو سوراخ بینی، دو خایه، دو رگ پشت
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز مفت و جمله که آن را عوض بدلی نباید داد، هر چیز که بی رنج و محنت بدست آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایگان
تصویر شایگان
لایق، سزاوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طالقان
تصویر طالقان
پارسی تازی گشته تالگان تایگان نام شهری است
فرهنگ لغت هوشیار
خوارزمی (گمان می رود همان پاسبان پارسی باشد) دستیار، باژ گیر، پاسبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیقان
تصویر طیقان
جمع طاق، از ریشه پارسی تاک ها تاغ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقان
تصویر ایقان
بیقین دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقان
تصویر ایقان
بی گمان شدن، باور کردن، باور، یقین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفیقان
تصویر رفیقان
دوستان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سایبان
تصویر سایبان
آباژور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
مجانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زایمان
تصویر زایمان
وضع حمل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بایگان
تصویر بایگان
آرشیویست
فرهنگ واژه فارسی سره
اطمینان، اعتقاد، باور، یقین
فرهنگ واژه مترادف متضاد