جدول جو
جدول جو

معنی طایفا - جستجوی لغت در جدول جو

طایفا
(یِ)
جربادقانی محمدعلی. فرزند حاج محمدحسین ساکن جربادقان. جد اعلای ایشان ملا کمال الدین حسین در نجف اشرف ساکن بود، چون شیعه بود اهل روم آزار او میکردند به این سبب به جربادقان آمد. پادشاه دیندار شاه اسماعیل ماضی که به آنجا آمد از این معنی اطلاع یافته مهربانی بسیار کرده، چنانچه رقم معافی به او داده و تا حال به امضای پادشاهان رسید. مجملاً ملا محمدعلی به اصفهان آمده بخدمت علامه آقاحسین مشغول به تحصیل است. کمال آدمیت و مردمی دارد و سلیقه اش در نهایت درستی است. چون پیوسته در طواف کعبۀ معنی است طایف تخلص دارد. از اوست:
زبان و دل موافق ساز هنگام دعا کردن
به یک انگشت نتوان عقده ای از رشته واکردن.
شکستن همنشین هرکه شد حاجت روا گردد
که گردد سجده گاه خلق چون نی بوریا گردد.
تا توانی دل به احسان کسان مایل مکن
جام جم را کاسۀ دریوزۀ سایل مکن.
(از تذکرۀ نصرآبادی ج 2 ص 351).
و صاحب تذکرۀ گلشن ذیل طائف آرد: محمدعلی جربادقانی است و طائف مطاف بلاغت الفاظ و لطافت معانی. از اوست:
نه شبنم است به گلزار کامیاب شده
دلی که بسته به گل عندلیب آب شده.
(از تذکرۀ صبح گلشن).
و صاحب قاموس الاعلام آرد: طائف نامش محمدعلی است و یکی از شعرای ایران و از اهالی جرفادقان (گلپایگان) بوده از اوست:
زبان و دل موافق ساز هنگام دعا کردن
به یک انگشت نتوان عقده ای از رشته واکردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طایف
تصویر طایف
طواف کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طایفه
تصویر طایفه
جماعتی از مردم که آداب و اخلاق یا مذهب آنان یکی است، قوم، تیره، گروه، دسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایفا
تصویر ایفا
وفا کردن به عهد، به سر بردن پیمان دوستی، حق کسی را تمام دادن
فرهنگ فارسی عمید
(یِ فَ)
رجوع به طائفه شود
لغت نامه دهخدا
سلت، طراغوس
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به طائف شود
لغت نامه دهخدا
دومین مرتبه از مراتب نه گانه امراء و حکام چنگیزی است و بمعنی امیر لشکر است، (جامعالتواریخ رشیدی چ بلوشه ج 2 ص 470) : مناصب امراء و حکام آنجا بحسب مرتبه است و مراتب ایشان بدین ترتیب و موجب میشود مفصلاً: مرتبۀ اول: چینکسانک راه وزارت و نیابت داشته باشند، مرتبۀ دوم: طایفو امیر لشکر باشد، و هرچند بزرگ باشد رجوع بچینکسانک کند، الی آخرها، (جامعالتواریخ ج 2 ص 470)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
طائفی. محمد بن عبدالله بن افلح طایفی ثقفی. منسوب به طایف. از بشر بن عاصم روایت کرده است و ثوری و عبدالله بن مبارک از او روایت دارند. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
محمد بن مسلم طایفی. منسوب به طایف. از عبدالله بن دینار و ابراهیم بن میسره روایت کرده است و یحیی بن سلیم طایفی و عراقیان از وی روایت دارند. و عبدالرحمن بن مهدی گفته است که محمد بن مسلم صحاحی نوشته است. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’)
طائفی. ابویعلی عبدالله بن عبدالرحمن یعلی بن کعب ثقفی طایفی. منسوب به طایف. وی از عطا روایت کرده است. ابن مبارک و ابوعاصم از او روایت دارند. (از انساب سمعانی برگ 364 ’ب’)
محمد بن سعید طایفی. منسوب به طایف. از اهر بن عبدالله بن حسن خزاعی روایت کرده است. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’)
مسلم بن عبد ربه طایفی. منسوب به طایف. از سفیان ثوری روایت کرده است و حسن بن یزید بن معاویه از وی روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’)
یحیی بن سلیم طایفی. منسوب به طایف. از محمد بن مسلم طایفی روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’). رجوع به محمد بن مسلم طائفی شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
منسوب به طایف که شهری است در 12فرسخی مکه. (سمعانی). رجوع به طائفی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایفا
تصویر ایفا
بسر آوردن وعده بپایان بردن وعده، حق کسی را تمام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طایف
تصویر طایف
طواف کننده، شبگرد عسس
فرهنگ لغت هوشیار
مونث طایف، جماعتی از مردم دسته گروه، پاره ای از چیزی، جمع طایفات (طائفات) طوایف (طوائف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طایفی
تصویر طایفی
منسوب به طایف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طایف
تصویر طایف
((یِ))
طواف کننده، شبگرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طایفه
تصویر طایفه
((یِ فِ))
مؤنث طایف، تیره، دسته، پاره ای از چیزی، جمع طوایف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طایفه
تصویر طایفه
تیره، ویس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایفا
تصویر ایفا
انجام
فرهنگ واژه فارسی سره
آل، اعقاب، امت، ایل، تیره، جماعت، جنس، خاندان، خانواده، دسته، دودمان، سلسله، عشیره، قبیله، قوم، گروه، ملت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اجرا، اعمال، انجام، ادا، وفای به عهد
فرهنگ واژه مترادف متضاد