جدول جو
جدول جو

معنی طایط - جستجوی لغت در جدول جو

طایط
(یِ)
رجوع به طائط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طایی
تصویر طایی
از قبیلۀ طی، برای مثال نماند حاتم طایی ولیک تا به ابد / بماند نام بلندش به نیکویی مشهور (سعدی - ۱۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طایف
تصویر طایف
طواف کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طایل
تصویر طایل
وسیع، گسترده، کنایه از زیاد، فایده، سود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غایط
تصویر غایط
سرگین، پلیدی انسان، زمین پست، مغاک، موضع قضای حاجت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طایع
تصویر طایع
فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند
فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، مطاوع، مطواع، عبید، منقاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طایر
تصویر طایر
پرواز کننده، پرنده، پرنده ای که به آن فال می زنند،
کنایه از فال
طایر فلک: فرشته
طایر قدس: فرشته، طایر فلک
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
میان هر یک از دو چوب کشتی و بقولی یکی از چوبهای زورق. و بگفته ای وسط کشتی. لبید گوید: فالتام طائقهاالقدیم فاصبحت ما ان یقوم دراها ردفان. اصمعی گوید: طائق چیزی است که از کشتی نمودار باشد مانند تندیی که از کوه فرودآمده باشد. (ذیل اقرب الموارد از اللسان). رجوع به طائق شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
صفا اطیط، صفاالاطیط، موضعی است که در شعر امروءالقیس بدین سان آمده است:
لمن الدیار عرفتها بسحام
فعمایتین فهضب ذی اقدام
فصفاالاطیط فصاحتین فعاشم
تمشی النعام به مع الارآم
دارٌ لهند و الرباب و فرتنی ̍
و لمیس قبل حوادث الایام.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
مراد زمینی است در داخل شهر که اطراف آن دیوار کشیده باشند و در آن زراعت کنند. این گونه زمینها را امروزدر سبزوار حیط بر وزن نمط و در مشهد حیطه بر وزن بیضه گویند. (حواشی تاریخ بیهق از بهمنیار ص 332)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
از نواحی یمامه است. حفصی گوید: سوق الفقی آنجا بوده است. (معجم البلدان ج 2 ص 204)
لغت نامه دهخدا
یکی از شاگردان هرمس المثلث بالحکمه بوده است، (قفطی ص 150)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به طائف شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به طائع شود
لغت نامه دهخدا
(اُ طَ)
نام کوهی است. (از متن اللغه) (آنندراج) ، ظرف ساختن برای کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اظراف کسی متاعی را، برای وی ظرفی ساختن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، اظراف به کسی، یاد کردن نام وی را به زیرکی و هوشمندی یا مهارت. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، اظراف مرد، فزونی یافتن ظروف وی. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به طائر شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نام یکی از تازیان که بنابه گفتۀ خواندمیر پس از مرگ نرسی به کشور ایران تاختن آورد. خواندمیر ذیل وقایع سلطنت شاپور ذوالاکتاف آرد: بعد از فوت هرمزبن نرسی در اطراف عالم این خبر شایع شد که پادشاه عجم قدم بصحرای عدم نهاد و از او پسری نمانده که ضبط مملکت نماید. لاجرم حکام اطراف در تسخیر آن ملک طمع نموده، طایرنامی از اعراب با لشکری بسان عقاب بعضی از ممالک فرس را نشیمن ساخت و به چنگال عذاب و منقار عقاب مراسم قتل و غارت بتقدیم رسانید و چون سن شاهپور به شانزده سالگی رسید و از کیفیت جرأت طایر واقف گردید با سپاه موفور به دیار عرب رفته، بسیاری از آن طایفه را به تیغ بیدریغ بگذرانید و از کشیدن انتقام دقیقه ای مهمل و نامرعی نگذاشت. (حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 229- 230). ظاهراً این طایر تصحیف طاهر غسانی باشد که نام وی گذشت. رجوع به طائر، طاهر غسانی و تاریخ گزیده ج 1 ص 107 شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
طائد. پایدار. ثابت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
فروروندۀ در باطل. احمقی که خیری در او نیست و بقولی احمق پلید. یقال: رجل طائخ. (ذیل اقرب الموارد از اللسان)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به طائش شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
هالک. یا مشرف بر هلاک، سرگشته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ ضَ مَ)
اطیط شتر، ناله کردن آن. (از اقرب الموارد). بانگ شتر بزاری. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ناله کردن شتران از ماندگی یا از جدایی بچه یا از ناتوانی ولاغری. و گویند: لاآتیک ما اطت الابل، یعنی نخواهم آمدترا گاهی که شتر ناله کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بانگ ناقه. (مهذب الاسماء). نالیدن و زاری کردن شتر از ماندگی یا جدا شدن از کرۀ خود و این نالۀ آوازی است که از درون شتر برخیزد، چه هنگام نوشیدن آب آوازی از پری شکم حیوان برمی آید. (از متن اللغه) ، اظرار رونده، افتادن وی در سرزمین پر از سنگ تیز و سخت. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، اظرار زمین، فزونی یافتن سنگهای تیز و گرد آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه).
- امثال:
اظرّی فانک ناعله، به طاء معروف تر است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به مثل ’اطرّی فانک ناعله’ در ذیل مدخل اطرار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حایط
تصویر حایط
دیوار بست، دیوار جدار، جمع حیطان حیاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غایط
تصویر غایط
پلیدی، مدفوع، گوه، ککه، نجاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طایع
تصویر طایع
فرمانبردار مطیع، خواهان راغب، جمع طایعین (طائنین) طوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طایف
تصویر طایف
طواف کننده، شبگرد عسس
فرهنگ لغت هوشیار
برنده قاطع، فزونی مزیت، توانایی قدرت، توانگری، فراخی وسعت، فایده سود نفع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طایه
تصویر طایه
پشت بام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطیط
تصویر اطیط
غار و غور شکم، یزو از گیاهان، نام کوهی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طایر
تصویر طایر
((یِ))
پرواز کننده، پرنده، مرغ، جمع طیور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طایع
تصویر طایع
((یِ))
فرمانبردار، طبع، مطیع، خواهان، راغب، جمع طایعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طایف
تصویر طایف
((یِ))
طواف کننده، شبگرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طایل
تصویر طایل
((یِ))
برنده، قاطع، فزونی، مزیت، توانایی، قدرت، توانگری، فراخی، وسعت، فایده، سود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حایط
تصویر حایط
((یِ))
دیوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غایط
تصویر غایط
((یَ))
زمین پست، مدفوع انسان
فرهنگ فارسی معین