جدول جو
جدول جو

معنی طای - جستجوی لغت در جدول جو

طای
شای، معرب چای، (دزی ج 2 ص 19)، رجوع به چای شود
لغت نامه دهخدا
طای
دهی از دهستان راوه رود بخش کامیاران شهرستان سنندج، واقع در 38هزارگزی شمال باختر کامیاران و 2هزارگزی هندیمن، کوهستانی و سردسیر است با 1532تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا انواع میوه ها ولبنیات، شغل اهالی باغبانی و گله داری است، راه مالرو و دبستان دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طایل
تصویر طایل
وسیع، گسترده، کنایه از زیاد، فایده، سود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طایع
تصویر طایع
فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند
فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، مطاوع، مطواع، عبید، منقاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طایر
تصویر طایر
پرواز کننده، پرنده، پرنده ای که به آن فال می زنند،
کنایه از فال
طایر فلک: فرشته
طایر قدس: فرشته، طایر فلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طایف
تصویر طایف
طواف کننده
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
رجوع به طائع شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به طائل شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
هالک. یا مشرف بر هلاک، سرگشته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
فروروندۀ در باطل. احمقی که خیری در او نیست و بقولی احمق پلید. یقال: رجل طائخ. (ذیل اقرب الموارد از اللسان)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
طائد. پایدار. ثابت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نام یکی از تازیان که بنابه گفتۀ خواندمیر پس از مرگ نرسی به کشور ایران تاختن آورد. خواندمیر ذیل وقایع سلطنت شاپور ذوالاکتاف آرد: بعد از فوت هرمزبن نرسی در اطراف عالم این خبر شایع شد که پادشاه عجم قدم بصحرای عدم نهاد و از او پسری نمانده که ضبط مملکت نماید. لاجرم حکام اطراف در تسخیر آن ملک طمع نموده، طایرنامی از اعراب با لشکری بسان عقاب بعضی از ممالک فرس را نشیمن ساخت و به چنگال عذاب و منقار عقاب مراسم قتل و غارت بتقدیم رسانید و چون سن شاهپور به شانزده سالگی رسید و از کیفیت جرأت طایر واقف گردید با سپاه موفور به دیار عرب رفته، بسیاری از آن طایفه را به تیغ بیدریغ بگذرانید و از کشیدن انتقام دقیقه ای مهمل و نامرعی نگذاشت. (حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 229- 230). ظاهراً این طایر تصحیف طاهر غسانی باشد که نام وی گذشت. رجوع به طائر، طاهر غسانی و تاریخ گزیده ج 1 ص 107 شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به طائر شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به طائط شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به طائش شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به طائف شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
میان هر یک از دو چوب کشتی و بقولی یکی از چوبهای زورق. و بگفته ای وسط کشتی. لبید گوید: فالتام طائقهاالقدیم فاصبحت ما ان یقوم دراها ردفان. اصمعی گوید: طائق چیزی است که از کشتی نمودار باشد مانند تندیی که از کوه فرودآمده باشد. (ذیل اقرب الموارد از اللسان). رجوع به طائق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خای
تصویر خای
در زیر دندان نرم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جای
تصویر جای
مطلق مکان، جا، مقام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثای
تصویر ثای
تباهی زخم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیب به معنی ساینده آید به مفاهیم ذیل: الف: لمس کننده مماس شونده: آسمان سا پهلوسا جبهه سا جبین سا فلک سا. ب: نرم کننده خرد کننده: ادویه سا بوی سا پیل سا جگر سا عنبر سا مشک سا. ج: افسون کننده: پری سا. در ترکیب به معنی ساینده آید پولاد سای سرمه سای نمک سای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زای
تصویر زای
خود گرفتن سر سنگینی
فرهنگ لغت هوشیار
فکر، اندیشه، تدبیر، طرح، نقشه اندیشه و تدبیر، پنداشتن، تدبیر خردمندانه، دیدن، دانستن، پارسی تازی گشته رای (خرد عقل) بوشا اندیشه فکر، عقیده اعتقاد، شور مشورت، قصد عزم، جولان خاطر است در مقدماتی که امید میرود که منتج به نتیجه گردد، نظر حاکم درباره مدعی و مدعی علیه حکم، نظر قاضی در تفسیر قانون. یا اصحاب قیاس اصحاب قیاس پیروان ابو حنیفه جمع آرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بای
تصویر بای
ثروتمند، پولدار، متمول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دای
تصویر دای
هر چینه ورده و مرتبه از دیوار گلی داو
فرهنگ لغت هوشیار
برنده قاطع، فزونی مزیت، توانایی قدرت، توانگری، فراخی وسعت، فایده سود نفع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طایف
تصویر طایف
طواف کننده، شبگرد عسس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طایع
تصویر طایع
فرمانبردار مطیع، خواهان راغب، جمع طایعین (طائنین) طوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طایل
تصویر طایل
((یِ))
برنده، قاطع، فزونی، مزیت، توانایی، قدرت، توانگری، فراخی، وسعت، فایده، سود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طایف
تصویر طایف
((یِ))
طواف کننده، شبگرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طایع
تصویر طایع
((یِ))
فرمانبردار، طبع، مطیع، خواهان، راغب، جمع طایعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طایر
تصویر طایر
((یِ))
پرواز کننده، پرنده، مرغ، جمع طیور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رای
تصویر رای
رأی، ایده
فرهنگ واژه فارسی سره
فراخی، وسعت، فزونی، توانایی، قدرت، تحول، دارایی، توانگری، غنا، سود، فایده، نفع، منفعت، بهره، وسیع، گسترده، بسیار، زیاد، وافر، فراوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند پادشاه طایعی به وی داد و گفت برو و خزینه را مهر کن، دلیل که جاه و بزرگی یابد، زیرا که تاویل طایعی بهتر از انگشترین بود. محمد بن سیرین
دیدن طایع به خواب بر سه و جه است. اول: جاه و بزرگی. دوم: خزانه داری. سوم: جمع کردن مال.
اگر بیند امیری یا بزرگی طایعی به وی داد، دلیل که مال خود به وی سازد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب