دهی است از دهستان لار بخش حومه شهرستان شهرکرد در12 هزارگزی جنوب شهرکرد، کنار راه طاگانک به شهرکرد. جلگه. معتدل. با 2138 سکنه. آب آن از قنات و رودخانه محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت گله داری. صنایع دستی قالی بافی. راه آن ماشین رو است. دبستانی دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان لار بخش حومه شهرستان شهرکرد در12 هزارگزی جنوب شهرکرد، کنار راه طاگانک به شهرکرد. جلگه. معتدل. با 2138 سکنه. آب آن از قنات و رودخانه محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت گله داری. صنایع دستی قالی بافی. راه آن ماشین رو است. دبستانی دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
شلیل، درختی از تیرۀ گل سرخیان با میوه ای لطیف و شیرین و شبیه زردآلو به رنگ سرخ و زرد، تالانک، تالانه، رنگینا، شفرنگ، شلیر، شفترنگ، شکیر، رنگینان
شَلیل، درختی از تیرۀ گل سرخیان با میوه ای لطیف و شیرین و شبیه زردآلو به رنگ سرخ و زرد، تالانَک، تالانِه، رَنگینا، شَفرَنگ، شَلیر، شَفترَنگ، شَکیر، رَنگینان
شلیل، درختی از تیرۀ گل سرخیان با میوه ای لطیف و شیرین و شبیه زردآلو به رنگ سرخ و زرد، رنگینا، تالانه، رنگینان، شلیر، شکیر، شفترنگ، شفرنگ، مالانک
شَلیل، درختی از تیرۀ گل سرخیان با میوه ای لطیف و شیرین و شبیه زردآلو به رنگ سرخ و زرد، رَنگینا، تالانِه، رَنگینان، شَلیر، شَکیر، شَفترَنگ، شَفرَنگ، مالانَک
در حدودالعالم این کلمه آمده است و آنرا در فرهنگها نیافتم و ظاهراً نوعی از چرم و پوست پیراسته باشد: و از این ناحیت (سند) پوست و چرم و ابانکها سرخ و نعلین و خرما و پانید خیزد
در حدودالعالم این کلمه آمده است و آنرا در فرهنگها نیافتم و ظاهراً نوعی از چرم و پوست پیراسته باشد: و از این ناحیت (سند) پوست و چرم و ابانکها سرخ و نعلین و خرما و پانید خیزد
شابانک. شاهبانک. شاهباپک. شابابک. شاهنانج. شابالج. شاهبابک. شابانج. شاه بانج. شافامج. معرب شابانک که برنوب باشد. (فهرست مخزن الادویه). دکتر معین در حاشیۀ برهان قاطع ذیل شابانک نویسد: ’بدانکه مرادف این لفظ، شابابک (است) که به جای نون بای تازی باشد. معرب آن شابابج نیز است که به عربی برنوف خوانند، چنانچه صاحب گولیس به سند (مالایسعالطبیب جهله) نوشته، و آن درختی است که برگش شبیه به برگ زعرور و مزغب و منبت آن مصر است’. (برهان قاطعچ کلکته ص 454 ح). ولی باید دانست که معرب این کلمه ’شافانج’ و ’شابانک’ است کونیزاادورا. (دزی ج 1ص 714 و 716) و بنابراین شابانک که مخفف ’شاه بانک’ است صحیح است که به همین صورت نیزتعریب شده. (دزی ج 1 ص 717) (ذیل ص 1218 برهان قاطع چ معین). برنوب. برنوف. تس سگ. حب الشبرم البرّی. بنفسج الکلاب. قسوهالکلاب. شجرۀ ابراهیم کوچک. یا شجرۀ مریم. دوائی است که به تازی بنفسج الکلاب و به شیرازی تس سگ گویند. (برهان) (آنندراج). و صاحب اختیارات بدیعی آرد: شاهبانک و شابانج و غابانک نیز گویند و شابانک و شاه بانج هم گویند و آن بنفسج الکلاب است، به عربی قسوهالکلاب گویند. و صاحب جامع گوید برنوف است و هم او گوید از قول غافقی که نوعی از قیصوم است، و از قول صاحب حاوی گوید حب ّ شبرم برّی است و مؤلف گوید اینهمه اقوال خلاف است. آنچه محقق است بنفسج الکلاب است. به شیرازی آن را تس سگ خوانند. گرم و خشک است در دوّم، صرع را سودمند بود و قطع آب رفتن از دهن بکند، خاصه از دهان کودکان و محلل ریاح شکم ایشان بود و زخمها، و قائم مقام مرزنجوش بود - انتهی. و صاحب تحفه ذیل برنوف آرد: به فارسی شابانک و معرّب او شابانج است درختی است قریب به درخت انار و پرشاخ و برگش شبیه به برگ زعرور و از آن تیره تر و مزغب و رایحۀ او تند و بدبوی و شکوفۀ او مثل خوشه و با زردی و وسط شکوفۀ او زغب دارد. در دوم گرم و خشک و محلل و مجفف رطوبات و منقی دماغ و شکننده بادها و عصارۀ برگ او جهت صرع اطفال و سیلان رطوبات دهن و تحلیل ریاح و تقویت معده و تسکین درد احشاء ایشان شرباً و ضماداً نافع، و سه درهم آن با یک دانگ جاوشیر مسهل قوی است و یک مثقال او با یک حبۀ جاوشیر مسکن مغص کل حیوان که از سردی باشد و سعوط او با عصارۀ سداب و جند و روغن بادام تلخ جهت رفع نسیان و جمود و تنقیۀ دماغ و بوئیدن برگ او جهت سدۀ منخرین و اغشیۀ دماغ و زکام و ذرور برگ خشک او جهت التیام قروح و ضماد او با زفت جهت خزاز نافع و مضر امعا و مصلحش صمغ عربی و بدلش مرزنجوش و قدر شربت از عصارۀ او تا سه مثقال و از برگ خشک او تا دو درهم است - انتهی. و صاحب مخزن الادویه گوید: شاهبانگ و شابانک و غابانک نیز نامند. در ماهیت آن، خلاف است بعضی گویند بنفسج الکلاب که به عربی قسوهالکلاب نامند و بعضی جمسفرم بری، و صاحب جامع و نواب مرحوم برنوف دانسته اند که شجر ابراهیم کوچک است و نیز از قول غافقی نقل کرده که نوعی از قیصوم است و از قول صاحب حاوی که حب شبرم بری است. و صاحب اختیارات بدیعی گفته که همه اینها خلاف است و محقق آن است که بنفسج الکلاب است که به شیرازی آن را تس سگ گویند طبیعت آن گرم و خشک است در دوم... جهت صرع و آب رفتن از دهان خصوصاً اطفال و تحلیل ریاح شکم ایشان و زخمها وقائم مقام مرزنجوش است - انتهی. و ذیل برنوف آرد: به فارسی شابانک نامند که معرب آن شابانج است... درختی است قریب به انار و پرشاخ، و برگ آن شبیه به برگ زعرور و از آن تیره تر و مزغب و رائحۀ آن تند و بدبو و شکوفۀ آن مانند خوشه و با زردی و وسط شکوفۀ آن زغب دار. طبیعت آن در دوم گرم و خشک. افعال و خواص آن: محلل و مخفف رطوبات و شکننده بادهای غلیظ بارد و عصارۀبرگ آن جهت صرع اطفال و سیلان رطوبات از دهان و تحلیل ریاح و تقویت معده و تسکین درد احشای ایشان شرباً و نیل سائیده با آب آن بر مفاصل و اصداع و پره های بینی و گردن و شکم و کفهای دست و پای ایشان مالیده و به دستور خورانیدن مقدار یک درهم عصارۀ برگ آن محلول بالین مرضعۀ ایشان به چند دفعه جهت امراض مذکور و ام الصبیان نافع وآشامیدن سه درهم از عصارۀ آن با یک دانگ جاوشیر مسهل قوی بلغم محترق به سوی سودا و دافع اوجاع حادث از آن است و یک مثقال آن با یک حبۀ جاوشیر مسکن وجع قولنج مردان و زنان و مغص و کل حیوانات که از سردی باشد و سعوط و عصارۀ آن با عصارۀ سداب و جند بیدستر و روغن بادام تلخ جهت جمود و نسیانی که به یونانی ابلمیس نامند و تنقیۀ دماغ سه روز متوالی و بوئیدن برگ آن جهت تفتیح سدۀ منخرین و اغشیۀدماغ و زکام و ذرور برگ خشک آن جهت التیام قروح و ضماد آن با زفت جهت خزاز نافع، مضر امعاء، مصلح آن صمغ عربی، بدل آن مرزنجوش، مقدار شربت از عصارۀ آن تاسه مثقال و از برگ خشک آن تا دو درهم و نیم است - انتهی. و ابن البیطار در مفردات الأدویه ذیل شاهبابک آرد: شاهباپک و یقال شابابک و هو البرنوف. قال الغافقی: قیل انه ضرب من القیصوم و یاقل انه شاهنانج و فی الحاوی انه حب الشبرم البری و رایت فی بعض الکتب ان الشاهبایک هی شجره ابراهیم الصغیره التی تکون فی الدور و هی التی یسمیها بعض الناس شجره مریم و تتخذ فی الدور و الصحیح فیه ما ذکرته اولا و انه البرنوف. و ذیل برنوف آرد: هو من نبات ارض مصر و بها تسمی هکذا قال التمیمی فی المرشد و یقال له الشابانک و الشابالج ایضاً و هو کثیر الموجود بمصر و قد یکبر شجره حتی یقارب شجر الرمان فی العظم و کثره الاغصان و الورق، وورقه اشبه شی ٔ بورق و عیدان البیلسان و قد یشبه ایضاً ورق الزعرور غیر ان ورقه اغبر مزغب و له رائحه حاده بشعه فیها ثقل علی الطباع تقرب من روائح فروع الشجر المسماه بخور مریم و یزهر زهراً کثیراً فی عناقیه شبیهه بنبات الغاسول و فی وسط زهره زغب یضرب فی لونه للی الصفره یشاکل زهر القیصوم فی المنظر و هو حار فی الدرجه الثانیه یابس فیها و قد تنفع عصاره ورقه من اوجاع الصبیان و من الصرع الذی یعرض للاطفال منفعه بالغه عظمیه اذا حل النیلج بماء هذه الشجره و مسح علی مفاصلهم و آنافهم و اصداغهم و رقابهم و بطون اکفهم و اسافل اقدامهم و هو طرّاد للریاح الغلیظه البارده ان سقوا من عصیر ورقه وزن درهم بلبن امهاتهم و اظاّرهم و شم ورقه نافع من الزکام مفتح للسدد الکائنه فی اغشیه الدماغ و لما یعرض فی المنخرین من السدد و الریاح و اذا سقی الاطفال منه عند الوجع العارض فی اجوافهم و الامغاص العارضه سهم من الریاح البارده ینفعهم ویطرد الریاح الکائنه فی بطونهم و یقوی معدهم و یقطععنهم سیلان اللعاب و قد ینفع من الاوجاع الحادثه من احتراق البلغم و انقلابه الی المره السوداء، و ان شرب الرحال و النساء من عصارته اعنی ماء ورقه الرطب عند الامغاص و وجع القولنج مع یسیر من الجاورشیر نفعهم و حلل الامغاص عنهم و اطلق الطبیعه و قد یسعط بعصاره ورقه مع الدهن المعتصر من ثمر الکهنایا او مع الجند بادستر مع عصاره السداب الرطب و دهن اللوز المر اصحاب الایلمیا ثلاثه ایام فینتفعون به نفعاً بینا - انتهی. و داود ضریر انطاکی در تذکره ذیل برنوف آرد: برنوف، هو الشاه بابک بالفارسیه نبات کثیرالوجود بمصر لافرق بینه و بین الطیون الا نعومه اوراقه و عدم الدبق فیه و اظنه لایختص ّ بزمن و فی رائحته لطف لاثقل سبط بعید الشبه من بخور مریم، حار یابس فی الثالثه او یبسه فی الثانیه، شدید النفع فی قطع الریاح و المغص من کل حیوان و اللعاب السائل و الریاح خصوصاً مع الجاوشیر و السعوط بمائه مع عصاره السذاب و دهن اللوز المر و الجند بیدستر ینقی الدماغ و یذهب الصرع و الجمود و النسیان عن تجربه حکمیه و یداوی به سائرما یعرض للاطفال فینجح و اجود ما استعمل بالبانهم و سحیق یابسه یجفف القروح و یدمل و ینفع من القراع مع الصبر و الزفت و عصارته تقوی الاسنان و هو یضر المعاء و یصلحه الصمغ وشربته الی ثلاثه و بدله المرزنجوش - انتهی
شابانک. شاهبانک. شاهباپک. شابابک. شاهنانج. شابالج. شاهبابک. شابانج. شاه بانج. شافامج. معرب شابانک که برنوب باشد. (فهرست مخزن الادویه). دکتر معین در حاشیۀ برهان قاطع ذیل شابانک نویسد: ’بدانکه مرادف این لفظ، شابابک (است) که به جای نون بای تازی باشد. معرب آن شابابج نیز است که به عربی برنوف خوانند، چنانچه صاحب گولیس به سند (مالایسعالطبیب جهله) نوشته، و آن درختی است که برگش شبیه به برگ زعرور و مزغب و منبت آن مصر است’. (برهان قاطعچ کلکته ص 454 ح). ولی باید دانست که معرب این کلمه ’شافانج’ و ’شابانک’ است کونیزاادورا. (دزی ج 1ص 714 و 716) و بنابراین شابانک که مخفف ’شاه بانک’ است صحیح است که به همین صورت نیزتعریب شده. (دزی ج 1 ص 717) (ذیل ص 1218 برهان قاطع چ معین). برنوب. برنوف. تُس سگ. حب الشبرم البرّی. بنفسج الکلاب. قسوهالکلاب. شجرۀ ابراهیم کوچک. یا شجرۀ مریم. دوائی است که به تازی بنفسج الکلاب و به شیرازی تس سگ گویند. (برهان) (آنندراج). و صاحب اختیارات بدیعی آرد: شاهبانک و شابانج و غابانک نیز گویند و شابانک و شاه بانج هم گویند و آن بنفسج الکلاب است، به عربی قسوهالکلاب گویند. و صاحب جامع گوید برنوف است و هم او گوید از قول غافقی که نوعی از قیصوم است، و از قول صاحب حاوی گوید حب ّ شبرم برّی است و مؤلف گوید اینهمه اقوال خلاف است. آنچه محقق است بنفسج الکلاب است. به شیرازی آن را تُس سگ خوانند. گرم و خشک است در دوّم، صرع را سودمند بود و قطع آب رفتن از دهن بکند، خاصه از دهان کودکان و محلل ریاح شکم ایشان بود و زخمها، و قائم مقام مرزنجوش بود - انتهی. و صاحب تحفه ذیل برنوف آرد: به فارسی شابانک و معرّب او شابانج است درختی است قریب به درخت انار و پرشاخ و برگش شبیه به برگ زعرور و از آن تیره تر و مزغب و رایحۀ او تند و بدبوی و شکوفۀ او مثل خوشه و با زردی و وسط شکوفۀ او زغب دارد. در دوم گرم و خشک و محلل و مجفف رطوبات و منقی دماغ و شکننده بادها و عصارۀ برگ او جهت صرع اطفال و سیلان رطوبات دهن و تحلیل ریاح و تقویت معده و تسکین درد احشاء ایشان شرباً و ضماداً نافع، و سه درهم آن با یک دانگ جاوشیر مسهل قوی است و یک مثقال او با یک حبۀ جاوشیر مسکن مغص کل حیوان که از سردی باشد و سعوط او با عصارۀ سداب و جُند و روغن بادام تلخ جهت رفع نسیان و جمود و تنقیۀ دماغ و بوئیدن برگ او جهت سدۀ منخرین و اغشیۀ دماغ و زکام و ذرور برگ خشک او جهت التیام قروح و ضماد او با زفت جهت خزاز نافع و مضر امعا و مصلحش صمغ عربی و بدلش مرزنجوش و قدر شربت از عصارۀ او تا سه مثقال و از برگ خشک او تا دو درهم است - انتهی. و صاحب مخزن الادویه گوید: شاهبانگ و شابانک و غابانک نیز نامند. در ماهیت آن، خلاف است بعضی گویند بنفسج الکلاب که به عربی قسوهالکلاب نامند و بعضی جمسفرم بری، و صاحب جامع و نواب مرحوم برنوف دانسته اند که شجر ابراهیم کوچک است و نیز از قول غافقی نقل کرده که نوعی از قیصوم است و از قول صاحب حاوی که حب شبرم بری است. و صاحب اختیارات بدیعی گفته که همه اینها خلاف است و محقق آن است که بنفسج الکلاب است که به شیرازی آن را تس سگ گویند طبیعت آن گرم و خشک است در دوم... جهت صرع و آب رفتن از دهان خصوصاً اطفال و تحلیل ریاح شکم ایشان و زخمها وقائم مقام مرزنجوش است - انتهی. و ذیل برنوف آرد: به فارسی شابانک نامند که معرب آن شابانج است... درختی است قریب به انار و پرشاخ، و برگ آن شبیه به برگ زعرور و از آن تیره تر و مزغب و رائحۀ آن تند و بدبو و شکوفۀ آن مانند خوشه و با زردی و وسط شکوفۀ آن زغب دار. طبیعت آن در دوم گرم و خشک. افعال و خواص آن: محلل و مخفف رطوبات و شکننده بادهای غلیظ بارد و عصارۀبرگ آن جهت صرع اطفال و سیلان رطوبات از دهان و تحلیل ریاح و تقویت معده و تسکین درد احشای ایشان شرباً و نیل سائیده با آب آن بر مفاصل و اصداع و پره های بینی و گردن و شکم و کفهای دست و پای ایشان مالیده و به دستور خورانیدن مقدار یک درهم عصارۀ برگ آن محلول بالین مرضعۀ ایشان به چند دفعه جهت امراض مذکور و ام الصبیان نافع وآشامیدن سه درهم از عصارۀ آن با یک دانگ جاوشیر مسهل قوی بلغم محترق به سوی سودا و دافع اوجاع حادث از آن است و یک مثقال آن با یک حبۀ جاوشیر مسکن وجع قولنج مردان و زنان و مغص و کل حیوانات که از سردی باشد و سعوط و عصارۀ آن با عصارۀ سداب و جند بیدستر و روغن بادام تلخ جهت جمود و نسیانی که به یونانی ابلمیس نامند و تنقیۀ دماغ سه روز متوالی و بوئیدن برگ آن جهت تفتیح سدۀ منخرین و اغشیۀدماغ و زکام و ذرور برگ خشک آن جهت التیام قروح و ضماد آن با زفت جهت خزاز نافع، مضر امعاء، مصلح آن صمغ عربی، بدل آن مرزنجوش، مقدار شربت از عصارۀ آن تاسه مثقال و از برگ خشک آن تا دو درهم و نیم است - انتهی. و ابن البیطار در مفردات الأدویه ذیل شاهبابک آرد: شاهباپک و یقال شابابک و هو البرنوف. قال الغافقی: قیل انه ضرب من القیصوم و یاقل انه شاهنانج و فی الحاوی انه حب الشبرم البری و رایت فی بعض الکتب ان الشاهبایک هی شجره ابراهیم الصغیره التی تکون فی الدور و هی التی یسمیها بعض الناس شجره مریم و تتخذ فی الدور و الصحیح فیه ما ذکرته اولا و انه البرنوف. و ذیل برنوف آرد: هو من نبات ارض مصر و بها تسمی هکذا قال التمیمی فی المرشد و یقال له الشابانک و الشابالج ایضاً و هو کثیر الموجود بمصر و قد یکبر شجره حتی یقارب شجر الرمان فی العظم و کثره الاغصان و الورق، وورقه اشبه شی ٔ بورق و عیدان البیلسان و قد یشبه ایضاً ورق الزعرور غیر ان ورقه اغبر مزغب و له رائحه حاده بشعه فیها ثقل علی الطباع تقرب من روائح فروع الشجر المسماه بخور مریم و یزهر زهراً کثیراً فی عناقیه شبیهه بنبات الغاسول و فی وسط زهره زغب یضرب فی لونه للی الصفره یشاکل زهر القیصوم فی المنظر و هو حار فی الدرجه الثانیه یابس فیها و قد تنفع عصاره ورقه من اوجاع الصبیان و من الصرع الذی یعرض للاطفال منفعه بالغه عظمیه اذا حل النیلج بماء هذه الشجره و مسح علی مفاصلهم و آنافهم و اصداغهم و رقابهم و بطون اکفهم و اسافل اقدامهم و هو طرّاد للریاح الغلیظه البارده ان سقوا من عصیر ورقه وزن درهم بلبن امهاتهم و اظاَّرهم و شم ورقه نافع من الزکام مفتح للسدد الکائنه فی اغشیه الدماغ و لما یعرض فی المنخرین من السدد و الریاح و اذا سقی الاطفال منه عند الوجع العارض فی اجوافهم و الامغاص العارضه سهم من الریاح البارده ینفعهم ویطرد الریاح الکائنه فی بطونهم و یقوی معدهم و یقطععنهم سیلان اللعاب و قد ینفع من الاوجاع الحادثه من احتراق البلغم و انقلابه الی المره السوداء، و ان شرب الرحال و النساء من عصارته اعنی ماء ورقه الرطب عند الامغاص و وجع القولنج مع یسیر من الجاورشیر نفعهم و حلل الامغاص عنهم و اطلق الطبیعه و قد یسعط بعصاره ورقه مع الدهن المعتصر من ثمر الکهنایا او مع الجند بادستر مع عصاره السداب الرطب و دهن اللوز المر اصحاب الایلمیا ثلاثه ایام فینتفعون به نفعاً بینا - انتهی. و داود ضریر انطاکی در تذکره ذیل برنوف آرد: برنوف، هو الشاه بابک بالفارسیه نبات کثیرالوجود بمصر لافرق بینه و بین الطیون الا نعومه اوراقه و عدم الدبق فیه و اظنه لایختص ّ بزمن و فی رائحته لطف لاثقل سبط بعید الشبه من بخور مریم، حار یابس فی الثالثه او یبسه فی الثانیه، شدید النفع فی قطع الریاح و المغص من کل حیوان و اللعاب السائل و الریاح خصوصاً مع الجاوشیر و السعوط بمائه مع عصاره السذاب و دهن اللوز المر و الجند بیدستر ینقی الدماغ و یذهب الصرع و الجمود و النسیان عن تجربه حکمیه و یداوی به سائرما یعرض للاطفال فینجح و اجود ما استعمل بالبانهم و سحیق یابسه یجفف القروح و یدمل و ینفع من القراع مع الصبر و الزفت و عصارته تقوی الاسنان و هو یضر المعاء و یصلحه الصمغ وشربته الی ثلاثه و بدله المرزنجوش - انتهی
شفترنگ را گویند و آن میوه ای است شبیه شفتالو. (برهان). به معنی شفتلنگ است که شفتالو باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). شفتالوی سرخ که شفترنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تالانک و شفترنگ شود
شفترنگ را گویند و آن میوه ای است شبیه شفتالو. (برهان). به معنی شفتلنگ است که شفتالو باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). شفتالوی سرخ که شفترنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تالانک و شفترنگ شود
نام داروئی است سفیدرنگ و یکی از ترکیبات اوره است. ترکیب آن خیلی پیچیده و مبهم است، ولی در آن ’آنتی موان’ و یا ’آرسنیک’ و یا ’بیسموت’ یافت میشود. ناگانل یکی از اجسام ضد ’تری پانوزم’ بسیار مؤثر و دارای خواص ایمن کننده است. رجوع به درمان شناسی ص 302 شود
نام داروئی است سفیدرنگ و یکی از ترکیبات اوره است. ترکیب آن خیلی پیچیده و مبهم است، ولی در آن ’آنتی موان’ و یا ’آرسنیک’ و یا ’بیسموت’ یافت میشود. ناگانل یکی از اجسام ضد ’تری پانوزم’ بسیار مؤثر و دارای خواص ایمن کننده است. رجوع به درمان شناسی ص 302 شود
دهی است جزو دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران دارای 357 تن سکنه. مقبرۀ شعیب ابن صالح از مشایخ معروف در این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1) ، پر کردن، افکندن. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا) : هست اوباشتن چه افکندن معنی دیگرش چه آگندن. (فرهنگ منظومه). رجوع به اوباریدن شود
دهی است جزو دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران دارای 357 تن سکنه. مقبرۀ شعیب ابن صالح از مشایخ معروف در این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1) ، پر کردن، افکندن. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا) : هست اوباشتن چه افکندن معنی دیگرش چه آگندن. (فرهنگ منظومه). رجوع به اوباریدن شود
بلز فرانسوآ د، معروف به کنت د مروی ّ مهندس نظامی فرانسوی، مولد بسال 1604م، 1012/ هجری قمری در آوینیون و وفات در سنۀ 1665م، (1075 هجری قمری) بپاریس، وی از اخلاف خاندانی از پاتریسی هاست که در ناپل میزیستند و او خود به صنعت اسلحه سازی پرداخت و در محاصرۀ مونتبان بسال 1621م، 1030/ هجری قمری از یک چشم نابینا شد و در جنگ گردنۀ سوزو در محاصرۀ نانسی بسال 1633م، 1042/ هجری قمری با اعمال شجاعانۀ خویش مشهور گشت در 1644م، 1053/ هجری قمری در پرتقال بمنصب سرتیپی ارتقا یافت و پس از چندی بپاریس بازگشت و بمطالعۀ ریاضیات و جغرافیا و تاریخ پرداخت، نام وی به نوعی از استحکامات داده شده است که در کتاب خویش موسوم به رسالۀ استحکامات مؤلّف بسال 1646م، / 1055 هجری قمری بدان اشاره کرده است
بلز فرانسوآ دُ، معروف به کنت دُ مروِی ّ مهندس نظامی فرانسوی، مولد بسال 1604م، 1012/ هجری قمری در آوینیون و وفات در سنۀ 1665م، (1075 هجری قمری) بپاریس، وی از اخلاف خاندانی از پاتریسی هاست که در ناپل میزیستند و او خود به صنعت اسلحه سازی پرداخت و در محاصرۀ مونتبان بسال 1621م، 1030/ هجری قمری از یک چشم نابینا شد و در جنگ گردنۀ سوزو در محاصرۀ نانسی بسال 1633م، 1042/ هجری قمری با اعمال شجاعانۀ خویش مشهور گشت در 1644م، 1053/ هجری قمری در پرتقال بمنصب سرتیپی ارتقا یافت و پس از چندی بپاریس بازگشت و بمطالعۀ ریاضیات و جغرافیا و تاریخ پرداخت، نام وی به نوعی از استحکامات داده شده است که در کتاب خویش موسوم به رسالۀ استحکامات مؤلَّف بسال 1646م، / 1055 هجری قمری بدان اشاره کرده است
شهرکی است در نواحی بلخ از ایالت طخارستان و آنرا طایقان نیز گویند، دارای منبر (مسجد) و بازاری است و دو شعبه از رود جیحون از آن میگذرد و ازاین رو در نهایت سرسبزی و خرمی و آب فراوان است، (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’)، رجوع به طایقان شود
شهرکی است در نواحی بلخ از ایالت طخارستان و آنرا طایقان نیز گویند، دارای منبر (مسجد) و بازاری است و دو شعبه از رود جیحون از آن میگذرد و ازاین رو در نهایت سرسبزی و خرمی و آب فراوان است، (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’)، رجوع به طایقان شود
از دیه های انار است، (تاریخ قم ص 137)، و در صفحۀ 69 همان کتاب آرد: عوض دهقان آن را بنا کرده است و از قدیمتر ضیاع انار است از طسوج رودبار است، (تاریخ قم ص 114)
از دیه های انار است، (تاریخ قم ص 137)، و در صفحۀ 69 همان کتاب آرد: عوض دهقان آن را بنا کرده است و از قدیمتر ضیاع انار است از طسوج رودبار است، (تاریخ قم ص 114)
دهی جزء دهستان غار بخش ری شهرستان تهران، واقع در 18هزارگزی جنوب باختری ری و 6هزارگزی باختری کهریزک. در جلگه و معتدل و دارای 88 تن سکنه است. آب آن از قنات است و در بهار از سیلاب رود کن. محصول آن غلات و صیفی و چغندر و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد واز طریق قیصرآباد ماشین میتوان برد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان غار بخش ری شهرستان تهران، واقع در 18هزارگزی جنوب باختری ری و 6هزارگزی باختری کهریزک. در جلگه و معتدل و دارای 88 تن سکنه است. آب آن از قنات است و در بهار از سیلاب رود کن. محصول آن غلات و صیفی و چغندر و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد واز طریق قیصرآباد ماشین میتوان برد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
جوالیقی در المعرب آرد: سواذنق و سودنیق و شوذنیق و شوذق و شوذلانق بمعنی شاهین است و آن معرب سادانک فارسی است یعنی نصف درهم و تصور میکنم که مراد این است که بهای آن نیم در هم است یا آن نصف باز است. (المعرب چ مصر ص 187). ارجح آن است که این کلمه فارسی نیست و یونانی است. (حاشیۀ المعرب).
جوالیقی در المعرب آرد: سواذنق و سودنیق و شوذنیق و شوذق و شوذلانق بمعنی شاهین است و آن معرب سادانک فارسی است یعنی نصف درهم و تصور میکنم که مراد این است که بهای آن نیم در هم است یا آن نصف باز است. (المعرب چ مصر ص 187). ارجح آن است که این کلمه فارسی نیست و یونانی است. (حاشیۀ المعرب).
ابوالحسن علی بن محمد بن محمد بلخی قاضی طایگانی. وی بعنوان سفر حج به بغداد رفت و در آنجا از شعیب بن ادریس بلخی و ابراهیم بن عبدالله بن داود رازی استماع حدیث کرد. ابوبکر خطیب بغدادی از او نام برده و گفته است در سال 423 هجری قمری از وی حدیث نوشته ام، ولی از سرانجام کار او باخبر نیستم. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’) احمد بن حفص طایگانی. بگفتۀ ابوسعد ادریسی از مردم طایگان بلخ است. وی از یحیی بن سلیم طایفی روایت کرده است و ابویعقوب یوسف بن علی ابار سمرقندی از وی روایت دارد و روایت رااز طایگانی در سمرقند یا کش فراگرفته است. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’)
ابوالحسن علی بن محمد بن محمد بلخی قاضی طایگانی. وی بعنوان سفر حج به بغداد رفت و در آنجا از شعیب بن ادریس بلخی و ابراهیم بن عبدالله بن داود رازی استماع حدیث کرد. ابوبکر خطیب بغدادی از او نام برده و گفته است در سال 423 هجری قمری از وی حدیث نوشته ام، ولی از سرانجام کار او باخبر نیستم. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’) احمد بن حفص طایگانی. بگفتۀ ابوسعد ادریسی از مردم طایگان بلخ است. وی از یحیی بن سلیم طایفی روایت کرده است و ابویعقوب یوسف بن علی ابار سمرقندی از وی روایت دارد و روایت رااز طایگانی در سمرقند یا کش فراگرفته است. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’)
ده کوچکی است از دهستان اشکور بالا، بخش رودسر (شهرستان لاهیجان) که در 59 هزارگزی جنوب رودسر و 23 هزارگزی جنوب خاوری سی پل واقع شده و 23 تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
ده کوچکی است از دهستان اشکور بالا، بخش رودسر (شهرستان لاهیجان) که در 59 هزارگزی جنوب رودسر و 23 هزارگزی جنوب خاوری سی پل واقع شده و 23 تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
یا بازآنکه. بمعنی با آنکه: پس شرط است که نعمت در طاعت صرف کنی و به معصیت صرف نکنی چنانکه فرمان است بازآنک وی را در هیچ حظ ونصیب نیست که وی منزه است. (کیمیای سعادت). یکی عبداﷲ مبارک را گفت یا زاهد، گفت عمر عبدالعزیز است زاهد که مال دنیا در دست وی است و بازانک بر آن قادر است در آن زاهد است، من چیزی ندارم. در چه زاهد باشم ؟ (کیمیای سعادت). نمی بینند که بسیار خلق را در بلا و بیماری و گرسنگی و تشنگی میدارد در این جهان بازانک کریم و رحیم است. (کیمیای سعادت). و نگویند که خدای تعالی کریم و رحیم است بی تجارت و حراثت خود روزی دهد، بازآنک خدای تعالی روزی ضمان کرده است. (کیمیای سعادت). و تاریخ دانستن بازانک فایدۀ بزرگ دارد سهل التناول (؟) باشد. (از تاریخ بیهق). و بازآنک جنگ سخت تر از جانب دروازۀ شتربانان و برج قراقوش بود. (جهانگشای جوینی). اهالی نشابور چون دیدند که کار جدست و این قوم نه آنند که دیده بودند و بازانک سه هزار چرخ بر دیوار باره بر کار داشتند. (جهانگشای جوینی). و تأدیب عنیف کنند و بازآنک در عین کارزار باشند هرچ بکار آید از انواع اخراجات هم از ایشان ترتیب سازند. (جهانگشای جوینی). صورت دیگر آن نیز بازآنکه است که بهمان معنی با آنکه آمده: نبینی که حیوان که آدمی را ببیند از وی حشمت گیرد و یا از وی بگریزد... بازآنکه آن حیوان در قوت کاملتر باشد. (حدائق الانوار امام فخر رازی). مونککاقاآن بازآنکه از راه سن در اول درجۀ جوانی بود. (جهانگشای جوینی). چون ضبط و ترتیب پسران بازآنکه هر یک خانی اند و در قالب عقل جانی. (جهانگشای جوینی). و منتخب الدین بازآنکه منصب دیوان انشا با منادمت جمع داشت. (جهانگشای جوینی) ، بازپرسیدن بیمار، عیادت او: گفتند صحبت با که داریم ؟ گفت آنکه چون بیمار شوی ترا بازپرسد و چون گناهی کنی توبه قبول کند و هر چه حق از تو داند از او پوشیده نبود. (تذکرهالاولیاء عطار). خواهم که پیش میرمت ای بیوفا طبیب بیمار بازپرس که در انتظارمت. حافظ. ، مؤاخذه کردن: گفت: چرا دیگر بازنپرسیدید؟ گفتند چنین بایست کرد. پس از این چنین کنیم. امیر گفت اگر حدیث این حاجب سرای در میان نبودی فرمودمی تا شما را گردن زدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 444). کوتوال را گفت (امیرمحمد) تا از حاجب بازپرسند تا سبب چه بود که کسی نزدیک من نمی آید. (تاریخ بیهقی)
یا بازآنکه. بمعنی با آنکه: پس شرط است که نعمت در طاعت صرف کنی و به معصیت صرف نکنی چنانکه فرمان است بازآنک وی را در هیچ حظ ونصیب نیست که وی منزه است. (کیمیای سعادت). یکی عبداﷲ مبارک را گفت یا زاهد، گفت عمر عبدالعزیز است زاهد که مال دنیا در دست وی است و بازانک بر آن قادر است در آن زاهد است، من چیزی ندارم. در چه زاهد باشم ؟ (کیمیای سعادت). نمی بینند که بسیار خلق را در بلا و بیماری و گرسنگی و تشنگی میدارد در این جهان بازانک کریم و رحیم است. (کیمیای سعادت). و نگویند که خدای تعالی کریم و رحیم است بی تجارت و حراثت خود روزی دهد، بازآنک خدای تعالی روزی ضمان کرده است. (کیمیای سعادت). و تاریخ دانستن بازانک فایدۀ بزرگ دارد سهل التناول (؟) باشد. (از تاریخ بیهق). و بازآنک جنگ سخت تر از جانب دروازۀ شتربانان و برج قراقوش بود. (جهانگشای جوینی). اهالی نشابور چون دیدند که کار جدست و این قوم نه آنند که دیده بودند و بازانک سه هزار چرخ بر دیوار باره بر کار داشتند. (جهانگشای جوینی). و تأدیب عنیف کنند و بازآنک در عین کارزار باشند هرچ بکار آید از انواع اخراجات هم از ایشان ترتیب سازند. (جهانگشای جوینی). صورت دیگر آن نیز بازآنکه است که بهمان معنی با آنکه آمده: نبینی که حیوان که آدمی را ببیند از وی حشمت گیرد و یا از وی بگریزد... بازآنکه آن حیوان در قوت کاملتر باشد. (حدائق الانوار امام فخر رازی). مونککاقاآن بازآنکه از راه سن در اول درجۀ جوانی بود. (جهانگشای جوینی). چون ضبط و ترتیب پسران بازآنکه هر یک خانی اند و در قالب عقل جانی. (جهانگشای جوینی). و منتخب الدین بازآنکه منصب دیوان انشا با منادمت جمع داشت. (جهانگشای جوینی) ، بازپرسیدن بیمار، عیادت او: گفتند صحبت با که داریم ؟ گفت آنکه چون بیمار شوی ترا بازپرسد و چون گناهی کنی توبه قبول کند و هر چه حق از تو داند از او پوشیده نبود. (تذکرهالاولیاء عطار). خواهم که پیش میرمت ای بیوفا طبیب بیمار بازپرس که در انتظارمت. حافظ. ، مؤاخذه کردن: گفت: چرا دیگر بازنپرسیدید؟ گفتند چنین بایست کرد. پس از این چنین کنیم. امیر گفت اگر حدیث این حاجب سرای در میان نبودی فرمودمی تا شما را گردن زدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 444). کوتوال را گفت (امیرمحمد) تا از حاجب بازپرسند تا سبب چه بود که کسی نزدیک من نمی آید. (تاریخ بیهقی)
گونه ای از غبیرا و پستنک است و آنرا در نور و گرگان بارانک، در طوالش می انز، در کوهپایۀ گیلان (زمک) راج اربو، در کلارستاق الم دلی، در کجور الندری، در رامسر گارن و در خلخال مله، ملج میخوانند. این درخت در همه جنگلهای دریای خزر، طوالش، گیلان، کلارستاق، نور، کجور و گرگان یافت شود. در ارتفاع 500 گزی در دینوچال طالش تا2400 گزی آستارا. (از جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 233)
گونه ای از غُبیرا و پِسْتَنَک است و آنرا در نور و گرگان بارانک، در طوالش می اَنْز، در کوهپایۀ گیلان (زمک) راج اربو، در کلارستاق اَلَم دَلی، در کجور اَلَنْدَری، در رامسر گارِن و در خلخال مله، مُلَج میخوانند. این درخت در همه جنگلهای دریای خزر، طوالش، گیلان، کلارستاق، نور، کجور و گرگان یافت شود. در ارتفاع 500 گزی در دینوچال طالش تا2400 گزی آستارا. (از جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 233)
میوه ای است شبیه به شفتالو. (برهان). نوعی از شفتالو است. (آنندراج) (انجمن آرا). تالانه. (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام). فرسک. (فرهنگ نظام). شفترنگ. رنگینان. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). زردآلو. (ناظم الاطباء). شلیل. رنگینا. شلیر. رجوع به تالانه شود
میوه ای است شبیه به شفتالو. (برهان). نوعی از شفتالو است. (آنندراج) (انجمن آرا). تالانه. (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام). فرسک. (فرهنگ نظام). شفترنگ. رنگینان. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). زردآلو. (ناظم الاطباء). شلیل. رنگینا. شلیر. رجوع به تالانه شود
نام خاندانی ایتالیائیست که از آن دوده نقاشان بزرگ برخاسته و از جمله ونسنزو پاگانی مولد او در مونت روبیانو دراواخر مائۀ پانزدهم میلادی بود و در حدود سال 1529م، 935/ هجری قمری بنقاشی اشتغال داشت، پسر و شاگرد لاتانزیو پاگانی که بسال 1553م، 960/ هجری قمری در پروز شهرت و مقامی داشت و گاسپاردو پاگانی که بسال 1543م، مشغول کار نقاشی بود و فرانسسکو پاگانی که مولد او در حدود سال 1531م، 937/ هجری قمری در فلورانس و وفات در سنۀ 1561م، 968/ هجری قمری بوده است و گرگوری پاگانی پسر فرانسسکو که مولد او بسال 1558م، (965 هجری قمری) در فلورانس و وفات در سنۀ 1605م، (1013 هجری قمری) بوده است، وی از بهترین هنرمندان فلورانس در اواخر قرن شانزدهم است، و از مهمترین پرده های نقاشی او یکی نیایش مغان در کلیسای کارمین و دیگر لوط و دختران وی در قصر پیتی و دیگر حضرت مریم و عیسی صغیر و چند تن از مقدسین در درسد و جز آن، دیگر از آنان پاال پاگانی مولد او در والسلدا از اعمال دوک نشین میلان بسال 1661م، 1071/ هجری قمری و وفات در لمباردی بسال 1716م، 1128/ هجری قمری بوده است
نام خاندانی ایتالیائیست که از آن دوده نقاشان بزرگ برخاسته و از جمله ونسنزو پاگانی مولد او در مونت روبیانو دراواخر مائۀ پانزدهم میلادی بود و در حدود سال 1529م، 935/ هجری قمری بنقاشی اشتغال داشت، پسر و شاگرد لاتانزیو پاگانی که بسال 1553م، 960/ هجری قمری در پروز شهرت و مقامی داشت و گاسپاردو پاگانی که بسال 1543م، مشغول کار نقاشی بود و فرانسسکو پاگانی که مولد او در حدود سال 1531م، 937/ هجری قمری در فلورانس و وفات در سنۀ 1561م، 968/ هجری قمری بوده است و گرگوری پاگانی پسر فرانسسکو که مولد او بسال 1558م، (965 هجری قمری) در فلورانس و وفات در سنۀ 1605م، (1013 هجری قمری) بوده است، وی از بهترین هنرمندان فلورانس در اواخر قرن شانزدهم است، و از مهمترین پرده های نقاشی او یکی نیایش مغان در کلیسای کارمین و دیگر لوط و دختران وی در قصر پیتی و دیگر حضرت مریم و عیسی صغیر و چند تن از مقدسین در دِرسد و جز آن، دیگر از آنان پااُل ُ پاگانی مولد او در والسلدا از اعمال دوک نشین میلان بسال 1661م، 1071/ هجری قمری و وفات در لمباردی بسال 1716م، 1128/ هجری قمری بوده است
شافانج. (دزی ج 1 ص 714). دارویی است که آن را به عربی بنفسج الکلاب خوانند و بشیرازی تس سگ گویند و معرب آن شابانج است علت صرع را سود دارد. (برهان). گیاهی که در مصر به برنوف معروف است. (قاموس). گیاهی است به مصر معروف به برنوف. (منتهی الارب ذیل ش ب ک). دارویی که در صرع استعمال کنند و در مصر برنوف گویند. (ناظم الاطباء). عبس و رجوع به شابابک و شعوری ج 2 ص 126 ذیل شاهبانک شود
شافانج. (دزی ج 1 ص 714). دارویی است که آن را به عربی بنفسج الکلاب خوانند و بشیرازی تس سگ گویند و معرب آن شابانج است علت صرع را سود دارد. (برهان). گیاهی که در مصر به برنوف معروف است. (قاموس). گیاهی است به مصر معروف به برنوف. (منتهی الارب ذیل ش ب ک). دارویی که در صرع استعمال کنند و در مصر برنوف گویند. (ناظم الاطباء). عبس و رجوع به شابابک و شعوری ج 2 ص 126 ذیل شاهبانک شود
درختی از تیره گل سرخیان که خاردار است و دارای گلهای سفید و قرمز و صورتی میباشد. گل آذینش دیهیم است. میوه اش قرمز و کوچک و کمی تلخ مزه است. این گیاه دارای گونه های مختلفی است که در تمام جنگلهای شمالی ایران (طوالش و گیلان و کلارستاق و نور و کجور و گرگان) وجود دارد و بیشتر در ارتفاعات فوقانی جنگل دیده میشود می انز راج اربو الم دلی الندری گارن. ملج غبیرای بری
درختی از تیره گل سرخیان که خاردار است و دارای گلهای سفید و قرمز و صورتی میباشد. گل آذینش دیهیم است. میوه اش قرمز و کوچک و کمی تلخ مزه است. این گیاه دارای گونه های مختلفی است که در تمام جنگلهای شمالی ایران (طوالش و گیلان و کلارستاق و نور و کجور و گرگان) وجود دارد و بیشتر در ارتفاعات فوقانی جنگل دیده میشود می انز راج اربو الم دلی الندری گارن. ملج غبیرای بری
گیاهی است از تیره صلیبیان که در سواحل شنی مناطق معتدل آسیای صغیر و اروپا و شمال افریقا و آمریکا میروید. گیاهی است یکساله و دارای ریشه های خوراکی است فجل الجمل رشادالبحر فجیله شرتیله
گیاهی است از تیره صلیبیان که در سواحل شنی مناطق معتدل آسیای صغیر و اروپا و شمال افریقا و آمریکا میروید. گیاهی است یکساله و دارای ریشه های خوراکی است فجل الجمل رشادالبحر فجیله شرتیله