جدول جو
جدول جو

معنی طامذ - جستجوی لغت در جدول جو

طامذ
(مَ)
به گمان من یکی از قرای اصفهان است. (انساب سمعانی برگ 364 ’الف’). و صاحب مراصدالاطلاع ذیل طامذه آرد: دهی است از دهات اصفهان
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طامع
تصویر طامع
طمع کار، حریص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طامه
تصویر طامه
بلای سخت که بالاتر از همۀ بلاها باشد، داهیه، بلا، حادثۀ عظیم
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
ابوالفضل عباس بن اسماعیل طامذی. از عابدان و پارسایان مردم اصفهان بود... او از یعقوب اسحاق بن مهران قعبنی و سهل بن عثمان و علی بن عبید طنافسی و طبقۀ ایشان روایت کرده و محمد بن یحیی ذهلی و ابوبکر احمد بن عمرو بن ابی عاصم و علی بن رستم و طبقۀ آنان از او روایت دارند. وی پس از سال 260 درگذشته است. (از انساب سمعانی برگ 364 ’الف’)
لغت نامه دهخدا
(مِنْ)
بحر طام و بحر طامی، دریائی پر. (مهذب الاسماء). بحر غزیر
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن حائض. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء). زن بی نماز. زن خون دیده. زن لک دیده. زن قاعده شده. زن حیض افتاده. ج، طمث و طوامث
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن که بی اجازت شوی در اهل خود رود. (منتهی الارب) (آنندراج). زن نافرمان. سرکش. (غیاث اللغات) ، زن نگرنده بسوی مردان. (منتهی الارب) (آنندراج).
- امراه طامح یا امراه طماحه، زن که بشهوت به مردان نگرد. زن چشم چران، بلند از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). عالی
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دور. بعید، ناپدید. ناپیدا. پنهان، ناپدیدکننده. (منتهی الارب) (آنندراج). محوکننده، رجل طامس القلب، مرد دل مرده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آزمند. حریص. طمعکار. با طمع. طمعکننده. طمعدارنده، امیدوار. (منتهی الارب) (آنندراج). آرزوخواه. ج، اطماع. عاسم، مرد طامع. (منتهی الارب) (قطرالمحیط) :
دل مرد طامع بود پر ز درد
به گرد طمع تا توانی مگرد.
فردوسی.
ابومنصور اسفنجانی را در زعامت جیوش خراسان طامع کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 151). در ولایت طامع شد و لشکری سر ایشان فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 217).
از الوهیت زند در جاه لاف
طامع شرکت کجا باشدمعاف.
مولوی.
طمع را سه حرف است هر سه تهی
از آن نیست مر طامعان را بهی.
سلمان ساوجی.
مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع
بسی پادشاهی کنم در گدائی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(طامْ مَ)
روز قیامت، بدان جهت که غالب و فوق همه چیزهاست. (منتهی الارب) (آنندراج). در لغت روز قیامت را گویند کما فی الصراح. (کشاف اصطلاحات الفنون). نامی است رستاخیز را. (مهذب الاسماء). قیامت. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 66). روز جزا. یوم البعث. یوم النشور. یوم الحساب. روز شمار. روز بازخواست. روز حشر. روز قیام. یوم الیقین، بلا، که غالب و فوق همه بلاها باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). داهیه. (مهذب الاسماء). سختی.
- طامۀ کبری، بلای بزرگ: بحصانت آن حصن، از صدمۀ اولی، و طامۀ کبری محترس شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 159). سیم آنکه، طامۀ کبری، و موجب شقاوت و خسران عقبی است تصحیح این وجه سقیم را. (جهانگشای جوینی).
- ، حادثۀ بزرگ. کاری سخت.
- ، روز قیامت: چنین حالها میبود، و فترات می افتاد، و دل امیر بر اعیان تباه میشد، تا آنگاه که ’الطامهالکبری’، پیش آمد. (منظور حملۀ سلاجقه بوده). (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 627). چون کار بر این جمله قرار گرفت، الطامهالکبری آن بود که نماز دیگر آن روز که امیر به گرگان رسید... دو سوار از آن بوالفضل سوری دررسیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 477)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان جی بخش حومه شهرستان اصفهان. در چهارهزارگزی شمال اصفهان و سه هزارگزی باختر راه اصفهان به برخواره. جلگه و معتدل. با 161 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات، پنبه و تریاک و صیفی. شغل اهالی زراعت و راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است از اصفهان، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طامث
تصویر طامث
دشتان (حائض)
فرهنگ لغت هوشیار
زن نافرمان، زن چشم چران زن نافرمان زن سرکش، زن نگرنده به سوی مردان زن چشم چران، بلند عالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طامر
تصویر طامر
کیک از خرفستران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طامس
تصویر طامس
دور، ناپدید، ناپدید کننده، مرده دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طامع
تصویر طامع
آزمند، حریص، طمع دارنده، امیدوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طامل
تصویر طامل
زشتگوی پلید زبان مرد
فرهنگ لغت هوشیار
پتیاره (بال) آسیب سخت بلای بزرگ حادثه عظیم، جمع طامات، روز قیامت، طامات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طامع
تصویر طامع
((مِ))
آزمند، حریص، امیدوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طامه
تصویر طامه
بلای بزرگ، روز قیامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طامح
تصویر طامح
((مِ))
زن نافرمان، زن چشم چران، خوب و عالی از هر چیز
فرهنگ فارسی معین
امر عظیم، حادثه عظیم، بلای عظیم، حادثه بزرگ، رستاخیز، روزقیامت، محشر، داهیه، مصیبت، بلای سخت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امیدوار، چشم به راه، آزمند، حریص، طمعکار، طمع ورز
متضاد: قانع، خشنود، قناعت پیشه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرکش، نافرمان، چشم چران
فرهنگ واژه مترادف متضاد