جدول جو
جدول جو

معنی طالبیین - جستجوی لغت در جدول جو

طالبیین
(لِ بی یی)
جمع طالبی در حالت نصبی و جری. رجوع به طالبی شود
لغت نامه دهخدا
طالبیین
جمع طالبی درحالت نصبی و جری (ولی در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طلبیدن
تصویر طلبیدن
طلب کردن، خواستن، برای مثال مرا بدل ز خراسان زمین یمگان است / کسی چرا طلبد مر مرا و یمگان را (ناصرخسرو - ۱۱۸)، دعوت کردن، نیاز داشتن، جستن
فرهنگ فارسی عمید
میوه ای کروی شکل و شبیه خربزه با پوست زرد و خط های سبز که از صیفی جات است، بوتۀ علفی این میوه
فرهنگ فارسی عمید
(لِ)
ج طالح در حالت نصب و جر. بدکاران. تبهکاران. بدکرداران. و رجوع به طالح شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لا هی یی)
جمع واژۀ الهی در حالت نصب و جر. رجوع به الهی شود.
لغت نامه دهخدا
(لِ بَ)
تثنیۀ حالب. دو رگ از راست و چپ در بن ران است و از آن دو، بول از دو گرده به سوی مثانه آید. رجوع به حالبان شود
لغت نامه دهخدا
امپراطور معروف رومی (237- 238 میلادی) که پس از مرگ گردین از طرف سنا بدین سمت انتخاب شد
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ طالب در حالت رفعی. جویندگان
لغت نامه دهخدا
(لِ)
میر محمدباقر استرآبادی مشهور بطالبان. از تلامذۀشیخ بهائی بوده چنانکه در امل الاّمل آورده. و او راست: شرحی بر زبده الاصول و غیر ذلک. (روضات ص 116)
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ دَ)
مصدر برساخته ای از طلب. دعوت کردن. خواندن. آواز کردن، خواستن. درخواستن. ابتغاء. جستن:
سرای و قصر بزرگان طلب تو در دنیا
چو مامه (؟) چند گزینی تو جای ویرانی.
منجیک.
شهریاری که خلافت طلبد زود فتد
از سمنزار به خارستان وز کاخ به کاز.
فرخی.
ای مایۀ طربم و آرام روز و شبم
من خنج تو طلبم تو رنج من طلبی.
عنصری.
طاهر را مثال بود تا مال ضمان گذشته و آنچه اکنون ضمان کرده بودند بطلبد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 345). حریص را راحت نیست زیرا که وی چیزی طلبد که شاید که وی را ننهاده اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339).
بیچاره زنده ای بود ای خواجه
آنک او ز مردگان طلبد یاری.
ناصرخسرو.
آن می طلبد همی و آن گل
چون تو نه چنین و نه چنانی.
ناصرخسرو.
حجت آری که همی جاه و بزرگی طلبی
کم بر آن سان که همه خلق جهان می طلبد.
ناصرخسرو.
مرا مکان به خراسان زمین به یمگان است
کسی چرا طلبد در سفر خراسان را.
ناصرخسرو.
شادی بطلب که حاصل عمر دمی است.
خیام.
فرمود که مردی هنرمند باید طلبید. (کلیله و دمنه). ماده گفت جائی باید طلبید. (کلیله و دمنه). و جباران کامگار در حریم روزگار او امان طلبیدند. (کلیله و دمنه). زاهد... منزلی دیگر طلبید. (کلیله و دمنه). زاهد... جائی طلبید که پای افزار گشاید. (کلیله و دمنه).
زمانه زو طلبد امر و نهی، نز گردون
کسی طلب نکند کارزرگر از جولاه.
فلکی.
مرد که فردوس دید کی نگرد خاکدان
وانکه به دریا رسید کی طلبد پارگین.
خاقانی.
نتوان طلبید نانهاده.
کمال الدین اسماعیل.
ای نسخۀ اسرار الهی که توئی
وی آینۀ جمال شاهی که توئی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
از خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی.
مولوی.
مطلب گر توانگری خواهی
جز قناعت که دولتی است هنی.
سعدی (گلستان).
طریق صدق بیاموز و آب صافی دل
براستی طلب آزادگی ز سرو چمن.
حافظ.
معیار دوستان دغل روز حاجت است
قرضی برای تجربه از دوستان طلب.
صائب.
در دم طلبی قدم همی زد
دم می طلبید و دم نمی زد.
ایرج.
- گواهی طلبیدن، گواهی خواستن
لغت نامه دهخدا
(لُ بَیْی یَ)
تثنیۀ لبی و لبی ّ تصغیر لبی، نام دو آب متعلق به بنی العنبر. جحدر اللص ّ گوید:
تعلمن ّ یا ذوداللبیّین سیره
بنالم تکن اذواد کن ّ تسیرها.
و زهیر گوید:
لسلمی بشرقی القنان منازل
و رسم بصحراء اللبیین حائل.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نسبتی است بساداتی که از نسل امیرالمؤمنین علی علیه السلام یا از نسل برادران آن حضرت جعفر و عقیل باشند. (انساب سمعانی) ، علوی. سید. ج، طالبیون که در حال نصب و جر ’طالبیین’ خوانند: و بین یدیه رجل من اشراف الطالبیین... فوجد اسم الطالبی فی الجرایه، فقال له و انا اسمع: کانت علیک جرایه... فقال نعم... و تدمع الطالبی و حضر ذلک العلوی و قضی حقنا. (معجم الادباء ج 2 طبع مرجلیوث)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت، شهرستان نیشابور در 12هزارگزی جنوب باختری چکنۀ بالا. کوهستانی و معتدل با 691 تن سکنه. آب آن از قنات محصول آن غلات و تریاک. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سْ / سِ مانْ، نَ وَ)
فالگیر. آن که دعوی پیشگوئی آیندۀ مردمان کند و از مترادفات این لفظ: طالعگیر. طالعگوی. و در تداول عامه سر کتاب بازکن باشد
لغت نامه دهخدا
(لِ)
شغل و پیشۀ آنکه سر کتاب بازکن باشد. فالگیری. طالعگوئی. طالعگیری
لغت نامه دهخدا
منسوب به بالاست، (آنندراج)، برین، زبرین، (یادداشت مؤلف)، عتبه، (منتهی الارب) : به آسانی بر خانه بالایین توانند برد، (از مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ طالب در حالت نصب و جر. جویندگان
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ابوالحسن علی بن زید بن عیسی بن زید بن عبداﷲ بن محمد بن عقیل بن ابی طالب الطالبی العقیلی الادیب الشافعی. حافظ ابوعبداﷲ الحاکم در تاریخ نیشابور نام او را آورده و گفته که: ابوالحسن عقیلی ادیب، در پایان زندگانی در رستاق بست نیشابور سکونت گزید، و در مکه از علی بن عبدالعزیز کتابها استماع کرد، از اقران خودنیز سماع دارد، اما بدان اکتفا نکرده، و ابی الا ان یرتقی الی قوم لعل بعضهم مات قبل ان یولد. المختصر رادر بست و نیشابور نزد ابراهیم مزنی خواند، وی از جماعتی روایت کرده که پیش از مزنی از دنیا رفته اند. در سال 337 هجری قمری ما از او (مطالبی فراگرفته) و نوشتیم. و در همین سال بطرثیث (ترشیز) رفت. و در پایان همین سال (337 هجری قمری) درگذشت. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(لِ بی یو)
جمع طالبی در حالت رفعی. رجوع به طالبی شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
قسمی خربزۀ پیشرس شیرین و لطیف که درون سبز، یا زرد دارد. نوعی گرمک از جنسی شیرین تر و پرآب تر، و آن به اواخر بهار و اوایل تابستان، یک ماه و نیم الی دو ماه پیش از خربزه رسد
لغت نامه دهخدا
(لِ عَ)
تثنیۀ طالع: این هر دو رگ را که بدین هر دو گرده آمده است (از جگر) ، الطالعین گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
واژه پارسی است و باید تالبی باشد چنان که تالکی نیز در پارسی پیشینه دارد که برابر با گشنیز کوهی است تالبی گونه ای خربزه پیشرس که گرد است و مرغانه ای نام دیگر آن در پارسی خرچکوک و خروک است وابسته به علی ابن ابی طالب علیه السلام منسوب به ابی طالب ساداتی که از نسل امیر المومنین علی ع یا از نسل برادران آن جضرت جعفر و عقیل باشند، علوی سید، جمع طالبیون طالبیین، قسمی خربزه پیش رس شیرین و لطیف که درون آن سبز است
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غالب، فرخادان چیرگان غلبه کننده چیره قاهر پیروز، بخش زیاد قسمت اعظم اغلب اوقات وی غالب همت ایشان، احتمال غالب ظن قوی: هر که امروز نبیند اثر قدرت او غالب آنست که فرداش نبیند دیدار. (سعدی)، جمع غالبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلبیدن
تصویر طلبیدن
دعوت کردن، خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
اخلاقی که در مردم ترکیب یافته باشد از خوردن و نوشیدن و غیر آن که دفعش ممکن نباشد سرشت، مهرزن، چاپ کننده طبع کننده چاپچی، جمع طابعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طالحین
تصویر طالحین
جمع در حالت نصبی و جری (ولی در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طالعین
تصویر طالعین
دو جگر رگ جگر رگان تثنیه طالع دو رگ جگر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طالب، خواستاران، دانشجویان، جمع طالبی به معنای وابستگان امام علی (ع)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طالبی، وابستگان علی ع جمع طالبی در حالت رفعی (ولی در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طالبی
تصویر طالبی
((لِ))
نوعی خربزه پیش رس و شیرین و لطیف که قسمت خوراکی آن زرد یا سبز است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلبیدن
تصویر طلبیدن
((طَ لَ دَ))
خواستن، جستن
فرهنگ فارسی معین
احضار کردن، خواندن، تقاضا کردن، فرا خواندن، دعوت کردن، فراخوانی کردن
متضاد: راندن، طرد کردن، خواستن، طلب کردن، جستن، جست وجو کردن، اقتضا کردن، لازم داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خم شدن، در مقابل کسی کمر خم کردن، کرنش کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دفن بودن، پنهان بودن
فرهنگ گویش مازندرانی