- طاق
- آسمانه، سقف محدب، سقفی چون خرپشته
معنی طاق - جستجوی لغت در جدول جو
- طاق
- فرد، یکتا، بی مانند
- طاق
- تاک، مو، درختی که شاخه نداشته باشد
- طاق
- سقف، سقف محدب، طیلسان، ردا، دست، طاقه، رف، طاقچه
- طاق
- سقف قوسی شکل که با آجر بر روی اتاق یا درگاه یا پل یا جای دیگر می سازند،
برای مثال بدبخت اگر مسجد آدینه بسازد / یا طاق فرود آید یا قبله کج آید (سعدی - لغت نامه - طاق)
خمیدگی محراب، کمان، ابرو و مانند آن، طاقچه
آسمان، طیلسان، ایوان
طاقه، توپ مثلاً چند طاق جامه
مقابل جفت، فرد، یکتا، بی مانند،برای مثال صاحب هنری به مردمی طاق / شایسته ترین جمله آفاق ، تک، تنها(نظامی۳ - ۳۸۴)
از درختان جنگلی شبیه درخت گز که چوب آن را برای سوزاندن به کار می برند و آتش آن بادوام و زغالش نیز معروف است، تاخ، تاغ، توغ، آق خزک، غضا
طاق ابرو: خمیدگی ابرو، هلال ابرو، کمان ابرو
طاق ازرق: کنایه از آسمان، طاق خضرا، طاق فیروزه، طاق مینا، طاق نیلوفری
طاق خضرا: کنایه از آسمان، طاق ازرق
طاق طارم: کنایه از آسمان، طاق ازرق
طاق فیروزه: کنایه از آسمان، طاق ازرق
طاق کحلی: کنایه از آسمان، طاق ازرق
طاق لاجوردی: کنایه از آسمان، طاق ازرق
طاق مقرنس: کنایه از آسمان، طاق ازرق
طاق مینا: کنایه از آسمان، طاق ازرق
طاق نصرت: چوب بست و آذین بندی شبیه طاق که در جشن ها یا هنگام ورود پادشاهان به شهری برپا می کنند
طاق نیلوفری: کنایه از آسمان، طاق ازرق
طاق و طرم: کنایه از کرّ و فر و خودنمایی، فر و شکوه، طمطراق،برای مثال خلق را طاق و طرم عاریتی ست / امر را طاق و طرم ماهیتی ست / از پی طاق و طرم خواری کشند / بر امید عز در خواری خوشند (مولوی - ۲۳۴)
طاق و طرنب: کنایه از کرّ و فر و خودنمایی، فر و شکوه، طمطراق، طاق و طرم
طاق و ترنب: کنایه از کرّ و فر و خودنمایی، فر و شکوه، طمطراق، طاق و طرم
طاق و طارم: کنایه از کرّ و فر و خودنمایی، فر و شکوه، طمطراق، طاق و طرم
طاق و طرنبین: کنایه از کرّ و فر و خودنمایی، فر و شکوه، طمطراق، طاق و طرم
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تاب، تاو، توان، نا، توانایی
نوعی کلاه دراز شبیه کلاه درویشان
قدرت، توانایی، تاب، توان، بردباری، تاو، تیو، برای مثال آن گوی که طاقت جوابش داری / گندم نبری به خانه چون جو کاری (سعدی۲ - ۷۵۱)
طاقت آوردن: تاب آوردن، بردباری کردن
طاقت برسیدن: کنایه از به پایان رسیدن تاب و توان، تمام شدن طاقت، طاقت رسیدن
طاقت داشتن: توانایی داشتن، بردباری داشتن
طاقت رسیدن: کنایه از به پایان رسیدن تاب و توان، تمام شدن طاقت
طاقت یافتن: تاب و توان یافتن، بردباری یافتن
طاقت آوردن: تاب آوردن، بردباری کردن
طاقت برسیدن: کنایه از به پایان رسیدن تاب و توان، تمام شدن طاقت، طاقت رسیدن
طاقت داشتن: توانایی داشتن، بردباری داشتن
طاقت رسیدن: کنایه از به پایان رسیدن تاب و توان، تمام شدن طاقت
طاقت یافتن: تاب و توان یافتن، بردباری یافتن
پارسی است تاغی تاکی گونه ای کلاه
پارسی تازی گشته تاکه تاغه تاهه تای، تاغک تاکچه، رشته از ریسمان، دسته از مو یا گل یا سبزی، شاخه شاه اسپرم، پارچه نبریده
نادرست نویسی تاخک آزاد درخت، تلخه زه آزاد درخت زیتون تلخ
تاب، توان، وجد، امکان، تحمل، قدرت
طاق بودن، مفرد بودن
واحد شمارش جامه، پارچه و مانند آن مثلاً یک طاقه عبا، یک طاقه شال
اتاغ، اتاق
حجره، خانه
کسی که خوب سخنرانی می کند، سخنور
اتاق، بخشی از یک ساختمان شامل دیوار، سقف و در برای سکونت یا کار، قسمتی از وسیلۀ نقلیه که سرنشینان در آن می نشینند، محفظه ای در دستگاه یا وسیلۀ باربری مثلاً اتاق بار
میان بند، آنچه بدان میان را بندند سخنران، سخنور
یاطاق: ترکی خوابگاه شبستان خوابگاه
کمربند، میان بند، نوعی جامۀ زنانه شبیه چادر که کمر آن را می بندند و دامن آن به زمین کشیده می شود
توان فرسا
تاب آوردن، بردباری کردن
توانایی داشتن
بردباری داشتن
بردباری داشتن
تاب و توان یافتن، بردباری یافتن
آنچه تاب و توان را از دست می برد
خمیدگی ابرو، هلال ابرو، کمان ابرو
نمای دیوار که به شکل طاق ساخته شود