بی نیاز. یقال: هو طاعم عن طعامکم، ای مستغن، خورنده، چشنده، مرد نیکوحال در مطعم و مأکل. (منتهی الارب). آنکه در خورش حال خوشی داشته باشد. (منتخب اللغات) : قل لااجد فیما اوحی الی محرما علی طاعم یطعمه الا ان یکون میته او دماً مسفوحاً او لحم خنزیر، بگو این کافران را که من نمییابم در این قرآن که بر من وحی کرده و فرود آورده هیچ طعامی حرام بر کسی که خورد الا که مرداری باشد یا خون ریخته یا گوشت خوک. (تفسیر ابوالفتوح سورۀ انعام 145/5). دع المکارم لاترحل لبغیتها واقعد فانک انت الطاعم الکاسی. حطیئه، شاعر عرب (از تاریخ بیهقی)
بی نیاز. یقال: هو طاعم عن طعامکم، ای مستغن، خورنده، چشنده، مرد نیکوحال در مطعم و مأکل. (منتهی الارب). آنکه در خورش حال خوشی داشته باشد. (منتخب اللغات) : قل لااجد فیما اوحی الی محرما علی طاعم یطعمه الا ان یکون میته او دماً مسفوحاً او لحم خنزیر، بگو این کافران را که من نمییابم در این قرآن که بر من وحی کرده و فرود آورده هیچ طعامی حرام بر کسی که خورد الا که مرداری باشد یا خون ریخته یا گوشت خوک. (تفسیر ابوالفتوح سورۀ انعام 145/5). دع المکارم لاترحل لبغیتها واقعد فانک انت الطاعم الکاسی. حطیئه، شاعر عرب (از تاریخ بیهقی)
خوردنیها و طعام ها. جمع واژۀ مطعم. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خوردنیها. ج مطعم. مطاعم و مشارب، مأکول و مشروب، خوردنیها و آشامیدنیها. (ناظم الاطباء). و رجوع به مطعم شود
خوردنیها و طعام ها. جَمعِ واژۀ مَطعَم. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خوردنیها. ج ِ مطعم. مطاعم و مشارب، مأکول و مشروب، خوردنیها و آشامیدنیها. (ناظم الاطباء). و رجوع به مطعم شود
نیزه زننده، طعنه زننده. (کنز اللغات) (غیاث اللغات) : طاعن و بدگوی اندر سخنش بی سخنند ور چه باشد سخن طاعن و بدگوی ذمیم. فرخی. اگر طاعنی یا حاسدی گوید که اصل بزرگان این خاندان بزرگ از کودکی آمده است خامل ذکر، جواب وی این است که ایزدتعالی تقدیر چنین کرده است که ملک را انتقال می افتد از آن ملت بدین ملت. (تاریخ بیهقی ص 779). اگر طاعنی گوید که اگر آرزو و خشم نبایستی خدای در تن مردم بیافریدی جواب آن است که... (تاریخ بیهقی ص 416). ایشان میان بسته اند تا بهیچ حال خللی نیفتد که دشمنی و حاسدی و طاعنی شاد شود. (تاریخ بیهقی ص 899). جهد اسب بر سینه والرمح طاعن شود گرد در دیده و السیف ضارب. (منسوب به حسن متکلم یا برهانی یا معزی). به یمن قدم درویشان... ذمائم اخلاق بحمائد مبدل گشت... و زبان طاعنان در حق او همچنان دراز که بر قاعده اول است. (گلستان)
نیزه زننده، طعنه زننده. (کنز اللغات) (غیاث اللغات) : طاعن و بدگوی اندر سخنش بی سخنند ور چه باشد سخن طاعن و بدگوی ذمیم. فرخی. اگر طاعنی یا حاسدی گوید که اصل بزرگان این خاندان بزرگ از کودکی آمده است خامل ذکر، جواب وی این است که ایزدتعالی تقدیر چنین کرده است که ملک را انتقال می افتد از آن ملت بدین ملت. (تاریخ بیهقی ص 779). اگر طاعنی گوید که اگر آرزو و خشم نبایستی خدای در تن مردم بیافریدی جواب آن است که... (تاریخ بیهقی ص 416). ایشان میان بسته اند تا بهیچ حال خللی نیفتد که دشمنی و حاسدی و طاعنی شاد شود. (تاریخ بیهقی ص 899). جهد اسب بر سینه والرمح طاعن شود گرد در دیده و السیف ضارب. (منسوب به حسن متکلم یا برهانی یا معزی). به یمن قدم درویشان... ذمائم اخلاق بحمائد مبدل گشت... و زبان طاعنان در حق او همچنان دراز که بر قاعده اول است. (گلستان)
طاعت. رجوع به طاعت شود. نزد فرقۀ معتزله سازواری با خواست حق و نزد اهل سنت و جماعت سازواری با فرمان حق است، بی آنکه با خواست او عزاسمه سازوار باشد و مورد اختلاف در این باره آن است که آیا واجب است مأموریت مطمح خواست حق واقع شود یا نه ؟ معتزله برآنند که واجب است و اهل سنت گویند واجب نیست چه حق تعالی گاهی بغیر آنکه به ارادۀ خود نظری داشته باشد فرمان میدهد مانند آنکه ابولهب را به ایمان فرمان داد با آنکه میدانست صدور ایمان از ابولهب محال باشد. و کسی که بمحال بودن چیزی عالم باشد البته آنچیز را مطمح خواست خود قرار ندهد. پس ثابت شد که فرمان دادن ممکن است بدون خواست و اراده باشد بنابراین باید یقین کرد که فرمانبرداری حق عبارت است از سازواری با فرمان او نه سازواری با خواست او جل شأنه. چنانکه این مطلب از تفسیر کبیر امام فخر مستفاد میشود، در تفسیر این آیۀ مبارکه: یا ایهاالذین آمنوا اطیعوااﷲ و اطیعواالرسول. (قرآن 32/3). و طاعت اعم از عبادت است زیرا لفظ عبادت غالباً در مورد بزرگداشت حق جل ذکره استعمال میشود آن هم در غایت تعظیم. و طاعت درسازواری با فرمان خدای و فرمان غیر خدای نیز استعمال گردد و عبودیت اظهار فروتنی و خود را خوار شمردن باشد. از این رو عبادت از حیث معنی رساتر از طاعت است چه عبادت، بتعبیر دیگر عبارت است از تذلل، و طاعت عمل به امر و ترک آنچه نهی شده است، هر چند از روی کراهت باشد. پس اداء وام، و انفاق زن و مانند آن را، فرمانبرداری خدای نامند نه پرستش حق. و روا باشد استعمال طاعت در مورد مخلوق آنهم در غیر معصیت و استعمال عبادت و پرستش در غیر مورد خالق نارواست. اما لفظ قربت از طاعت هم اخص است، لاعتبار معرفه المتقرب الیه فیها و عبادت از قربت و طاعت هم اخص باشد. کذا فی کلیات ابی البقاء. (از کشاف اصطلاحات الفنون) : فجلس مجلساً عاماً بحضره اولیاء الدعوه... فرغبوا الی امیرالمؤمنین فی القیام بحق اﷲ فیهم، و التزموا ما اوجبه اﷲ من الطاعه علیهم. (تاریخ بیهقی ص 201)
طاعت. رجوع به طاعت شود. نزد فرقۀ معتزله سازواری با خواست حق و نزد اهل سنت و جماعت سازواری با فرمان حق است، بی آنکه با خواست او عزاسمه سازوار باشد و مورد اختلاف در این باره آن است که آیا واجب است مأموریت مطمح خواست حق واقع شود یا نه ؟ معتزله برآنند که واجب است و اهل سنت گویند واجب نیست چه حق تعالی گاهی بغیر آنکه به ارادۀ خود نظری داشته باشد فرمان میدهد مانند آنکه ابولهب را به ایمان فرمان داد با آنکه میدانست صدور ایمان از ابولهب محال باشد. و کسی که بمحال بودن چیزی عالم باشد البته آنچیز را مطمح خواست خود قرار ندهد. پس ثابت شد که فرمان دادن ممکن است بدون خواست و اراده باشد بنابراین باید یقین کرد که فرمانبرداری حق عبارت است از سازواری با فرمان او نه سازواری با خواست او جل شأنه. چنانکه این مطلب از تفسیر کبیر امام فخر مستفاد میشود، در تفسیر این آیۀ مبارکه: یا ایهاالذین آمنوا اطیعوااﷲ و اطیعواالرسول. (قرآن 32/3). و طاعت اعم از عبادت است زیرا لفظ عبادت غالباً در مورد بزرگداشت حق جل ذکره استعمال میشود آن هم در غایت تعظیم. و طاعت درسازواری با فرمان خدای و فرمان غیر خدای نیز استعمال گردد و عبودیت اظهار فروتنی و خود را خوار شمردن باشد. از این رو عبادت از حیث معنی رساتر از طاعت است چه عبادت، بتعبیر دیگر عبارت است از تذلل، و طاعت عمل به امر و ترک آنچه نهی شده است، هر چند از روی کراهت باشد. پس اداء وام، و انفاق زن و مانند آن را، فرمانبرداری خدای نامند نه پرستش حق. و روا باشد استعمال طاعت در مورد مخلوق آنهم در غیر معصیت و استعمال عبادت و پرستش در غیر مورد خالق نارواست. اما لفظ قربت از طاعت هم اخص است، لاعتبار معرفه المتقرب الیه فیها و عبادت از قربت و طاعت هم اخص باشد. کذا فی کلیات ابی البقاء. (از کشاف اصطلاحات الفنون) : فجلس مجلساً عاماً بحضره اولیاء الدعوه... فرغبوا الی امیرالمؤمنین فی القیام بحق اﷲ فیهم، و التزموا ما اوجبه اﷲ من الطاعه علیهم. (تاریخ بیهقی ص 201)
بندگی. (منتهی الارب). فرمان بردن. (آنندراج) .فرمانبرداری. (مهذب الاسماء). اطاعت. انقیاد. عبودیت. طوع. اقه. طواعیه. پرستش. عبادت. برّ. دین. ماعون. فرمان: قوله تعالی، لهم طاعه و قول معروف. (قرآن 20/47 و 21) مراد بطاعت، امتثال فرمان خداست. (تفسیر ابوالفتوح رازی). ج، طاعات: نکنی طاعت و آنگه که کنی سست و ضعیف راست گوئی که همه سخره و شاکار کنی. کسائی. طبایع گر ستون تن، ستون را هم بپوسد بن نگردد آن ستون فانی، کش از طاعت زنی فانه. کسائی. طاعت تو چون نماز است و هر آنکس کز نماز سر بتابد بیشک او را کرد باید سنگسار. فرخی. طاعت خلق باد باشد باد کس گرفتار باد هیچ مباد. فرخی. ولایت هرات مارا داد و ولایت گوزگانان به برادر ما، پس آنگه او راسوگند داده بودند که در فرمان و طاعت ما باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 214). اعیان هر دو بطن از بنی هاشم، علویان و عباسیان بر طاعت و متابعت وی بیارامیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 287) فجلس مجلساً عاماً بحضره اولیاء الدعوه... فرغبوا الی امیرالمؤمنین فی القیام بحق اﷲ فیهم، و التزموا ما اوجبه اﷲ من الطاعه علیهم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301). الزام نمودند مارا آنچه خداوند بر ایشان واجب ساخته از طاعت امام بواسطۀ بیعت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312). به دست گیرم آنچه را با خدا پیوسته ام بر آن به دست گرفتن اهل طاعت، و اهل حق و وفاء، حق و وفاء خود را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317). وصیت کنم شما را که خدای عز ذکره را به یگانگی شناسید و وی را طاعت دارید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328). شحنه علی تکین به بدبوس گریخت، وغازیان ماوراءالنهر و مردم شهر بطاعت پیش آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 348). و اگر کشته شوم رواست در طاعت خداوند خویش شهادت یابم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 350). به ضرورت بتوان دانست که از آن دو تن کدام کس را طاعت باید داشت. (تاریخ بیهقی). پادشاهان را چون دادگر و نیکوکردار و نیکوسیرت و نیکوآثار باشند طاعت باید داشت. (تاریخ بیهقی). و مردم شهر بطاعت پیش آمدند، و دولت عالی را بندگی نمودند. (تاریخ بیهقی). دلهای رعیت و لشکری بر طاعت ما بیارامید. (تاریخ بیهقی). اعیان و مقدّمان بنشسته بودند، و طاعت و بندگی نموده. (تاریخ بیهقی). من که آلتون تاشم جز بندگی و طاعت راست ندارم. (تاریخ بیهقی). و ستوده آن است که قوت آرزو و خشم در طاعت قوّت خرد باشد. (تاریخ بیهقی). رسول فرستاد، و زیاده طاعت و بندگی نمود. (تاریخ بیهقی). ما در این هفته حرکت خواهیم کرد (مسعود) ...جهانی در هوی و طاعت ما بیارامیده. (تاریخ بیهقی) (رعیت) باید که از پادشاه و لشکر بترسند ترسیدنی تمام و طاعت دارند. (تاریخ بیهقی). چون تو دو چیزی بتن و جان خویش طاعت بر جان و تن تو دوتاست. ناصرخسرو. از طاعت تمام شود ای پسر ترا این جان ناتمام سرانجام کار تام. ناصرخسرو. تا تن من طاعت او یافته ست طاعت دارد همی اهریمنم. ناصرخسرو. این عورت بود آنکه پیدا شد در طاعت دیو از آدم و حوا. ناصرخسرو. مر آن راست فردا نعیم اندرو که امروز بر طاعتش صابریست. ناصرخسرو. بنگر آن را در رکوع و بنگر آن را در سجود پس همین کن تو ز طاعتها که می ایشان کنند. ناصرخسرو. خار و سنگ درۀ یمکان از طاعت تو در دماغ و دهن بنده ات عود و شکر است. ناصرخسرو. آنها که ندانند بطاعت حق روزی بر جور و جفااند، نه بر عدل و وفااند. ناصرخسرو. گفتمت بنده را که به بی طاعتی بکش وانگه بکشت ار تو نبودی بطاعتش. ناصرخسرو. ای آنکه ترا یار نبوده ست و نباشد در طاعت تو جز تو کسی نیست مرایار. ناصرخسرو. وز طاعت خورشید همی روز و شب آید کو سوی خرد علت روز است و شب تار. ناصرخسرو. طاعت ارکان ببین مر چرخ و انجم را بطبع تا بطاعت چرخ و انجمشان همی حیوان کنند. ناصرخسرو. گر مردمی تو طاعت یزدان کن تا از عذاب آتش نازاری. ناصرخسرو. و آنجا نرود مگر که طاعت نه مهتری و نه با فلانی. ناصرخسرو. سنگ یمکان دره زی من رهی از طاعت فضلها دارد بر لؤلؤ عمانی. ناصرخسرو. اکنونت دراز کرد میباید طاعت که گرفت عمر کوتاهی. ناصرخسرو. آن را که او اسیر کند طاعت تیر هوای دل نکند خسته. ناصرخسرو. من نه همی طاعت از آن دارمش تا می و شیرم دهد و انگبین. ناصرخسرو. خدای از تو دانش بطاعت پذیرد مبر پیش او طاعت جاهلانه. ناصرخسرو. گر نبدی فضل خدا و رسول کی ز کسی طاعت و نیکیستی. ناصرخسرو. طاعت بگمانی بنمایدت و لیکن لعنت کندت گر نشود راست گمانیش. ناصرخسرو. سی سال پادشاهی کرد، و دیوان را در طاعت آورد. (نوروزنامه). بستۀ طاعت تو گردون باد گیتی از نعمت تو قارون باد. مسعودسعد. درگهش کعبه شد که طاعت خلق چو بسنت کنند مبرور است. مسعودسعد. و دوست و دشمن در ربقۀ خدمت و طاعت ملوک جمع شوند. (کلیله و دمنه) .و مطاوعت ایشان را بطاعت خویش و رسول خود ملحق گردانید. (کلیله و دمنه). و جباران روزگار در ربقۀ طاعت و خدمت کشید. (کلیله و دمنه). و هوی و طاعت اخلاص و مناصحت ایشان را از لوازم دین شمرد. (کلیله و دمنه) .هر که طاعت را شعار خویش کند از ثمرات دنیی و عقبی بهره ور گردد. (کلیله و دمنه). و بدانند که طاعت ملوک و خدمت پادشاهان فاضلتر اعمال است. (کلیله و دمنه) .آخر رای من بر عبادت قرار گرفت، چه مشقت طاعت در جنب نجات آخرت وزنی ندارد. (کلیله و دمنه). و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت... سوم، طاعت پادشاه عادل. (کلیله و دمنه). و دلهای خواص و عوام... بر طاعت و عبودیت بیارامید. (کلیله و دمنه). و شرف سعادت خویش در طاعت و متابعت او شناختند. (کلیله و دمنه). می خوری به کز ریا طاعت کنی گفتم و تیر از کمان آید برون. خاقانی. که بعد طاعت قرآن و سجده در کعبه پس از درود رسول و صحابه در محراب. خاقانی. حق طاعت وضراعت او به تیسیر امل و تقریر عمل به ادا رسانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 336). خواست تا ناحیت غرشستان را بتدبیر خویش گیرد، و شار را بطاعت آرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 338). طاعت کند سرشک ندامت گناه را باران سپید میکند ابر سیاه را. مولوی. طاعت عامه گناه خاصگان وصلت عامه حجاب خاص دان. مولوی. عابدان جزای طاعت خواهند، و بازرگانان بهای بضاعت. (گلستان). طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست. سعدی. عذر تقصیر خدمت آوردم که ندارم بطاعت استظهار. سعدی. شاه را بی نفاق طاعت کن بقبولی از آن قناعت کن. اوحدی. در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد. نشاط معتمدالدوله
بندگی. (منتهی الارب). فرمان بردن. (آنندراج) .فرمانبرداری. (مهذب الاسماء). اطاعت. انقیاد. عبودیت. طوع. اِقَه. طواعیه. پرستش. عبادت. بِرّ. دین. ماعون. فرمان: قوله تعالی، لهم طاعه و قول معروف. (قرآن 20/47 و 21) مراد بطاعت، امتثال فرمان خداست. (تفسیر ابوالفتوح رازی). ج، طاعات: نکنی طاعت و آنگه که کنی سست و ضعیف راست گوئی که همه سخره و شاکار کنی. کسائی. طبایع گر ستون تن، ستون را هم بپوسد بن نگردد آن ستون فانی، کش از طاعت زنی فانه. کسائی. طاعت تو چون نماز است و هر آنکس کز نماز سر بتابد بیشک او را کرد باید سنگسار. فرخی. طاعت خلق باد باشد باد کس گرفتار باد هیچ مباد. فرخی. ولایت هرات مارا داد و ولایت گوزگانان به برادر ما، پس آنگه او راسوگند داده بودند که در فرمان و طاعت ما باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 214). اعیان هر دو بطن از بنی هاشم، علویان و عباسیان بر طاعت و متابعت وی بیارامیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 287) فجلس مجلساً عاماً بحضره اولیاء الدعوه... فرغبوا الی امیرالمؤمنین فی القیام بحق اﷲ فیهم، و التزموا ما اوجبه اﷲ من الطاعه علیهم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301). الزام نمودند مارا آنچه خداوند بر ایشان واجب ساخته از طاعت امام بواسطۀ بیعت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312). به دست گیرم آنچه را با خدا پیوسته ام بر آن به دست گرفتن اهل طاعت، و اهل حق و وفاء، حق و وفاء خود را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317). وصیت کنم شما را که خدای عز ذکره را به یگانگی شناسید و وی را طاعت دارید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328). شحنه علی تکین به بدبوس گریخت، وغازیان ماوراءالنهر و مردم شهر بطاعت پیش آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 348). و اگر کشته شوم رواست در طاعت خداوند خویش شهادت یابم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 350). به ضرورت بتوان دانست که از آن دو تن کدام کس را طاعت باید داشت. (تاریخ بیهقی). پادشاهان را چون دادگر و نیکوکردار و نیکوسیرت و نیکوآثار باشند طاعت باید داشت. (تاریخ بیهقی). و مردم شهر بطاعت پیش آمدند، و دولت عالی را بندگی نمودند. (تاریخ بیهقی). دلهای رعیت و لشکری بر طاعت ما بیارامید. (تاریخ بیهقی). اعیان و مقدّمان بنشسته بودند، و طاعت و بندگی نموده. (تاریخ بیهقی). من که آلتون تاشم جز بندگی و طاعت راست ندارم. (تاریخ بیهقی). و ستوده آن است که قوت آرزو و خشم در طاعت قوّت خرد باشد. (تاریخ بیهقی). رسول فرستاد، و زیاده طاعت و بندگی نمود. (تاریخ بیهقی). ما در این هفته حرکت خواهیم کرد (مسعود) ...جهانی در هوی و طاعت ما بیارامیده. (تاریخ بیهقی) (رعیت) باید که از پادشاه و لشکر بترسند ترسیدنی تمام و طاعت دارند. (تاریخ بیهقی). چون تو دو چیزی بتن و جان خویش طاعت بر جان و تن تو دوتاست. ناصرخسرو. از طاعت تمام شود ای پسر ترا این جان ناتمام سرانجام کار تام. ناصرخسرو. تا تن من طاعت او یافته ست طاعت دارد همی اهریمنم. ناصرخسرو. این عورت بود آنکه پیدا شد در طاعت دیو از آدم و حوا. ناصرخسرو. مر آن راست فردا نعیم اندرو که امروز بر طاعتش صابریست. ناصرخسرو. بنگر آن را در رکوع و بنگر آن را در سجود پس همین کن تو ز طاعتها که می ایشان کنند. ناصرخسرو. خار و سنگ درۀ یمکان از طاعت تو در دماغ و دهن بنده ات عود و شکر است. ناصرخسرو. آنها که ندانند بطاعت حق روزی بر جور و جفااند، نه بر عدل و وفااند. ناصرخسرو. گفتمت بنده را که به بی طاعتی بکش وانگه بکشت ار تو نبودی بطاعتش. ناصرخسرو. ای آنکه ترا یار نبوده ست و نباشد در طاعت تو جز تو کسی نیست مرایار. ناصرخسرو. وز طاعت خورشید همی روز و شب آید کو سوی خرد علت روز است و شب تار. ناصرخسرو. طاعت ارکان ببین مر چرخ و انجم را بطبع تا بطاعت چرخ و انجمشان همی حیوان کنند. ناصرخسرو. گر مردمی تو طاعت یزدان کن تا از عذاب آتش نازاری. ناصرخسرو. و آنجا نرود مگر که طاعت نه مهتری و نه با فلانی. ناصرخسرو. سنگ یمکان دره زی من رهی از طاعت فضلها دارد بر لؤلؤ عمانی. ناصرخسرو. اکنونت دراز کرد میباید طاعت که گرفت عمر کوتاهی. ناصرخسرو. آن را که او اسیر کند طاعت تیر هوای دل نکند خسته. ناصرخسرو. من نه همی طاعت از آن دارمش تا می و شیرم دهد و انگبین. ناصرخسرو. خدای از تو دانش بطاعت پذیرد مبر پیش او طاعت جاهلانه. ناصرخسرو. گر نبدی فضل خدا و رسول کی ز کسی طاعت و نیکیستی. ناصرخسرو. طاعت بگمانی بنمایدت و لیکن لعنت کندت گر نشود راست گمانیش. ناصرخسرو. سی سال پادشاهی کرد، و دیوان را در طاعت آورد. (نوروزنامه). بستۀ طاعت تو گردون باد گیتی از نعمت تو قارون باد. مسعودسعد. درگهش کعبه شد که طاعت خلق چو بسنت کنند مبرور است. مسعودسعد. و دوست و دشمن در ربقۀ خدمت و طاعت ملوک جمع شوند. (کلیله و دمنه) .و مطاوعت ایشان را بطاعت خویش و رسول خود ملحق گردانید. (کلیله و دمنه). و جباران روزگار در ربقۀ طاعت و خدمت کشید. (کلیله و دمنه). و هوی و طاعت اخلاص و مناصحت ایشان را از لوازم دین شمرد. (کلیله و دمنه) .هر که طاعت را شعار خویش کند از ثمرات دنیی و عقبی بهره ور گردد. (کلیله و دمنه). و بدانند که طاعت ملوک و خدمت پادشاهان فاضلتر اعمال است. (کلیله و دمنه) .آخر رای من بر عبادت قرار گرفت، چه مشقت طاعت در جنب نجات آخرت وزنی ندارد. (کلیله و دمنه). و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت... سوم، طاعت پادشاه عادل. (کلیله و دمنه). و دلهای خواص و عوام... بر طاعت و عبودیت بیارامید. (کلیله و دمنه). و شرف سعادت خویش در طاعت و متابعت او شناختند. (کلیله و دمنه). می خوری به کز ریا طاعت کنی گفتم و تیر از کمان آید برون. خاقانی. که بعد طاعت قرآن و سجده در کعبه پس از درود رسول و صحابه در محراب. خاقانی. حق طاعت وضراعت او به تیسیر اَمَل و تقریر عمل به ادا رسانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 336). خواست تا ناحیت غرشستان را بتدبیر خویش گیرد، و شار را بطاعت آرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 338). طاعت کند سرشک ندامت گناه را باران سپید میکند ابر سیاه را. مولوی. طاعت عامه گناه خاصگان وصلت عامه حجاب خاص دان. مولوی. عابدان جزای طاعت خواهند، و بازرگانان بهای بضاعت. (گلستان). طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست. سعدی. عذر تقصیر خدمت آوردم که ندارم بطاعت استظهار. سعدی. شاه را بی نفاق طاعت کن بقبولی از آن قناعت کن. اوحدی. در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد. نشاط معتمدالدوله
فرمانبرداری کردن اطاعت کردن، عبادت کردن، فرمانبرداری اطاعت، عبادت. یا طاعت بهایی. طاعات و عباداتی که به منظور مزد و ثواب به جا آورده شود و آن در نظر صوفی شرک است صوفی باید طاعت برای خدا کند نه یافتن بهشت و امثال آن
فرمانبرداری کردن اطاعت کردن، عبادت کردن، فرمانبرداری اطاعت، عبادت. یا طاعت بهایی. طاعات و عباداتی که به منظور مزد و ثواب به جا آورده شود و آن در نظر صوفی شرک است صوفی باید طاعت برای خدا کند نه یافتن بهشت و امثال آن