مجموعه ای از سی و پنج ظرف چینی، شیشه ای یا فلزی که برحسب کوچکی و بزرگی، ضخامت و نازکی و کم و زیاد بودن مایع داخل آن ها، اصوات آن ها تنظیم می شد و نوازنده به وسیلۀ ضرباتی که به آن ظروف می زد نت ها و آهنگ های مختلف تولید می کرد، نوعی ساز کوبه ای که در قدیم با دم گام نواخته می شد و در جنگ ها روی فیل یا اسب قرار می دادند و با کوبیدن بر آن اعلان جنگ می کردند
مجموعه ای از سی و پنج ظرف چینی، شیشه ای یا فلزی که برحسب کوچکی و بزرگی، ضخامت و نازکی و کم و زیاد بودن مایع داخل آن ها، اصوات آن ها تنظیم می شد و نوازنده به وسیلۀ ضرباتی که به آن ظروف می زد نت ها و آهنگ های مختلف تولید می کرد، نوعی ساز کوبه ای که در قدیم با دُم گام نواخته می شد و در جنگ ها روی فیل یا اسب قرار می دادند و با کوبیدن بر آن اعلان جنگ می کردند
طامّه ها، در تصوف اوراد و کرامات سالکان، در تصوف سخنان بی اصل و پریشان برخی صوفیان، جمع واژۀ طامّه برای مثال به صدق و ارادت میان بسته دار/ ز طامات و دعوی زبان بسته دار (سعدی۱ - ۵۵)
طامّه ها، در تصوف اوراد و کرامات سالکان، در تصوف سخنان بی اصل و پریشان برخی صوفیان، جمعِ واژۀ طامَّه برای مِثال به صدق و ارادت میان بسته دار/ ز طامات و دعوی زبان بسته دار (سعدی۱ - ۵۵)
جمع واژۀ اقطاعه و اقطاع: او را بانواع الطاف و کرامات و مزید قربات بنواخت و باقطاعات زیادت موعود گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی). سالها باید تا ترتیب لشکری دهند و خزانه های مالامال تا در وجه مواجب و اقطاعات ایشان بردارند. (جهانگشای جوینی). رجوع به اقطاع و اقطاعه شود
جَمعِ واژۀ اقطاعه و اقطاع: او را بانواع الطاف و کرامات و مزید قربات بنواخت و باقطاعات زیادت موعود گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی). سالها باید تا ترتیب لشکری دهند و خزانه های مالامال تا در وجه مواجب و اقطاعات ایشان بردارند. (جهانگشای جوینی). رجوع به اقطاع و اقطاعه شود
بندگی. (منتهی الارب). فرمان بردن. (آنندراج) .فرمانبرداری. (مهذب الاسماء). اطاعت. انقیاد. عبودیت. طوع. اقه. طواعیه. پرستش. عبادت. برّ. دین. ماعون. فرمان: قوله تعالی، لهم طاعه و قول معروف. (قرآن 20/47 و 21) مراد بطاعت، امتثال فرمان خداست. (تفسیر ابوالفتوح رازی). ج، طاعات: نکنی طاعت و آنگه که کنی سست و ضعیف راست گوئی که همه سخره و شاکار کنی. کسائی. طبایع گر ستون تن، ستون را هم بپوسد بن نگردد آن ستون فانی، کش از طاعت زنی فانه. کسائی. طاعت تو چون نماز است و هر آنکس کز نماز سر بتابد بیشک او را کرد باید سنگسار. فرخی. طاعت خلق باد باشد باد کس گرفتار باد هیچ مباد. فرخی. ولایت هرات مارا داد و ولایت گوزگانان به برادر ما، پس آنگه او راسوگند داده بودند که در فرمان و طاعت ما باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 214). اعیان هر دو بطن از بنی هاشم، علویان و عباسیان بر طاعت و متابعت وی بیارامیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 287) فجلس مجلساً عاماً بحضره اولیاء الدعوه... فرغبوا الی امیرالمؤمنین فی القیام بحق اﷲ فیهم، و التزموا ما اوجبه اﷲ من الطاعه علیهم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301). الزام نمودند مارا آنچه خداوند بر ایشان واجب ساخته از طاعت امام بواسطۀ بیعت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312). به دست گیرم آنچه را با خدا پیوسته ام بر آن به دست گرفتن اهل طاعت، و اهل حق و وفاء، حق و وفاء خود را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317). وصیت کنم شما را که خدای عز ذکره را به یگانگی شناسید و وی را طاعت دارید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328). شحنه علی تکین به بدبوس گریخت، وغازیان ماوراءالنهر و مردم شهر بطاعت پیش آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 348). و اگر کشته شوم رواست در طاعت خداوند خویش شهادت یابم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 350). به ضرورت بتوان دانست که از آن دو تن کدام کس را طاعت باید داشت. (تاریخ بیهقی). پادشاهان را چون دادگر و نیکوکردار و نیکوسیرت و نیکوآثار باشند طاعت باید داشت. (تاریخ بیهقی). و مردم شهر بطاعت پیش آمدند، و دولت عالی را بندگی نمودند. (تاریخ بیهقی). دلهای رعیت و لشکری بر طاعت ما بیارامید. (تاریخ بیهقی). اعیان و مقدّمان بنشسته بودند، و طاعت و بندگی نموده. (تاریخ بیهقی). من که آلتون تاشم جز بندگی و طاعت راست ندارم. (تاریخ بیهقی). و ستوده آن است که قوت آرزو و خشم در طاعت قوّت خرد باشد. (تاریخ بیهقی). رسول فرستاد، و زیاده طاعت و بندگی نمود. (تاریخ بیهقی). ما در این هفته حرکت خواهیم کرد (مسعود) ...جهانی در هوی و طاعت ما بیارامیده. (تاریخ بیهقی) (رعیت) باید که از پادشاه و لشکر بترسند ترسیدنی تمام و طاعت دارند. (تاریخ بیهقی). چون تو دو چیزی بتن و جان خویش طاعت بر جان و تن تو دوتاست. ناصرخسرو. از طاعت تمام شود ای پسر ترا این جان ناتمام سرانجام کار تام. ناصرخسرو. تا تن من طاعت او یافته ست طاعت دارد همی اهریمنم. ناصرخسرو. این عورت بود آنکه پیدا شد در طاعت دیو از آدم و حوا. ناصرخسرو. مر آن راست فردا نعیم اندرو که امروز بر طاعتش صابریست. ناصرخسرو. بنگر آن را در رکوع و بنگر آن را در سجود پس همین کن تو ز طاعتها که می ایشان کنند. ناصرخسرو. خار و سنگ درۀ یمکان از طاعت تو در دماغ و دهن بنده ات عود و شکر است. ناصرخسرو. آنها که ندانند بطاعت حق روزی بر جور و جفااند، نه بر عدل و وفااند. ناصرخسرو. گفتمت بنده را که به بی طاعتی بکش وانگه بکشت ار تو نبودی بطاعتش. ناصرخسرو. ای آنکه ترا یار نبوده ست و نباشد در طاعت تو جز تو کسی نیست مرایار. ناصرخسرو. وز طاعت خورشید همی روز و شب آید کو سوی خرد علت روز است و شب تار. ناصرخسرو. طاعت ارکان ببین مر چرخ و انجم را بطبع تا بطاعت چرخ و انجمشان همی حیوان کنند. ناصرخسرو. گر مردمی تو طاعت یزدان کن تا از عذاب آتش نازاری. ناصرخسرو. و آنجا نرود مگر که طاعت نه مهتری و نه با فلانی. ناصرخسرو. سنگ یمکان دره زی من رهی از طاعت فضلها دارد بر لؤلؤ عمانی. ناصرخسرو. اکنونت دراز کرد میباید طاعت که گرفت عمر کوتاهی. ناصرخسرو. آن را که او اسیر کند طاعت تیر هوای دل نکند خسته. ناصرخسرو. من نه همی طاعت از آن دارمش تا می و شیرم دهد و انگبین. ناصرخسرو. خدای از تو دانش بطاعت پذیرد مبر پیش او طاعت جاهلانه. ناصرخسرو. گر نبدی فضل خدا و رسول کی ز کسی طاعت و نیکیستی. ناصرخسرو. طاعت بگمانی بنمایدت و لیکن لعنت کندت گر نشود راست گمانیش. ناصرخسرو. سی سال پادشاهی کرد، و دیوان را در طاعت آورد. (نوروزنامه). بستۀ طاعت تو گردون باد گیتی از نعمت تو قارون باد. مسعودسعد. درگهش کعبه شد که طاعت خلق چو بسنت کنند مبرور است. مسعودسعد. و دوست و دشمن در ربقۀ خدمت و طاعت ملوک جمع شوند. (کلیله و دمنه) .و مطاوعت ایشان را بطاعت خویش و رسول خود ملحق گردانید. (کلیله و دمنه). و جباران روزگار در ربقۀ طاعت و خدمت کشید. (کلیله و دمنه). و هوی و طاعت اخلاص و مناصحت ایشان را از لوازم دین شمرد. (کلیله و دمنه) .هر که طاعت را شعار خویش کند از ثمرات دنیی و عقبی بهره ور گردد. (کلیله و دمنه). و بدانند که طاعت ملوک و خدمت پادشاهان فاضلتر اعمال است. (کلیله و دمنه) .آخر رای من بر عبادت قرار گرفت، چه مشقت طاعت در جنب نجات آخرت وزنی ندارد. (کلیله و دمنه). و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت... سوم، طاعت پادشاه عادل. (کلیله و دمنه). و دلهای خواص و عوام... بر طاعت و عبودیت بیارامید. (کلیله و دمنه). و شرف سعادت خویش در طاعت و متابعت او شناختند. (کلیله و دمنه). می خوری به کز ریا طاعت کنی گفتم و تیر از کمان آید برون. خاقانی. که بعد طاعت قرآن و سجده در کعبه پس از درود رسول و صحابه در محراب. خاقانی. حق طاعت وضراعت او به تیسیر امل و تقریر عمل به ادا رسانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 336). خواست تا ناحیت غرشستان را بتدبیر خویش گیرد، و شار را بطاعت آرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 338). طاعت کند سرشک ندامت گناه را باران سپید میکند ابر سیاه را. مولوی. طاعت عامه گناه خاصگان وصلت عامه حجاب خاص دان. مولوی. عابدان جزای طاعت خواهند، و بازرگانان بهای بضاعت. (گلستان). طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست. سعدی. عذر تقصیر خدمت آوردم که ندارم بطاعت استظهار. سعدی. شاه را بی نفاق طاعت کن بقبولی از آن قناعت کن. اوحدی. در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد. نشاط معتمدالدوله
بندگی. (منتهی الارب). فرمان بردن. (آنندراج) .فرمانبرداری. (مهذب الاسماء). اطاعت. انقیاد. عبودیت. طوع. اِقَه. طواعیه. پرستش. عبادت. بِرّ. دین. ماعون. فرمان: قوله تعالی، لهم طاعه و قول معروف. (قرآن 20/47 و 21) مراد بطاعت، امتثال فرمان خداست. (تفسیر ابوالفتوح رازی). ج، طاعات: نکنی طاعت و آنگه که کنی سست و ضعیف راست گوئی که همه سخره و شاکار کنی. کسائی. طبایع گر ستون تن، ستون را هم بپوسد بن نگردد آن ستون فانی، کش از طاعت زنی فانه. کسائی. طاعت تو چون نماز است و هر آنکس کز نماز سر بتابد بیشک او را کرد باید سنگسار. فرخی. طاعت خلق باد باشد باد کس گرفتار باد هیچ مباد. فرخی. ولایت هرات مارا داد و ولایت گوزگانان به برادر ما، پس آنگه او راسوگند داده بودند که در فرمان و طاعت ما باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 214). اعیان هر دو بطن از بنی هاشم، علویان و عباسیان بر طاعت و متابعت وی بیارامیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 287) فجلس مجلساً عاماً بحضره اولیاء الدعوه... فرغبوا الی امیرالمؤمنین فی القیام بحق اﷲ فیهم، و التزموا ما اوجبه اﷲ من الطاعه علیهم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301). الزام نمودند مارا آنچه خداوند بر ایشان واجب ساخته از طاعت امام بواسطۀ بیعت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312). به دست گیرم آنچه را با خدا پیوسته ام بر آن به دست گرفتن اهل طاعت، و اهل حق و وفاء، حق و وفاء خود را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317). وصیت کنم شما را که خدای عز ذکره را به یگانگی شناسید و وی را طاعت دارید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328). شحنه علی تکین به بدبوس گریخت، وغازیان ماوراءالنهر و مردم شهر بطاعت پیش آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 348). و اگر کشته شوم رواست در طاعت خداوند خویش شهادت یابم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 350). به ضرورت بتوان دانست که از آن دو تن کدام کس را طاعت باید داشت. (تاریخ بیهقی). پادشاهان را چون دادگر و نیکوکردار و نیکوسیرت و نیکوآثار باشند طاعت باید داشت. (تاریخ بیهقی). و مردم شهر بطاعت پیش آمدند، و دولت عالی را بندگی نمودند. (تاریخ بیهقی). دلهای رعیت و لشکری بر طاعت ما بیارامید. (تاریخ بیهقی). اعیان و مقدّمان بنشسته بودند، و طاعت و بندگی نموده. (تاریخ بیهقی). من که آلتون تاشم جز بندگی و طاعت راست ندارم. (تاریخ بیهقی). و ستوده آن است که قوت آرزو و خشم در طاعت قوّت خرد باشد. (تاریخ بیهقی). رسول فرستاد، و زیاده طاعت و بندگی نمود. (تاریخ بیهقی). ما در این هفته حرکت خواهیم کرد (مسعود) ...جهانی در هوی و طاعت ما بیارامیده. (تاریخ بیهقی) (رعیت) باید که از پادشاه و لشکر بترسند ترسیدنی تمام و طاعت دارند. (تاریخ بیهقی). چون تو دو چیزی بتن و جان خویش طاعت بر جان و تن تو دوتاست. ناصرخسرو. از طاعت تمام شود ای پسر ترا این جان ناتمام سرانجام کار تام. ناصرخسرو. تا تن من طاعت او یافته ست طاعت دارد همی اهریمنم. ناصرخسرو. این عورت بود آنکه پیدا شد در طاعت دیو از آدم و حوا. ناصرخسرو. مر آن راست فردا نعیم اندرو که امروز بر طاعتش صابریست. ناصرخسرو. بنگر آن را در رکوع و بنگر آن را در سجود پس همین کن تو ز طاعتها که می ایشان کنند. ناصرخسرو. خار و سنگ درۀ یمکان از طاعت تو در دماغ و دهن بنده ات عود و شکر است. ناصرخسرو. آنها که ندانند بطاعت حق روزی بر جور و جفااند، نه بر عدل و وفااند. ناصرخسرو. گفتمت بنده را که به بی طاعتی بکش وانگه بکشت ار تو نبودی بطاعتش. ناصرخسرو. ای آنکه ترا یار نبوده ست و نباشد در طاعت تو جز تو کسی نیست مرایار. ناصرخسرو. وز طاعت خورشید همی روز و شب آید کو سوی خرد علت روز است و شب تار. ناصرخسرو. طاعت ارکان ببین مر چرخ و انجم را بطبع تا بطاعت چرخ و انجمشان همی حیوان کنند. ناصرخسرو. گر مردمی تو طاعت یزدان کن تا از عذاب آتش نازاری. ناصرخسرو. و آنجا نرود مگر که طاعت نه مهتری و نه با فلانی. ناصرخسرو. سنگ یمکان دره زی من رهی از طاعت فضلها دارد بر لؤلؤ عمانی. ناصرخسرو. اکنونت دراز کرد میباید طاعت که گرفت عمر کوتاهی. ناصرخسرو. آن را که او اسیر کند طاعت تیر هوای دل نکند خسته. ناصرخسرو. من نه همی طاعت از آن دارمش تا می و شیرم دهد و انگبین. ناصرخسرو. خدای از تو دانش بطاعت پذیرد مبر پیش او طاعت جاهلانه. ناصرخسرو. گر نبدی فضل خدا و رسول کی ز کسی طاعت و نیکیستی. ناصرخسرو. طاعت بگمانی بنمایدت و لیکن لعنت کندت گر نشود راست گمانیش. ناصرخسرو. سی سال پادشاهی کرد، و دیوان را در طاعت آورد. (نوروزنامه). بستۀ طاعت تو گردون باد گیتی از نعمت تو قارون باد. مسعودسعد. درگهش کعبه شد که طاعت خلق چو بسنت کنند مبرور است. مسعودسعد. و دوست و دشمن در ربقۀ خدمت و طاعت ملوک جمع شوند. (کلیله و دمنه) .و مطاوعت ایشان را بطاعت خویش و رسول خود ملحق گردانید. (کلیله و دمنه). و جباران روزگار در ربقۀ طاعت و خدمت کشید. (کلیله و دمنه). و هوی و طاعت اخلاص و مناصحت ایشان را از لوازم دین شمرد. (کلیله و دمنه) .هر که طاعت را شعار خویش کند از ثمرات دنیی و عقبی بهره ور گردد. (کلیله و دمنه). و بدانند که طاعت ملوک و خدمت پادشاهان فاضلتر اعمال است. (کلیله و دمنه) .آخر رای من بر عبادت قرار گرفت، چه مشقت طاعت در جنب نجات آخرت وزنی ندارد. (کلیله و دمنه). و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت... سوم، طاعت پادشاه عادل. (کلیله و دمنه). و دلهای خواص و عوام... بر طاعت و عبودیت بیارامید. (کلیله و دمنه). و شرف سعادت خویش در طاعت و متابعت او شناختند. (کلیله و دمنه). می خوری به کز ریا طاعت کنی گفتم و تیر از کمان آید برون. خاقانی. که بعد طاعت قرآن و سجده در کعبه پس از درود رسول و صحابه در محراب. خاقانی. حق طاعت وضراعت او به تیسیر اَمَل و تقریر عمل به ادا رسانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 336). خواست تا ناحیت غرشستان را بتدبیر خویش گیرد، و شار را بطاعت آرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 338). طاعت کند سرشک ندامت گناه را باران سپید میکند ابر سیاه را. مولوی. طاعت عامه گناه خاصگان وصلت عامه حجاب خاص دان. مولوی. عابدان جزای طاعت خواهند، و بازرگانان بهای بضاعت. (گلستان). طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست. سعدی. عذر تقصیر خدمت آوردم که ندارم بطاعت استظهار. سعدی. شاه را بی نفاق طاعت کن بقبولی از آن قناعت کن. اوحدی. در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد. نشاط معتمدالدوله
خطوط ساعات در اصطرلاب خطوطی است دور از یکدیگر در زیر مقنطرات: و خطهای ساعات معوجه آن اند که زیر افق میان مدار سرطان و مدار جدی کشیده است، و بمیان هر دو خطی عددشان نبشته است، از یکی تا دوازده، (التفهیم ص 295)، و رجوع بشکل صفحۀ 295 در همان کتاب شود جمع واژۀ ساعه، پاره هائی از روز و شب، (منتهی الارب)، دمها، نفسها و لحظات، اوقات، تقسیمات مخصوص روز و شب، هر ساعتی برابر 60 دقیقه است، آلات وقت شمار، رجوع به ساعت شود
خطوط ساعات در اصطرلاب خطوطی است دور از یکدیگر در زیر مقنطرات: و خطهای ساعات معوجه آن اند که زیر افق میان مدار سرطان و مدار جدی کشیده است، و بمیان هر دو خطی عددشان نبشته است، از یکی تا دوازده، (التفهیم ص 295)، و رجوع بشکل صفحۀ 295 در همان کتاب شود جَمعِ واژۀ ساعه، پاره هائی از روز و شب، (منتهی الارب)، دمها، نفسها و لحظات، اوقات، تقسیمات مخصوص روز و شب، هر ساعتی برابر 60 دقیقه است، آلات وقت شمار، رجوع به ساعت شود
اقوال پراکنده. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج). سخن از چپ و راست، یعنی قول پراکنده و شیادانه: به طامات مجلس بیاراستم پس آنگه ز حق مغفرت خواستم. سعدی. ، هذیان و سخنان هرزه و اراجیف و بی اصل را گویند. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج). گفتار بیهوده، خرق عادت و کرامت را نیز میگویند. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، در رشیدی نوشته که طامات جمع طامه به تشدید میم به معنی داهیه و حادثۀ عظیم. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، به معنی عجمه در زبان یعنی فصاحت نداشته باشد. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج) ، (اصطلاح تصوف) نزد صوفیه معارفی را گویند که در اوان سلوک بر زبان سالک گذر کند. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، لاف و گزاف صوفیان در باب اظهار کشف و کرامات خود. (غیاث اللغات از رشیدی). و در سراج نوشته که طامات در اصل عربی است به تشدیدمیم و فارسیان به تخفیف استعمال کنند، به معنی اقوال پراکنده و سخنان بی اصل و پریشان که بعضی صوفیان برای گرمی بازار خود گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). سخن های بلند که صوفیه برای اظهار کرامت و شرافت مرتبه گویند و باعث پندار نفس و سؤاعتقاد مردم شود. (رشیدی). در مورد این معنی میم مخفف تلفظ گردد: لکن عبارتی چند مزیف از طامات صوفیان بگرفته اند. (کیمیای سعادت). تاروی نمود رمز طامات مرا از ره نبرد رنگ عبادات مرا چون سجده همی نماید آفات مرا محراب ترا باد خرابات مرا. سنائی. پوشیده مرقعند از این خامی چند بگرفته ز طامات الف لامی چند نارفته ره صدق و صفا گامی چند بدنام کننده نکونامی چند. (منسوب به خیام). سحرگاهی شدم سوی خرابات که رندان را کنم دعوت بطامات. عطار. هر چه جز خدمت تو عمر هبا و ضایع هر چه جز مدحت تو شعر دروغ و طامات. سیف اسفرنگ. غیر تشویش و غم و طامات نی همچو عنقا نام فاش و ذات نی. مولوی. به طامات مجلس بیاراستم ز دادآفرین توبه اش خواستم. سعدی (بوستان). که فکرش بلیغ است و رایش بلند در این شیوۀ زهد و طامات و پند. سعدی (بوستان). بصدق و ارادت میان بسته دار ز طامات و دعوی زبان بسته دار. سعدی (بوستان). طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نه تسبیح و طیلسان به می و میگسار بخش. حافظ. ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم با ما بجام بادۀ صافی خطاب کن. حافظ. ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می طامات تا به چند و خرافات تا به کی ؟ حافظ. خیز تا خرقۀ صوفی بخرابات بریم شطح و طامات ببازار خرافات بریم. حافظ. یکی از عقل می لافد، یکی طامات می بافد بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم. حافظ. سوی رندان قلندر، به ره آورد سفر دلق بسطامی و سجادۀ طامات بریم. حافظ
اقوال پراکنده. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج). سخن از چپ و راست، یعنی قول پراکنده و شیادانه: به طامات مجلس بیاراستم پس آنگه ز حق مغفرت خواستم. سعدی. ، هذیان و سخنان هرزه و اراجیف و بی اصل را گویند. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج). گفتار بیهوده، خرق عادت و کرامت را نیز میگویند. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، در رشیدی نوشته که طامات جمع طامه به تشدید میم به معنی داهیه و حادثۀ عظیم. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، به معنی عجمه در زبان یعنی فصاحت نداشته باشد. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج) ، (اصطلاح تصوف) نزد صوفیه معارفی را گویند که در اوان سلوک بر زبان سالک گذر کند. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، لاف و گزاف صوفیان در باب اظهار کشف و کرامات خود. (غیاث اللغات از رشیدی). و در سراج نوشته که طامات در اصل عربی است به تشدیدمیم و فارسیان به تخفیف استعمال کنند، به معنی اقوال پراکنده و سخنان بی اصل و پریشان که بعضی صوفیان برای گرمی بازار خود گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). سخن های بلند که صوفیه برای اظهار کرامت و شرافت مرتبه گویند و باعث پندار نفس و سؤاعتقاد مردم شود. (رشیدی). در مورد این معنی میم مخفف تلفظ گردد: لکن عبارتی چند مزیف از طامات صوفیان بگرفته اند. (کیمیای سعادت). تاروی نمود رمز طامات مرا از ره نبرد رنگ عبادات مرا چون سجده همی نماید آفات مرا محراب ترا باد خرابات مرا. سنائی. پوشیده مرقعند از این خامی چند بگرفته ز طامات الف لامی چند نارفته ره صدق و صفا گامی چند بدنام کننده نکونامی چند. (منسوب به خیام). سحرگاهی شدم سوی خرابات که رندان را کنم دعوت بطامات. عطار. هر چه جز خدمت تو عمر هبا و ضایع هر چه جز مدحت تو شعر دروغ و طامات. سیف اسفرنگ. غیر تشویش و غم و طامات نی همچو عنقا نام فاش و ذات نی. مولوی. به طامات مجلس بیاراستم ز دادآفرین توبه اش خواستم. سعدی (بوستان). که فکرش بلیغ است و رایش بلند در این شیوۀ زهد و طامات و پند. سعدی (بوستان). بصدق و ارادت میان بسته دار ز طامات و دعوی زبان بسته دار. سعدی (بوستان). طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نه تسبیح و طیلسان به می و میگسار بخش. حافظ. ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم با ما بجام بادۀ صافی خطاب کن. حافظ. ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می طامات تا به چند و خرافات تا به کی ؟ حافظ. خیز تا خرقۀ صوفی بخرابات بریم شطح و طامات ببازار خرافات بریم. حافظ. یکی از عقل می لافد، یکی طامات می بافد بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم. حافظ. سوی رندان قلندر، به ره آورد سفر دلق بسطامی و سجادۀ طامات بریم. حافظ
جمع واژۀ طاقت و طاقه، رجوع به طاقه شود، تارها، لاها، قوی، (یعنی تارها)، جمع واژۀ طاق به معنی درختان بی فرع و شاخه: و اذا شرب منه نحو اربعطاقات بالماء ابراء من المغص، (ابن البیطار ج 1 ص 124 س 3) و له (دلبوث) بصله بیضاء علیها لیف لیس له طاقات، (ابن بیطار) : و درختان جوز چون ایشان را فروع و شاخ نباشد و آن درختان را به اصطلاح طاقات گویند و بهر هشت طاق درهمی لازم شود ... فاما درخت شفتالو و آلوچه در حساب طاقات اند، (تاریخ قم ص 110)، طاقات از درختهای بری به هر طاق درخت پنج درم، (تاریخ قم ص 113)، و در هر سی و شش طاقات فستق و زیتون یک درهم و ما یاد کردیم که مراد بطاقات از درخت درختهائی اند که ایشان را شاخ نباشد، (تاریخ قم ص 112)
جَمعِ واژۀ طاقت و طاقه، رجوع به طاقه شود، تارها، لاها، قُوی، (یعنی تارها)، جَمعِ واژۀ طاق به معنی درختان بی فرع و شاخه: و اذا شرب منه نحو اربعطاقات بالماء اَبراءَ من المغص، (ابن البیطار ج 1 ص 124 س 3) و له (دلبوث) بصله بیضاء علیها لیف لیس له طاقات، (ابن بیطار) : و درختان جوز چون ایشان را فروع و شاخ نباشد و آن درختان را به اصطلاح طاقات گویند و بهر هشت طاق درهمی لازم شود ... فاما درخت شفتالو و آلوچه در حساب طاقات اند، (تاریخ قم ص 110)، طاقات از درختهای بری به هر طاق درخت پنج درم، (تاریخ قم ص 113)، و در هر سی و شش طاقات فستق و زیتون یک درهم و ما یاد کردیم که مراد بطاقات از درخت درختهائی اند که ایشان را شاخ نباشد، (تاریخ قم ص 112)