جدول جو
جدول جو

معنی طاسیٔ - جستجوی لغت در جدول جو

طاسیٔ
(سِءْ)
گرفته: یقال نفسی طاسئهٌ، یعنی دل من گرفته است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سِءْ)
خاسی. سگ و خوک رانده و دور داشته شده که نگذارند آنها را تا نزدیک مردم آیند. (آنندراج) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، خاسئین. خاسئون: کونوا قرده خاسئین. (قرآن 165/7).
بی نظیر و بدل آن بود که گشتند بقهر
عمرو عنتر بسر تیغش خاسی و حسیر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(شِءْ)
اسم فاعل از مادۀ طشاء. مبتلا به زکام
لغت نامه دهخدا
صاحب مجمل التواریخ و القصص ذیل اخبار ملوک روم گوید: مملکت طاسیس و استسیانوس بمشارکت سیزده سال بوده است، جهودان در این روزگار به بیت المقدس عاصی شدند بر ایشان وسه هزار مردان جهودان بکشتند و زن و فرزند به رومیه آوردند بغارت اندر اول سال و بدین عهد اندر بود برخاستن بلیناس مطلسم، (مجمل التواریخ والقصص ص 129)
لغت نامه دهخدا
(رِءْ)
آینده، ناگاه درآینده. (منتهی الارب). ظاهر شونده بر کسی ناگاه. فرودآینده از جائی. (غیاث اللغات). ج، طرّاء و طراء. (منتهی الارب) ، ناگاه روی داده. عارض و ظاهر شونده: و این آوازه در اطراف گیتی طاری و به اکناف جهان ساری گشت. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(سِءْ)
سخت و درشت. (منتهی الارب ذیل ش س ء). الجاسی ٔ الغلیظ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِءْ)
بی باک. (منتهی الارب) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه در گفتار و کردار بی پروا باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِءْ)
اسم فاعل است از نساء. (معجم متن اللغه). رجوع به نساء شود، فربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فربه از انسان و حیوان. (اقرب الموارد) (المنجد). مقابل لاغر و نحیف. ج، نساءه
لغت نامه دهخدا
موضعی است در خراسان، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
مرد دل گرفته. مرد تخمه زده از روغن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کچلی، ریزش مو
فرهنگ واژه مترادف متضاد