جدول جو
جدول جو

معنی طاسات - جستجوی لغت در جدول جو

طاسات
مجموعه ای از سی و پنج ظرف چینی، شیشه ای یا فلزی که برحسب کوچکی و بزرگی، ضخامت و نازکی و کم و زیاد بودن مایع داخل آن ها، اصوات آن ها تنظیم می شد و نوازنده به وسیلۀ ضرباتی که به آن ظروف می زد نت ها و آهنگ های مختلف تولید می کرد، نوعی ساز کوبه ای که در قدیم با دم گام نواخته می شد و در جنگ ها روی فیل یا اسب قرار می دادند و با کوبیدن بر آن اعلان جنگ می کردند
تصویری از طاسات
تصویر طاسات
فرهنگ فارسی عمید
طاسات
جمع واژۀ طاس، به معنی آوند، رجوع به طاس شود
لغت نامه دهخدا
طاسات
جمع طاس، بخشی از آلات موسیقی قدیم و آن سازهایی است که برای هر صدایی یک سیم دارند و در نوازندگی با آنها انگشتهای دست چپ بروی سیمها قرار نمی گیرد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طاعات
تصویر طاعات
طاعت ها، اطاعت کردنها، فرمان بردنها، فرمان برداری کردنها، عبادت ها، فرمان برداری ها، جمع واژۀ طاعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاسات
تصویر کاسات
طاسات، مجموعه ای از سی و پنج ظرف چینی، شیشه ای یا فلزی که برحسب کوچکی و بزرگی، ضخامت و نازکی و کم و زیاد بودن مایع داخل آن ها، اصوات آن ها تنظیم می شد و نوازنده به وسیلۀ ضرباتی که به آن ظروف می زد نت ها و آهنگ های مختلف تولید می کرد، نوعی ساز کوبه ای که در قدیم با دم گام نواخته می شد و در جنگ ها روی فیل یا اسب قرار می دادند و با کوبیدن بر آن اعلان جنگ می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساسات
تصویر ساسات
دریچۀ کوچکی در دستگاه کاربراتور در جلو لولۀ هوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طامات
تصویر طامات
طامّه ها، در تصوف اوراد و کرامات سالکان، در تصوف سخنان بی اصل و پریشان برخی صوفیان، جمع واژۀ طامّه برای مثال به صدق و ارادت میان بسته دار/ ز طامات و دعوی زبان بسته دار (سعدی۱ - ۵۵)
فرهنگ فارسی عمید
مار قشیشاست، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
سطوح، قال فی اللسان السجج الطایات الممدره، (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طامْ ما)
اقوال پراکنده. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج). سخن از چپ و راست، یعنی قول پراکنده و شیادانه:
به طامات مجلس بیاراستم
پس آنگه ز حق مغفرت خواستم.
سعدی.
، هذیان و سخنان هرزه و اراجیف و بی اصل را گویند. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج). گفتار بیهوده، خرق عادت و کرامت را نیز میگویند. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، در رشیدی نوشته که طامات جمع طامه به تشدید میم به معنی داهیه و حادثۀ عظیم. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، به معنی عجمه در زبان یعنی فصاحت نداشته باشد. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج) ، (اصطلاح تصوف) نزد صوفیه معارفی را گویند که در اوان سلوک بر زبان سالک گذر کند. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، لاف و گزاف صوفیان در باب اظهار کشف و کرامات خود. (غیاث اللغات از رشیدی). و در سراج نوشته که طامات در اصل عربی است به تشدیدمیم و فارسیان به تخفیف استعمال کنند، به معنی اقوال پراکنده و سخنان بی اصل و پریشان که بعضی صوفیان برای گرمی بازار خود گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). سخن های بلند که صوفیه برای اظهار کرامت و شرافت مرتبه گویند و باعث پندار نفس و سؤاعتقاد مردم شود. (رشیدی). در مورد این معنی میم مخفف تلفظ گردد: لکن عبارتی چند مزیف از طامات صوفیان بگرفته اند. (کیمیای سعادت).
تاروی نمود رمز طامات مرا
از ره نبرد رنگ عبادات مرا
چون سجده همی نماید آفات مرا
محراب ترا باد خرابات مرا.
سنائی.
پوشیده مرقعند از این خامی چند
بگرفته ز طامات الف لامی چند
نارفته ره صدق و صفا گامی چند
بدنام کننده نکونامی چند.
(منسوب به خیام).
سحرگاهی شدم سوی خرابات
که رندان را کنم دعوت بطامات.
عطار.
هر چه جز خدمت تو عمر هبا و ضایع
هر چه جز مدحت تو شعر دروغ و طامات.
سیف اسفرنگ.
غیر تشویش و غم و طامات نی
همچو عنقا نام فاش و ذات نی.
مولوی.
به طامات مجلس بیاراستم
ز دادآفرین توبه اش خواستم.
سعدی (بوستان).
که فکرش بلیغ است و رایش بلند
در این شیوۀ زهد و طامات و پند.
سعدی (بوستان).
بصدق و ارادت میان بسته دار
ز طامات و دعوی زبان بسته دار.
سعدی (بوستان).
طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نه
تسبیح و طیلسان به می و میگسار بخش.
حافظ.
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما بجام بادۀ صافی خطاب کن.
حافظ.
ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می
طامات تا به چند و خرافات تا به کی ؟
حافظ.
خیز تا خرقۀ صوفی بخرابات بریم
شطح و طامات ببازار خرافات بریم.
حافظ.
یکی از عقل می لافد، یکی طامات می بافد
بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم.
حافظ.
سوی رندان قلندر، به ره آورد سفر
دلق بسطامی و سجادۀ طامات بریم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ طاقت و طاقه، رجوع به طاقه شود، تارها، لاها، قوی، (یعنی تارها)، جمع واژۀ طاق به معنی درختان بی فرع و شاخه: و اذا شرب منه نحو اربعطاقات بالماء ابراء من المغص، (ابن البیطار ج 1 ص 124 س 3) و له (دلبوث) بصله بیضاء علیها لیف لیس له طاقات، (ابن بیطار) : و درختان جوز چون ایشان را فروع و شاخ نباشد و آن درختان را به اصطلاح طاقات گویند و بهر هشت طاق درهمی لازم شود ... فاما درخت شفتالو و آلوچه در حساب طاقات اند، (تاریخ قم ص 110)، طاقات از درختهای بری به هر طاق درخت پنج درم، (تاریخ قم ص 113)، و در هر سی و شش طاقات فستق و زیتون یک درهم و ما یاد کردیم که مراد بطاقات از درخت درختهائی اند که ایشان را شاخ نباشد، (تاریخ قم ص 112)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ طاعه، طاعت، رجوع به طاعت شود، رسول را بر جملۀ طاعات بازگردانید، (ترجمه تاریخ یمینی ص 40)
لغت نامه دهخدا
(طَسْ سا)
جمع واژۀ طس ّ و طسّه و طسّه
لغت نامه دهخدا
جمع کاس کاسه ها جامها پیاله ها، نوعی از آلات موسیقی و آن سازهای ضربی است که برای هر صدایی یک سیم دارند و در نوازندگی با آنها انگشتهای دست چپ بروی سیمها قرار نمیگیرد (مقاصد الحان)} کاسات و طاسات دقیق در انداختند و مطربان خوب الحان خوش آواز آغاز... ساز کردند) (سلجوقنامه ظهیری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاعات
تصویر طاعات
جمع طاعت بندگی ها عبادات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طاق، از پارسی تاک ها تک ها درختان بی شاخه، جمع طاقه، از پارسی تاکه ها تاغه ها تارها لاها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طامات
تصویر طامات
حادثه عظیم و بلای سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساسات
تصویر ساسات
دریچه هوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طامات
تصویر طامات
((مّ))
جمع طامه، بلاهای بزرگ، مصیبت عظیم، سخن های پریشان، احادیث و حکایات اختراعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طاعات
تصویر طاعات
جمع طاعت، بندگی ها، عبادات
فرهنگ فارسی معین
دریچه کوچکی است در دستگاه کاربوراتور در جلوی لوله هوا. معمولاً هنگام روشن کردن ماشین اگر بنزین موجود در کاربوراتور تبخیر شده باشد ساسات را می کشند و بعداً موتور را روشن می کنند
فرهنگ فارسی معین
شطح، کفرگویی، کفریات، پریشان گویی، سخنان ادعاآمیز، گزافه، اراجیف، گفتار بیهوده، حادثه عظیم، بلایا، سوانح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عبادات، عبادت ها، نیایش ها، بندگی ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد