طاحن، کنایه از دندان آسیا، دندان های عقب دهان که دارای تاج پهن و ناهموار است، نوع کوچک آن دارای یک ریشه است و بزرگ آن دو یا سه ریشه دارد و تعداد آن ها در هر فک ده عدد است، نوع بزرگ آن را دندان کرسی هم می گویند، دندان آسیاب، ضرس، طواحن
طاحن، کنایه از دَندانِ آسیا، دندان های عقب دهان که دارای تاج پهن و ناهموار است، نوع کوچک آن دارای یک ریشه است و بزرگ آن دو یا سه ریشه دارد و تعداد آن ها در هر فک ده عدد است، نوع بزرگ آن را دندان کرسی هم می گویند، دَندانِ آسیاب، ضِرس، طَواحِن
دندان آسیا. (دهار). ناجذ (دندان سپسین همه). یکی از دندانهای آسیا. ج، طواحن: دندانی که طاحنۀ جسم است و غذاء روح به قوّت آن منهضم میشود، چون متآکل شد و لذّت عیش به الم آن منغص گشت جز قلع و افاتت آن چاره نیست. (ترجمه تاریخ یمینی) یکی از دوازده دندان که پس از ضواحک بود. (السامی فی الاسامی نسخۀ خطی ص 156). دندان خاینده. دندان نرم کننده طعام، آس که بپای گردانند. (مهّذب الاسماء در سه نسخه خطی)
دندان آسیا. (دهار). ناجذ (دندان سپسین همه). یکی از دندانهای آسیا. ج، طواحن: دندانی که طاحنۀ جسم است و غذاء روح به قوّت آن منهضم میشود، چون مُتآکِل شد و لذّت عیش به الم آن منغص گشت جز قلع و افاتت آن چاره نیست. (ترجمه تاریخ یمینی) یکی از دوازده دندان که پس از ضواحک بود. (السامی فی الاسامی نسخۀ خطی ص 156). دندان خاینده. دندان نرم کننده طعام، آس که بپای گردانند. (مهّذب الاسماء در سه نسخه خطی)
قاضی، قزوینی. عموی میرزا شرف جهان قاضی قزوین که این شخص شاید همان شرف قزوینی است. (الذریعه ذیل دیوان روح الله). وی بسال 942 ه. ق. درگذشت. این مطلع از اوست: مراست غرقه بخون چشم اشکبار از تو بغیر خون دلم نیست در کنار از تو. رجوع به تحفۀ سامی ص 29 و الذریعه ذیل ’دیوان روح الله ’ و فرهنگ سخنوران ذیل روح قزوینی شود
قاضی، قزوینی. عموی میرزا شرف جهان قاضی قزوین که این شخص شاید همان شرف قزوینی است. (الذریعه ذیل دیوان روح الله). وی بسال 942 هَ. ق. درگذشت. این مطلع از اوست: مراست غرقه بخون چشم اشکبار از تو بغیر خون دلم نیست در کنار از تو. رجوع به تحفۀ سامی ص 29 و الذریعه ذیل ’دیوان روح الله ’ و فرهنگ سخنوران ذیل روح قزوینی شود
گیاهی است که آن را به عربی لحیه التیس خوانند. (برهان) (آنندراج). شنگ که به تازی لحیهالتیس گویند. (ناظم الاطباء). گونه ای شنگ که آن را شنگ چمنی گویند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به لحیهالتیس شود، اسپیره. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به اسپیره شود
گیاهی است که آن را به عربی لحیه التیس خوانند. (برهان) (آنندراج). شنگ که به تازی لحیهالتیس گویند. (ناظم الاطباء). گونه ای شنگ که آن را شنگ چمنی گویند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به لحیهالتیس شود، اسپیره. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به اسپیره شود
دهی است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیّه. در 8هزارگزی جنوب باختری نقده و 5هزارگزی جنوب شوسۀ خانه به نقده و در دره واقع و سردسیر سالم است. 273 تن سکنه دارد و مذهب آنان سنی و زبانشان کردی است آب آن از چشمه و محصول آن غلات و توتون و چغندر و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4). نام محلی است در کنار راه حیدرآباد به خانه میان نقده و دوآب و در 31500گزی حیدرآباد واقع است
دهی است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیّه. در 8هزارگزی جنوب باختری نقده و 5هزارگزی جنوب شوسۀ خانه به نقده و در دره واقع و سردسیر سالم است. 273 تن سکنه دارد و مذهب آنان سنی و زبانشان کردی است آب آن از چشمه و محصول آن غلات و توتون و چغندر و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4). نام محلی است در کنار راه حیدرآباد به خانه میان نقده و دوآب و در 31500گزی حیدرآباد واقع است
در ابن البیطار چ مصر ج 1 ص 159 در شرح کلمه جثجاث آمده: ’و هی علی طریق الطرانه’ و لکلرک در ترجمه ابن البیطار ج 1 ص 347 این نام را ’طارنه’ یاد کرده است. رجوع به طارنه شود
در ابن البیطار چ مصر ج 1 ص 159 در شرح کلمه جثجاث آمده: ’و هی علی طریق الطرانه’ و لکلرک در ترجمه ابن البیطار ج 1 ص 347 این نام را ’طارنه’ یاد کرده است. رجوع به طارنه شود
طارف. جاء بطارفه عین، آورد مال بسیار از. (منتهی الارب). ج، طوارف، در عربی بکسر ثالث، شخصی را گویند که میان او و جدّ اکبر او آباء بسیار باشند یعنی از جد اکبر خود بسیار دور باشد. (برهان) ، میوه و جز آن که غریب و نادر بود
طارف. جاء بطارفه عین، آورد مال بسیار از. (منتهی الارب). ج، طوارف، در عربی بکسر ثالث، شخصی را گویند که میان او و جدّ اکبر او آباء بسیار باشند یعنی از جد اکبر خود بسیار دور باشد. (برهان) ، میوه و جز آن که غریب و نادر بود
حادثه. ج، طوارق. و منه، اعوذ من طوارق اللیل، ای ماینوب من النوائب فی اللیل. (منتهی الارب). غائله. آفه. رجوع به هر دو کلمه شود، سریری است خرد. تخت کوچک. تخت خرد، قبیلۀ مرد. اهل و عشیرت مرد. (منتهی الارب). خویشان و نزدیکان
حادثه. ج، طوارق. و منه، اعوذ من طوارق اللیل، ای ماینوب من النوائب فی اللیل. (منتهی الارب). غائله. آفه. رجوع به هر دو کلمه شود، سریری است خرد. تخت کوچک. تخت خرد، قبیلۀ مرد. اهل و عشیرت مرد. (منتهی الارب). خویشان و نزدیکان
شهری است در صقلیه. (معجم البلدان) ، شهری بجنوب ایتالیا، در ساحل خلیجی به همین نام که از بحر ایونی در سرزمین اترانت تشکیل شده، دارای 72000 تن سکنه است. و رجوع به طارنطا و طارنطینی شود
شهری است در صقلیه. (معجم البلدان) ، شهری بجنوب ایتالیا، در ساحل خلیجی به همین نام که از بحر ایونی در سرزمین اُترانت تشکیل شده، دارای 72000 تن سکنه است. و رجوع به طارنطا و طارنطینی شود
خانه از چوب. معرّب تارم. (منتهی الارب). خانه چوبین چون قبه. ج، طارمات. (دستوراللغۀ ادیب نطنزی). بیت من خشب. فارسی معرب، نقله الجوهری، و زاد الازهری: کالقبه. (تاج العروس). خانه از چوب چون گنبدی. (زمخشری) ، هر بناء گرد. (زمخشری) ، خرگاه. ج، طوارم. (مهذب الاسماء)
خانه از چوب. معرّب تارم. (منتهی الارب). خانه چوبین چون قبه. ج، طارمات. (دستوراللغۀ ادیب نطنزی). بیت من خشب. فارسی معرب، نقله الجوهری، و زاد الازهری: کالقبه. (تاج العروس). خانه از چوب چون گنبدی. (زمخشری) ، هر بناء گرد. (زمخشری) ، خرگاه. ج، طوارم. (مهذب الاسماء)