جدول جو
جدول جو

معنی طاثر - جستجوی لغت در جدول جو

طاثر
(ثِ)
شیر خفته. (منتهی الارب) (آنندراج). رائب. شیر کلچیده. ماست. شیر تیره. (مهذّب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
طاثر
شیر خفته
تصویری از طاثر
تصویر طاثر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طاهر
تصویر طاهر
(پسرانه)
پاکیزه، بی گناه، معصوم، نام یکی از پسران پیامبرص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غاثر
تصویر غاثر
(پسرانه)
معرب از عبری، نام پسر ارم نوه نوح (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تاثر
تصویر تاثر
اثر پذیرفتن، قبول اثر کردن، اندوهگین شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داثر
تصویر داثر
هالک، غافل، کهنه، مندرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طاهر
تصویر طاهر
مقابل نجس، پاک، پاکیزه، بی گناه، خالص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طایر
تصویر طایر
پرواز کننده، پرنده، پرنده ای که به آن فال می زنند،
کنایه از فال
طایر فلک: فرشته
طایر قدس: فرشته، طایر فلک
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
رجوع به طائر شود
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
ستبر (شیر). (مهذب الاسماء). ثخن و اشتد فهوخاثر. (اقرب الموارد). خفته، کلچیده، بسته (شیر)
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
نعت فاعلی از حثر
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
هالک، غافل. سیف داثر، شمشیر زنگ زده. (منتهی الارب). شمشیر دیرینۀ زنگ گرفته. (مهذب الاسماء). شمشیر زنگ خورده
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
بروزگار سلطان بایسنغر انارالله برهانه، شاعری زیباسخن بوده است، و این مطلع او راست:
از چمن بگذر و آن سرو سهی قد را دان
نیست غیر از تو در این باغ کسی خود را دان.
(تذکرۀ دولتشاه چ براون ص 469).
و رجوع به ترجمه تاریخ ادبیات براون ج 4 ص 556 شود
ابن عبدالله البیع ابی سعید النحوی چنانکه ازتاریخ حافظ محب الدین بن النجار نقل شده، ابوعبدالرحمن السلمی، قطعه ای چند از اشعار طاهر در ضمن امالی ومجموعات خویش روایت کرده است. رجوع به روضات الجنات ص 338، ذیل ترجمه طاهر بن عبدالله بن عمرالطبری شود
ابن محمد بن عبدالله بن طاهر معروف به ابوطیب طاهری. از خاندان طاهریان بوده است که در ماورأالنهر در فضل و ادب شهرتی بسزا داشته و بزبان عربی شعر میسروده و از گویندگان معروف دربار آل سامان بوده است. رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 455 شود
ابن اللیث. اصطخری در کتاب المسالک و الممالک گوید: پسران لیث چهار برادر بودند یعقوب و عمروو طاهر و علی، و طاهر در جنگی که بر دربست کردند کشته شد... الخ (چ لیدن ص 245) (تاریخ سیستان حاشیۀ ص 194). نیز رجوع به تاریخ سیستان ص 198 و 342 شود
ابوعلی طاهر مجیرالدین. وی از اعقاب شیخ الرئیس طاهر بن عبدالله بیهقی است که عمل نیشابور و بیهق داشته است او در روز دوشنبه 21 ذی القعده سال 550 هجری قمری در قصبۀ سبزوار درگذشت. رجوع به تاریخ بیهق ص 191 و طاهر بن عبدالله بیهقی شود
ابن محمد بن طاهر بن عبدالله بن طاهر پنجمین و آخرین حکمران خاندان طاهریان که از سال 259 تا سال 261 فرمانروائی داشت، تا یعقوب بن اللیث فرمانروائی را از آن خاندان بگرفت. رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 309 و 221 شود
جعفر بن محمد الصادق علیه السلام امام ششم شیعیان. آن حضرت را القاب بسیار است، اشهرها: الصادق و منها الصابر والفاضل و الطاهر. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 271) و رجوع به جعفر بن محمد الصادق شود
ابن حسین بن عبدالرحمن اهدل از فقیهان و محدثان یمن. مولد او به سال 914 در قریۀ مراوغه بوده و در روز چهارشنبه 17 ربیع الاول سال 908 ه. ق. درگذشته است. رجوع به النور السافر ص 447 شود
ابن حفص. یکی از پیشروان عبدالرحمن خارجی که بزینهار یعقوب بن لیث آمدند. رجوع به تاریخ سیستان حاشیه ص 217 و زین الاخبار گردیزی چ تهران ص 7 شود
ابوالفتح. وی ممدوح انوری بوده است. رجوع به لباب الالباب ج 2 ص 129 و رجوع به افتخارالدین ابوالفتح طاهر و لباب الالباب ص 131 ج 2 شود
ابوالنصر در حبیب السیر چ قدیم تهران این صورت مصحف ظاهر ابوالنصر محمد بن الناصر لدین الله عباسی است. رجوع به ظاهر... شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
نام فرقه ای از صوفیه. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نام یکی از تازیان که بنابه گفتۀ خواندمیر پس از مرگ نرسی به کشور ایران تاختن آورد. خواندمیر ذیل وقایع سلطنت شاپور ذوالاکتاف آرد: بعد از فوت هرمزبن نرسی در اطراف عالم این خبر شایع شد که پادشاه عجم قدم بصحرای عدم نهاد و از او پسری نمانده که ضبط مملکت نماید. لاجرم حکام اطراف در تسخیر آن ملک طمع نموده، طایرنامی از اعراب با لشکری بسان عقاب بعضی از ممالک فرس را نشیمن ساخت و به چنگال عذاب و منقار عقاب مراسم قتل و غارت بتقدیم رسانید و چون سن شاهپور به شانزده سالگی رسید و از کیفیت جرأت طایر واقف گردید با سپاه موفور به دیار عرب رفته، بسیاری از آن طایفه را به تیغ بیدریغ بگذرانید و از کشیدن انتقام دقیقه ای مهمل و نامرعی نگذاشت. (حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 229- 230). ظاهراً این طایر تصحیف طاهر غسانی باشد که نام وی گذشت. رجوع به طائر، طاهر غسانی و تاریخ گزیده ج 1 ص 107 شود
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
آبی که ناکنده ظاهرو نمایان باشد، اسباب خانه و خدمت و خدمتگزار و نوکری و جاه و جلال و نخوت و غرور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
ابر سیاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
پرنده. (منتهی الارب) : روزگار عنود، و دهر کنود... طائر روح او را (امیر ابونصر را) بسنگ حادثۀ حرض، از آشیانۀ تن آواره ساخت. (ترجمه تعزیت نامۀ عتبی در پایان ترجمه تاریخ یمینی ص 449).
گر بپر گوئیش گوید اشترم
ور بگوئی بار گوید طائرم.
مولوی.
طائر دولت اگر بازگذاری بکند
یار بازآید و با وصل قراری بکند.
حافظ.
طائر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم.
حافظ.
، کردار. کار. عمل. ج، طیر. جج، طیور و اطیار. قوله تعالی: الزمنا طائره فی عنقه (قرآن 13/17) ، ای عمله. (منتهی الارب)، دماغ. (منتهی الارب)، آنچه بدان فال گیرند نیک باشد یا بد. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). قوله تعالی: قالوا طائرکم معکم. (قرآن 19/36). گفتند فال بد و شوم شما با شماست. (تفسیر ابوالفتوح رازی سورۀ یس). طائرکم عندکم، ای فالکم (قرآن، تفسیر ابوالفتوح رازی سورۀ نمل)، عمل مرد که مقلد آن است، بهره، روزی، خشم. (منتهی الارب)، و فی الحدیث کأن ّ علی رؤسهم الطیر، ای ساکنون هیبه. و اصله ان ّ الغراب یقع علی رأس البعیر، فیلقط منه القراد، فلایتحرک منه البعیر، لئلا ینفر عنه الغراب. (منتهی الارب)، حظّ. بخت. (دهار).
- ساکن الطائر، باتمکین. (منتهی الارب).
- طائران فلک، فرشتگان. طائران قدس:
گرت باید که طایران فلک
زیر پرّت بپرورند بناز
هرچه جز لااله الاّاﷲ
همه در قعر بحر لا انداز.
سنائی.
- طائر سدره، طائر سدره نشین، کنایه از جبرئیل است. (برهان).
- طائر قدس، طائر عرش. جبرئیل. (آنندراج).
- طائر قدسی، کنایه از فرشته و ملک باشد. (برهان).
- طائر قیاس، کنایه از قوه دراکه:
منقار بند کرده ز سستی هزار جای
تا اولین دریچۀ او طایر قیاس.
عرفی (آنندراج).
- طائر قبله نما، مرغ قبله نما. رجوع به مرغ قبله نما شود. (آنندراج).
- طائر میمون، بخت نیک. اقبال. بخت:
دولت سعدش ببوسد هر زمانی آستین
طائر میمونش باشد هرزمانی خواستار.
منوچهری.
طالع مسعود پیش بخت تو طالع شود
طائرمیمون فراز تخت تو طائر شود.
منوچهری.
دیدن او بامداد خلق جهان را
به بود از صد هزار طائر میمون.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
آبی است بنی کعب بن کلاب را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناثر
تصویر ناثر
نویسنده دیپگر
فرهنگ لغت هوشیار
آثار و نشانه های نیک و کارهای پسندیده که از کسی باقی ماند، مفاخر، مکارم اثر، جمع ماثره، نیکنشانها جمع ماثره. و ماثره: اعمال پسندیده آثار نیکوی باقی خلفا و ماثر ایشان رضوانالله علیهم ا جمعین، مکرمتهای موروثی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاثر
تصویر کاثر
بسیار انبوه بسیار کثیر: (در غمار دیار اسلام با وجود چنان لشکری (کاثر) وافر دلهای خواص وعوام حشم شکسته شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طامر
تصویر طامر
کیک از خرفستران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاهر
تصویر طاهر
مرد پاکیزه لباس، پاک و پاکیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طائر
تصویر طائر
پرنده، مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
اندوهگین شدن اندوهگنی سنه افسردگی، نشان پذیری، پس چیزی رفتن اندوهگین شدن، بر اثر رفتن پس چیزی رفتن، نشان پذیرفتن قبول اثر کردن، اندوهگینی، اندوه، جمع تاثرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داثر
تصویر داثر
غافل، کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاثر
تصویر خاثر
سنگین جان، شیر ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واثر
تصویر واثر
پایا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داثر
تصویر داثر
((ثِ))
کهنه، مندرس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طایر
تصویر طایر
((یِ))
پرواز کننده، پرنده، مرغ، جمع طیور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طاهر
تصویر طاهر
((هِ))
پاک، پاکیزه، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاثر
تصویر کاثر
((ثِ))
بسیار، کثیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاثر
تصویر خاثر
((ثِ))
بسته، دلمه شده، شوریده دل، تباه عقل گشته
فرهنگ فارسی معین
برداشت
دیکشنری اردو به فارسی