مهمان، آنکه به خانۀ کس دیگر می رود و در آنجا از او پذیرایی می کنند، آنکه در هتل، مهمان خانه، مسافرخانه و مانند آن اقامت دارد، آنکه موقتاً و یا بدون دریافت و پرداخت پول به کاری می پردازد مثلاً دانشجوی مهمان، بازیگر مهمان، استاد مهمان، در ورزش ویژگی تیمی که در خانۀ تیم حریف بازی می کند
مهمان، آنکه به خانۀ کس دیگر می رود و در آنجا از او پذیرایی می کنند، آنکه در هتل، مهمان خانه، مسافرخانه و مانند آن اقامت دارد، آنکه موقتاً و یا بدون دریافت و پرداخت پول به کاری می پردازد مثلاً دانشجوی مهمان، بازیگر مهمان، استاد مهمان، در ورزش ویژگی تیمی که در خانۀ تیم حریف بازی می کند
جمع واژۀ سیف. شمشیرها: میزبانان من سیوف و رماح میهمانان من کلاب و سنور. مسعودسعد. ز رای و عزم تو گردون و دهر از آن ترسد که این کشیده سیوف است و آن زدوده رماح. مسعودسعد. رجوع به سیف شود
جَمعِ واژۀ سیف. شمشیرها: میزبانان من سیوف و رماح میهمانان من کلاب و سنور. مسعودسعد. ز رای و عزم تو گردون و دهر از آن ترسد که این کشیده سیوف است و آن زدوده رماح. مسعودسعد. رجوع به سیف شود
نزدیک شدن آفتاب به فروشدن. (منتهی الارب). نزدیک شدن آفتاب بغروب. (منتخب اللغات) ، بیک سو رفتن تیر از نشانه، فرودآمدن غم بر کسی. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، مهمان شدن نزد کسی. ضیافه. (منتهی الارب). مهمان شدن. (زوزنی). مهمان داشتن کسی را. (منتخب اللغات) ، بی نمازی شدن زن، چسبیدن و میل کردن. (منتهی الارب). چسبیدن. (زوزنی)
نزدیک شدن آفتاب به فروشدن. (منتهی الارب). نزدیک شدن آفتاب بغروب. (منتخب اللغات) ، بیک سو رفتن تیر از نشانه، فرودآمدن غم بر کسی. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، مهمان شدن نزد کسی. ضیافه. (منتهی الارب). مهمان شدن. (زوزنی). مهمان داشتن کسی را. (منتخب اللغات) ، بی نمازی شدن زن، چسبیدن و میل کردن. (منتهی الارب). چسبیدن. (زوزنی)
ظاهراً به معنی بیهوده و پوچ و هیچ است: بیاویزم آنگه به دامان صوف عقود سپیچم نخوانندیوف، نظام قاری، نی شکر و بادام قطایف یوف است بی قند و برنج زردیم موقوف است، بسحاق اطعمه
ظاهراً به معنی بیهوده و پوچ و هیچ است: بیاویزم آنگه به دامان صوف عقود سپیچم نخوانندیوف، نظام قاری، نی شکر و بادام قطایف یوف است بی قند و برنج زردیم موقوف است، بسحاق اطعمه