جدول جو
جدول جو

معنی ضیوف - جستجوی لغت در جدول جو

ضیوف
(ضُ)
جمع واژۀ ضیف. (منتهی الارب). رجوع به ضیف شود
لغت نامه دهخدا
ضیوف
جمع ضیف، مهمانان جمع ضیف مهمانان
تصویری از ضیوف
تصویر ضیوف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضیف
تصویر ضیف
مهمان، آنکه به خانۀ کس دیگر می رود و در آنجا از او پذیرایی می کنند، آنکه در هتل، مهمان خانه، مسافرخانه و مانند آن اقامت دارد، آنکه موقتاً و یا بدون دریافت و پرداخت پول به کاری می پردازد مثلاً دانشجوی مهمان، بازیگر مهمان، استاد مهمان، در ورزش ویژگی تیمی که در خانۀ تیم حریف بازی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیوف
تصویر سیوف
سیف ها، شمشیرها، ساحلهای دریا، ساحلهای رود، جمع واژۀ سیف
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ)
ناقه ضفوف، ناقۀ بسیارشیر که بغیر کف دست دوشیده نشود. (منتهی الارب). شتر مادۀ بسیارشیر که نتوان دوشید الاّ بتمام کف دست. (منتخب اللغات). اشتری بسیارشیر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
جمع واژۀ ضیم. (منتهی الارب). رجوع به ضیم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بنت مسعود. از شاعره های عرب بود، و شعری ازوی در معجم البلدان نقل شده است. (از اعلام النساء)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فیف. (منتهی الارب). جاهای برابر و هموار، بیابانهای بی آب. (از آنندراج). رجوع به فیف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَیْ یُ)
نبهره شدن سیم. (زوزنی). ناروان شدن درمها. (منتهی الارب) (آنندراج). زاف زیفاً و زیوفاً. رجوع به زیف شود. (ناظم الاطباء). ناروان شدن درهم بعلت غشی که در آن است. (از اقرب الموارد) ، ناروان گردانیدن دراهم، برجستن حائط را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مائل شدن آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به زیف شود، خرامیدن. (زوزنی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
چسبیدن. میل کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
حاجتمندی به چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سیف. شمشیرها:
میزبانان من سیوف و رماح
میهمانان من کلاب و سنور.
مسعودسعد.
ز رای و عزم تو گردون و دهر از آن ترسد
که این کشیده سیوف است و آن زدوده رماح.
مسعودسعد.
رجوع به سیف شود
لغت نامه دهخدا
(ضَیْ وَ)
گربۀ نر. (منتهی الارب) (فهرست مخزن الادویه) (منتخب اللغات). گربۀ دشتی. (دهار) (مهذب الاسماء). گربۀ برّی. ج، ضیاون
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مرد زود تشنه شونده یا سخت تشنه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). هیفان. مهیاف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
پهلو. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، بازو، ضیفا الوادی، دو کرانۀ رودبار. (منتهی الارب). کنار رود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
احمد (الدکتور). مدرس بالجامعه المصریه. له مقدمه لدرسه بلاغه العرب و بلاغهالعرب فی الاندلس. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1220)
لغت نامه دهخدا
(حِ دَ)
نزدیک شدن آفتاب به فروشدن. (منتهی الارب). نزدیک شدن آفتاب بغروب. (منتخب اللغات) ، بیک سو رفتن تیر از نشانه، فرودآمدن غم بر کسی. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، مهمان شدن نزد کسی. ضیافه. (منتهی الارب). مهمان شدن. (زوزنی). مهمان داشتن کسی را. (منتخب اللغات) ، بی نمازی شدن زن، چسبیدن و میل کردن. (منتهی الارب). چسبیدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
از پی کسی فراشدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
ظاهراً به معنی بیهوده و پوچ و هیچ است:
بیاویزم آنگه به دامان صوف
عقود سپیچم نخوانندیوف،
نظام قاری،
نی شکر و بادام قطایف یوف است
بی قند و برنج زردیم موقوف است،
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
ضعیف و ناتوان (برای مذکر و مؤنث). ج، ضعاف، ضعفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضیف
تصویر ضیف
میهمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیوف
تصویر فیوف
جمع فیف، کویر ها جا های هموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیوج
تصویر ضیوج
خمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیوم
تصویر ضیوم
جمع ضیم، ستم ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیون
تصویر ضیون
گربه نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضعوف
تصویر ضعوف
ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیوف
تصویر سیوف
جمع سیف، شمشیرها جمع سیف شمشیرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیوف
تصویر سیوف
((سُ))
جمع سیف، شمشیرها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضیف
تصویر ضیف
((ضَ یْ))
مهمان، جمع اضیاف، ضیوف
فرهنگ فارسی معین
مدعو، میهمان
متضاد: میزبان
فرهنگ واژه مترادف متضاد