جدول جو
جدول جو

معنی ضیقی - جستجوی لغت در جدول جو

ضیقی
(قا)
ضوقی. تأنیث اضیق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضیق
تصویر ضیق
تنگ شدن، تنگی، سختی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضیق
تصویر ضیق
تنگ نظر
فرهنگ فارسی عمید
ابوالحسن علی بن ابی علی الزیقی، منسوب است به محلۀ زیق نیشابور، وی از احمد بن حفص و محمد بن یزید استماع کرد و ابومحمد شیبانی ازاو حدیث کرد و به سال 317 هجری قمری درگذشت، (از معجم البلدان)، رجوع به انساب سمعانی و زیق شود
لغت نامه دهخدا
(حَذذ)
تنگ شدن. (منتخب اللغات) (تاج المصادر) (زوزنی) (منتهی الارب) (دهار) ، بخیل شدن مرد، نگنجیدن چیز در چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
از قرای یمامه. و آن را ضیق قرقری نیز گویند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
جمع واژۀ ضیقه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَیْ یِ)
تنگ. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) (مهذب الاسماء). گویند: ضیق لیق، اتباع. (مهذب الاسماء) :
خانه گهواره و ضیق مدار
تا تواند کرد بالغ انتشار.
مولوی.
، بخیل. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ ضیقه، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضد سعه، تنگ، (منتهی الارب) (منتخب اللغات) (مهذب الاسماء)،
شک در دل، شک که در دل گذرد (بفتح اول نیز آید)، (منتهی الارب)،
تنگدستی، درویشی، آنچه گاهی گشاده باشد وقتی تنگ، مانند سرای و جامه، (منتهی الارب)، تنگی در خانه و جامه و جز آن، (منتخب اللغات)، تنگی، مقابل وسعت، گشادی، ج، اضیاق: و لشکر ری از جانب مشهد داعی بسبب ضیق حال و قلت زاد و انقطاع امداد با جانب محمدآباد نشستند، (ترجمه تاریخ یمینی ص 266)،
- ضیق حدقه، تنگ شدن ثقبۀ عنبیه، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، از معتاد تنگتر بودن ثقبۀ عنبیه،
- ضیق صدر، انقباض سینه،
- ضیق نفس، تنگی دم، کوته دمی، نام مرضی که بهندی دمه (دما) گویند، (غیاث)، نفس تنگی، تاسه، ربو، بهر، غنص، (منتهی الارب)، ضریر انطاکی در تذکره گوید: الربو، و هو اشتغال قصبهالرّئه بمواد تعاوق المجری الطبیعی فان ضر بالنفس فهو ’ضیق النفس’ اوحلل المفاصل و القوی ̍ فهو ’البهر’ و ان لم یکن معه السکون الا قائماً مادّاً عنقه فهو الانتصاب، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضیق نفس، نزد اطبّا با بیماری ربو یکیست چنانچه در قانونچه ذکر کرده، و در آقسرائی گوید: ضیق نفس عبارتست از اینکه هوائی که در نفس می باشد منفذی برای بیرون شدن خود نیابد مگر راهی بس تنگ که اندک اندک از آن مجری بیرون شود، و اما آفتی که در نفس می باشد سببش آفتی است که در عصب و پردۀ مجرای تنفس ایجاد شده و مناسبتر آن است که این بیماری را به عسرالنفس تعبیر کنند چه ضیق النفس آن است که آفت آن تنگی مجری باشد و ابداً آفتی که در عصب و پردۀ مجری تولید می شود ربطی به تنگی نفس ندارد، و ضیق نفس از مرض خناق اعم است، و اما ربو عبارتست از عسرالنفس که نفس بیمار در این بیماری نفس کسی را مانند است که بر اثر رنج و تعب بسیار به سختی نفس زند، و نفس او را سرعت و تواتر و صغری همراه باشد، سواء کان معه او لا، هذا کلام الشیخ، و سمرقندی بین ضیق النفس و بهر و ربو فرقی قائل نیست و هر سه لفظ را مترادف می پندارد، و در حدودالامراض از گفتار قرشی نقل می کند که او گفته: هنگامی که هوا برای استنشاق داخل مجرای تنفس می شود و بیرون می آید اگر مانند آن بود که از مجرای تنگی می گذرد آن را ضیق النفس نامند - انتهی
لغت نامه دهخدا
طیفی نیز گویند، و آن دادی است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (اختیارات بدیعی). حبی باشد سرخ رنگ مانند سماق بغدادی، و بعضی گویند حب بلسان است. (برهان) (آنندراج). رجوع به طیفی شود
لغت نامه دهخدا
(ظَ)
منسوب است به ظیقان و هو منزل علی عشره فراسخ من بریه عیذاب، منها ابوالحسن طاهر بن عتیق السکاک الظیقی. (سمعانی ص 377)
لغت نامه دهخدا
(قا)
تأنیث اضیق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
جد ملک الحارث الرایش حمیری. (مجمل التواریخ و القصص ص 154)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
تنگ شدن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(ضَ قَ)
تنگدستی. (منتخب اللغات). درویشی. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). ج، ضیق. تنگی. (دهار). بدحالی. (منتخب اللغات)،
{{صفت}} بدحالت. (منتهی الارب). رجوع به ضیقه شود،
{{اسم خاص}} منزلی است مر ماه را میان ثریاو دبران. (منتهی الارب). رجوع به ضیقه (ق ) شود
لغت نامه دهخدا
(ضَیْ یِ قَ)
تأنیث ضیّق
لغت نامه دهخدا
(قَ)
راهی است بین طائف و حنین. (منتهی الارب). زمینی است بین طائف و حنین. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(زا)
قسمهٌ ضیزی، قسمت ناراست (لغهً فی الهمزه، ای ضئزی). (منتهی الارب). قسمهٌ جائره، قال اﷲ تعالی: قسمهٌ ضیزی (قرآن 22/53) ، ای جائره. بهرۀ کم کرده. بهرۀ ناراست. قسمت ناقصه. بهرۀ به ستم. قسمت غیرعادله. بخش بیدادی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضوقی
تصویر ضوقی
مونث اضیق: تنگ تر، دشوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیق
تصویر ضیق
تنگی، آنچه باعث تنگی سینه باشد تنگ، ضد وسیع، تنگدستی، درویشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیقت
تصویر ضیقت
تنگدستی و فقیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیقه
تصویر ضیقه
تنگدستی درویشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیق
تصویر ضیق
((ضَ یِ))
تنگ، مقابل وسیع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضیق
تصویر ضیق
((ضَ یا ض یِ))
تنگ شدن، بخیل گشتن، تنگی، سختی
فرهنگ فارسی معین
تنگ، تنگنا، تنگی، کم وسعت، مضیقه، سختی
متضاد: وسیع
فرهنگ واژه مترادف متضاد