جدول جو
جدول جو

معنی ضیقه - جستجوی لغت در جدول جو

ضیقه
(قَ)
راهی است بین طائف و حنین. (منتهی الارب). زمینی است بین طائف و حنین. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
ضیقه
(حِ)
تنگ شدن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
ضیقه
(ضَ قَ)
تنگدستی. (منتخب اللغات). درویشی. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). ج، ضیق. تنگی. (دهار). بدحالی. (منتخب اللغات)،
{{صفت}} بدحالت. (منتهی الارب). رجوع به ضیقه شود،
{{اسم خاص}} منزلی است مر ماه را میان ثریاو دبران. (منتهی الارب). رجوع به ضیقه (ق ) شود
لغت نامه دهخدا
ضیقه
(ضَیْ یِ قَ)
تأنیث ضیّق
لغت نامه دهخدا
ضیقه
تنگدستی درویشی
تصویری از ضیقه
تصویر ضیقه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مضیقه
تصویر مضیقه
فقر، تنگ دستی، تهیدستی، ناداری، درویشی، کمبود چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تکۀ نخ یا ابریشم به هم پیچیده که در دوات می گذارند و مرکب روی آن می ریزند، لیف، لیق
فرهنگ فارسی عمید
(یِ قَ)
تأنیث. ضایق
لغت نامه دهخدا
(غَ قَ)
جایی است در پشت حرهالنار که متعلق به بنی ثعلبه بن سعد بن ذبیان است. کثیّر گوید:
فلما بلغن المنتضی بین غیقه
و یلیل مالت فاحز ألت صدورها.
(از معجم البلدان).
، بقولی غیقه میان مکه و مدینه در بلاد غفار است، بقولی دیگر، زمین پهناور و پست در ساحل بحرالجار است و وادیهایی دارد، ابن السکیت گوید: غیقه، حسی (آب فراهم شده در زیر ریگ) هایی است در ساحل دریا بالای عذیبه. در جای دیگر گوید: غیقه آب کوچکی دارد که در آن درخت خرماست و بسوی کوه جهینهالاشعر امتداد دارد. (از معجم البلدان)
شکم وادیی است متعلق به بنی ثعلبه. کثیّر گوید:
عفت غیقه من اهلها فجنوبها
فروضه حسمی قاعها فکثیبها
منازل من اسماء لم یعف رسمها
ریاح الثریا خلفه فضریبها.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَیْ یِ قَ)
ستور که دشمن آنرا به غارت رانده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ستور و جزو آن که در پس آن صائد پنهان شود جهت قدرت یافتن بر صید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دانه ای است سبز کلانتر از کرسنه نان و طبیخ آن را میخورند و آن را مقشر کرده به گاوان دهند و گاوان را چاق و فربه کند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ)
درختی است مثل درمنه یؤکل به التمر. (منتهی الارب). شجره کالشیح یؤکل به التمر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ضیاع. ضیع. رجوع به ضیاع شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِدْ دَ)
ضیاع. ضیع. هلاک شدن. (منتهی الارب). ضایع شدن. (زوزنی). بباد شدن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مرغی است آبی. (منتهی الارب). مرغ آبی. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، واحد شیق است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یکی شیق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شیری که میان دو دوشیدن گرد آید در پستان. ج، فیق، افواق. جج، افاویق. (منتهی الارب). نیز ج، فیقات. جج، افاویق. به معنی آبی که در ابرها جمع شود و ساعت به ساعت ببارد، نیز به کار برده اند. (از اقرب الموارد).
- فیقه الضحی، بلندبرآمدگی آن. (منتهی الارب). اول و بلندی آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
پوست تنک اندرون تخم مرغ زیر قیض. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ج، قیق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ فَ)
تأنیث ضیف. زن مهمان، زن حائض، بی نمازی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بمعنی عیقه است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به عیقه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
تنگنا. ج، مضایق، تنگی. دشواری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
کنار دریا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ساحل بحر. (اقرب الموارد). دریابار. کنارۀ جوی و ساحل رود. (غیاث) ، ناحیۀ دریا. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گوشه و ناحیۀ خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فنایی از زمین و یا ساحت. (از اقرب الموارد). عیقه. (منتهی الارب). رجوع به عیقه شود. ج، عیقات. (اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
گویند که نام جایگاهی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ریقه. آب دهن و هی اخص من الریق. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قا)
ضوقی. تأنیث اضیق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لیقه در فارسی: پر زآمه پر زامه آنچه از لاس و پشم و موی و جز آن که در دوات مرکب نهند صوف دوات پرز لیق لیفه: خامه در مرگ تو شد مویه کنان لیقه در سوک تو شد موی کنان. (بهار 212: 2)، صوف یا نخ که در چراغهای روغن گذارند: در هر فتیله یک سیر روغن ونیم سیرلیقه بکار رود، ماده ایست که درسرمه کنند لیق
فرهنگ لغت هوشیار
آب و زمین و مانند آن زمین زراعتی، جمع ضیاع، خواسته متاع کالا. وضعیت و وضیعه در فارسی مونث وضیع بها کاست، سپرده (ودیعه)، پسر خوانده، باژ که فرمانروا گیرد، پهرست باژو ساو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیقت
تصویر ضیقت
تنگدستی و فقیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیقه
تصویر شیقه
غاز مردابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیقه
تصویر جیقه
ترکی کلکی تاج افسر، هر چیز تاج مانند که بکلاه نصب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریقه
تصویر ریقه
مانده جان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضیقه
تصویر مضیقه
تنگی، دشواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضیقه
تصویر مضیقه
((مَ قِ))
تنگنا، تنگدستی
فرهنگ فارسی معین
((قِ))
نخ ابریشم در هم پیچیده ای که در دوات می گذارند و مرکب را روی آن می ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضیقه
تصویر مضیقه
تنگنا
فرهنگ واژه فارسی سره
تعسر، تنگنا، صعوبت، ضیق، عسرت، کار سخت، سخت گیری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد