جایی است در پشت حرهالنار که متعلق به بنی ثعلبه بن سعد بن ذبیان است. کثیّر گوید: فلما بلغن المنتضی بین غیقه و یلیل مالت فاحز ألت صدورها. (از معجم البلدان). ، بقولی غیقه میان مکه و مدینه در بلاد غفار است، بقولی دیگر، زمین پهناور و پست در ساحل بحرالجار است و وادیهایی دارد، ابن السکیت گوید: غیقه، حسی (آب فراهم شده در زیر ریگ) هایی است در ساحل دریا بالای عذیبه. در جای دیگر گوید: غیقه آب کوچکی دارد که در آن درخت خرماست و بسوی کوه جهینهالاشعر امتداد دارد. (از معجم البلدان) شکم وادیی است متعلق به بنی ثعلبه. کثیّر گوید: عفت غیقه من اهلها فجنوبها فروضه حسمی قاعها فکثیبها منازل من اسماء لم یعف رسمها ریاح الثریا خلفه فضریبها. (از معجم البلدان)
جایی است در پشت حرهالنار که متعلق به بنی ثعلبه بن سعد بن ذبیان است. کُثَیِّر گوید: فلما بلغن المنتضی بین غیقه و یلیل مالت فاحز ألت صدورها. (از معجم البلدان). ، بقولی غیقه میان مکه و مدینه در بلاد غفار است، بقولی دیگر، زمین پهناور و پست در ساحل بحرالجار است و وادیهایی دارد، ابن السکیت گوید: غیقه، حسی (آب فراهم شده در زیر ریگ) هایی است در ساحل دریا بالای عُذَیبَه. در جای دیگر گوید: غیقه آب کوچکی دارد که در آن درخت خرماست و بسوی کوه جهینهالاشعر امتداد دارد. (از معجم البلدان) شکم وادیی است متعلق به بنی ثعلبه. کُثَیِّر گوید: عفت غیقه من اهلها فجنوبها فروضه حسمی قاعها فکثیبها منازل من اسماء لم یعف رسمها ریاح الثریا خلفه فضریبها. (از معجم البلدان)
ستور که دشمن آنرا به غارت رانده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ستور و جزو آن که در پس آن صائد پنهان شود جهت قدرت یافتن بر صید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
ستور که دشمن آنرا به غارت رانده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ستور و جزو آن که در پس آن صائد پنهان شود جهت قدرت یافتن بر صید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
شیری که میان دو دوشیدن گرد آید در پستان. ج، فیق، افواق. جج، افاویق. (منتهی الارب). نیز ج، فیقات. جج، افاویق. به معنی آبی که در ابرها جمع شود و ساعت به ساعت ببارد، نیز به کار برده اند. (از اقرب الموارد). - فیقه الضحی، بلندبرآمدگی آن. (منتهی الارب). اول و بلندی آن. (از اقرب الموارد)
شیری که میان دو دوشیدن گرد آید در پستان. ج، فیق، افواق. جج، افاویق. (منتهی الارب). نیز ج، فیقات. جج، افاویق. به معنی آبی که در ابرها جمع شود و ساعت به ساعت ببارد، نیز به کار برده اند. (از اقرب الموارد). - فیقه الضحی، بلندبرآمدگی آن. (منتهی الارب). اول و بلندی آن. (از اقرب الموارد)
لیقه در فارسی: پر زآمه پر زامه آنچه از لاس و پشم و موی و جز آن که در دوات مرکب نهند صوف دوات پرز لیق لیفه: خامه در مرگ تو شد مویه کنان لیقه در سوک تو شد موی کنان. (بهار 212: 2)، صوف یا نخ که در چراغهای روغن گذارند: در هر فتیله یک سیر روغن ونیم سیرلیقه بکار رود، ماده ایست که درسرمه کنند لیق
لیقه در فارسی: پر زآمه پر زامه آنچه از لاس و پشم و موی و جز آن که در دوات مرکب نهند صوف دوات پرز لیق لیفه: خامه در مرگ تو شد مویه کنان لیقه در سوک تو شد موی کنان. (بهار 212: 2)، صوف یا نخ که در چراغهای روغن گذارند: در هر فتیله یک سیر روغن ونیم سیرلیقه بکار رود، ماده ایست که درسرمه کنند لیق
آب و زمین و مانند آن زمین زراعتی، جمع ضیاع، خواسته متاع کالا. وضعیت و وضیعه در فارسی مونث وضیع بها کاست، سپرده (ودیعه)، پسر خوانده، باژ که فرمانروا گیرد، پهرست باژو ساو
آب و زمین و مانند آن زمین زراعتی، جمع ضیاع، خواسته متاع کالا. وضعیت و وضیعه در فارسی مونث وضیع بها کاست، سپرده (ودیعه)، پسر خوانده، باژ که فرمانروا گیرد، پهرست باژو ساو